🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 قبل از ازدواج بدانیم
قبل از ازدواج با همسر خود بدون هیچ تعارفی در مورد میزان و نحوه رفت و آمد با خانواده های هر دو طرف، زمانبندی ارتباط خود با آنها، ارتباط اقتصادی و سایر موارد مرتبط صحبت کنید.
زن و شوهر باید درباره میزان کمک های احتمالی مالی به خانواده پدری خود را با یکدیگر درمیان بگذارند.
در بسیاری از موارد، زن یا شوهر از الگوی ارتباطی یا مالی همسر خود ناراضی می باشند و زمانی که در مورد آن صحبت می کنند، با واکنش تند و غیرمنطقی او مواجه می شوند.
بنابراین سکوت را ترجیح می دهند و خشم خود را فرو می خورند. هیچ خشمی با اندازه خشم های فرو خورده شده برای به هم ریختن عاطفه ها در خانواده ها دارای قدرت نیست.
خشم های سرکوب شده یکی از دلایل مهم روابط خارج از زندگی مشترک است.
زن و مرد هر تصمیم مهم یا مشکلی قبل از دیگران با همسر خود مشورت کنند. باید دانست که با چه افرادی می توان مشورت کرد و چه صحبت هایی را می توان با آنها مطرح نمود، علاوه بر این که تا چه اندازه به مشاوره افراد دیگری غیر از همسر نیاز است.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
لینک کانالمون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 من عاشق حسین بودم ولی اون به نام دختر عموش بود
سلام آسمان عزیر ودوستداشتنے وشما بانوان پرمهر😘😘🥰....منم میخوام داستان عشقمو بگم..
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کلاس دوم ابتدایے بودم سال۷۷ تو روستا درس میخوندم ڪ برادرم باچندتا از دوستاش برا دوره دبیرستان رفتن شهرخوابگاه..ازبین همه دوستاے برادرم تنهاپسر متین وآرومے بود ڪ با اونا ڪ پرشر وشور بودن دنیایے تفاوت داشت..توعالم بچگی مهرش ب دلم افتاده بود وازش خوشم میومدعاشقش نبودم ها(کوچیک. بودم نمیدونستم عشق وعاشقے چیه)فوق العاده خوش اخلاق ومودب بود ...میدونستم دختر عموش ب اسمشه(یعنی هر دو باهم بدنیا اومده بودن واسمشون رو هم بود.رسم مزخرف اقوامشون تو روستا،هنوزم پا برجا هست)تا سال۸۹ڪ با مادرم رفتم بانڪ ب طور کاملا اتفاقے حسین را اونجا دیدم!!!ی جوون ۲۶ ساله ڪ دنیایے با اون زمان ها فرق کرده بود حسابے خوش تیپ ومرتب و جذاب!!!براے ی لحظه اینقدر بهش خیره شدم ڪ یادم رفت برا چه کارے رفتم بانڪ محو تماشاے چشماش شده بودم آخه چشماش بی نهایت قشنگ وگیرا بود وهست..یک آن توے دلم دعا کردم خدایا🌸 ای کاش این چشماها مال من بود..(آخه میدونید اون با دختر عموش با اینکه هیچ کدوم ب هم علاقه نداشتندو همه مردم روستا هم میدونستن فقط بخاطر رسمشون وعهد پدرومادراشون ب عقدهم در اومدن)خلاصه اون روز این حسین آقا رفت توے ذهنمون هر کے میومد خواستگارے تو ضمیر ناخوداگاهم با اون مقایسش میکردم وهیچ کدوم ب دلم نبود...من دنبال درسمو گرفتم و رفتم دانشگاه و نسبت ب ازدواج کلا بے خیال شدم..تااین ڪ حسین با نامزدش اختلاف زیادے پیدا کردن خانواده هاشون تصمیم گرفتن زوتر مراسم عروسے را بگیرن ولی سرنوشت اینو نمیخواست ویڪ ماه ب عروسے همه چے بهم خورد وتصمیم ب طلاق گرفتن😔(خداشاهده من توے دلم دعا میکردم ڪ زندگیشون خراب نشه ومشکلاشون حل بشه )ولے طلاق با نصف مهریه انجام شد واینا از هم جدا شدن....