🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 فرزند آوری.... 