عروس خالم میشه دختر خاله حسین،هروقت ڪ میومد خونمون کلے از حسین واخلاقیاتش تعریف میکرد منم با گوش و جان دل میسپردم ب حرفاش و روز ب روز بیشتر شعله هاے این عشق یڪ طرفه در وجودم زبانه میکشیدولے ب هیچکس چیزے نمیگفتم من بودم ودفتر خاطرات روزانه ام ڪ از عشقم نسبت بهش مینوشتم...یک. درصد احتمال نمیدادم گزینه بعدے برا ازدواجش من باشم..تااین که ے روز پدرم مدارڪ وکارت دانشجوییمو داده بوده ڪ بیار دم خونمون .اونم داده دست برادرم ورفته ب خواهرش گفته ڪ دخترفلانے چقد زشته(ولی نیستم تو عکس زشت افتادم )خواهرشم گفته ما ڪ اونو برا تو در نظر گرفتیم..خلاصه اونم با اکراه قبول کرده ویڪ سال بعد طلاق اومدن خواستگارے ...واقعاباورم نمیشد ے عشق بچگانه ب ظاهر ساده شکل واقعے ب خودش بگیره ..بااینکه پدرم ومادرم راضے نبودن بخاطر نامزدے قبلیش.،ولی برادرم گفت جوون سربه راه و خوبیه وچون دوستمه همه جوره تاییدش میکنم ..وماسال ۹۳ب عقد هم در اومدیم والانم خدا را هزاران بار شکررر🤲 ے زندگے آروم وپر از عشق وعلاقه داریم با ۲تا گل پسر👨👩👦👦 کوچیک..راستی من از وقتے اونو تو بانڪ دیدم همیشه خودمو با اون تصور میکردم حالا با وجود کانال خوب شما میفهمم از قانون جذب استفاده میکردم !!!وبعدنادفترمو ڪ براش نوشتمو بهش نشون دادم (نوشتن خاطراتم مال بعد طلاقش بوده)گفت خوب بعد طلاق زنگ میزدے ومیگفتے ڪ زودتر میومدم 😁منم بهش گفتم حاظر بودم بمیرم وعشقتو با خودم بگور ببرم ولے غرورمو خرد نکنم یا پیش کسے نگم..میخنده....امیدوارم همه دختراے مجرد گروهمونم انشالله ے بخت واقبال خوب نصیبشون بشه وخوشبخت بشن 🤲🤲...ممنون ڪ داستانمو خوندین..دوستتون دارم وب خدا می سپارمتون❤️❤️💋💋🥰🥰🙏🙏
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
لینک کانالمون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت #ستاره قدیمی و جذاب
🌸🍃
سلام دوستان عزیزم خوش اومدین..آسمان هستم..مدیر کانال...
دوستان دلانه ستاره رو بخونید....
سرگذشتی جذاب و قدیمی😊
اگر درددل،عبرت یا دلنوشته ای دارین برامون ارسال بفرمایید تا بدون نام در کانال قرار بدیم...
تمام دلانه ها بالای کانال سنجاقه..
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃
#آیه_گرافی🕊
" يَومَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ المَبثُوثِ "
روزی که مردم مانند پروانههای پراکنده
به هر سو ميدوند.
وقتی هیچ کجا
برای ماندن
امن نیست !
جز آغوش تـو...♥️
سوره القارعه| ۴
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت #ستاره قدیمی و جذاب
خورشید زیادی آروم بود، هرچقدر بزرگ تر میشد من بیشتر میفهمیدم که با نرگس فرق میکنه، نرگس شبیه خان بود،همونقدر سرکش و پر از غرور، ولی خورشید آروم بود و مظلوم و همین منو بیشتر عصبانی میکرد
دلم نمیخواست بچه هام ضعیف باشن.. بچه ها خیلی زود بزرگ شدن، بعد از خورشید یه پسر به دنیا آوردم و اسمش رو به یاد پدر بزرگ رجب محمد گذاشتیم.
یه روزی به خودم اومدم و دیدم لابه لای موهام پر از تار موی سفیده، و من هیچی از زندگی نفهمیده بودم
من هنوزم همون دختر حسرت به دل بودم که قبر مادرش هم ازش دریغ شد
هادی سیکلش رو گرفت و با کمک رجب رفت شهر برای کار...نرگس حدودا 12 ساله بود و دختر بزرگ خونه شده بود، گاهی وقتا تحمل اخلاقش برام سخت میشد اما لذت میبردم از این که میتونه از حقش دفاع کنه
خورشید اما هنوز همون دختر آروم بود که فقط سرگرم یه عروسک بافتنی بود که رجب براش خریده بود و بعدم حواسش به برادر کوچیکش بود که تازه به دنیا اومده بود، بچه هفتم هم پسر بود و اسمش رو علی گذاشتیم.. رجب خیلی پدر خوبی بود اما بزرگترین ضعفش من بودم، میدونستم حتی بین منو بچه ها هم منو انتخاب میکنه
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃 بابا میگوید اعتماد نکن دخترجان
بابا میگویَد اعتماد نکن دخترجان، به هرکه میگویَد گوشی ات را بده زنگ بزنم، حالم بد است مرا ببر تا بیمارستان، بچه ام فلان و بهمان شده است و پول میخواهَم اعتماد نکن،
با مردم تویِ کوچه و خیابان و تاکسی حرف نزن و دنبال داستان هایشان نباش
، خیلی ها آدم را ساده گیر می آورند و دروغ تحویلش میدهند، دروغگو که شاخ و دٌم ندار آخر، خودت باید احتیاط کنی ...
روزنامه را از دستش میگیرم و میگذارم رویِ میز، میگویَم شَهر پٌر شده است از بی اعتمادی، شما دیگر این حرفهارا نزن،
تابحال که مشکلی پیش نیامده، میگویَد کار یک بار میشوَد، یکبار که شاید هرگز نشود جبرانش کرد، خیلی ها صبح میروند بیرون تا شب هزارتا اتفاق برایشان می اٌفتد
، خیلی ها که مَردند و اتفاقا خطراتِ کمتری تهدیدشان میکند شما خانوم ها که دیگر جای خود را دارید!
میخواهم از نگرانی درش بیاورم، میگویَم چشم مراقبم، روزنامه را از رویِ میز برمیدارم،
رویِ صفحه ی اولَش توی کادر قرمز رنگ نوشته "اعترافاتِ هولناکِ راننده ی تاکسی پلید "، پایین تر خبر دیگری را چاپ کرده اند "آزارو اذیت دخترانِ جوان به بهانه ی تست بازیگری" صفحه را عوض میکنم و دوباره میخوانم "مرگِ دلخراشِ کودکِ مشهدی" ....
روزنامه را میبندم و به دٌنیای خودم برمیگردم و چشم هام را چندبار بازو بسته میکنم،
بابا حق دارد، تویِ این شهر بزرگ روزانه هزارتا اتفاق می اٌفتد، هزارتا آدم گول میخورند، خیانت میکنند، میدزدند، رشوه میگیرند، دروغ میگویند و اتفاقات بدی رقَم میزنند،
هزارتا آدم
که ممکن است سرِ راهِ هرکداممان قرار بگیرند و زندگیمان را تحت تاثیرِ خودشان قرار بدهند، هزارتا آدم که هرچقدر هم زرنگ و محافظه کار باشی ممکن است یکجا گولشان را بخوری...
میگویَم باید بیشتر مراقب باشم اما تحتِ تاثیر این اتفاقات بد قرار نگیرم،
باز هم توی خیابان اگر کسی را دیدم که کمک میخواهد پا پیش بگذارم، باز هم تویِ بحث های مردم میانجی گری کنم، باز هم تعاملم را با دیگران حفظ کنم!
روزنامه را تویِ دست هام مچاله میکنم و میگویم:
" خدایا آدم های خوب سر راهم بگذار "
.
#نازنین_عابدین_پور
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d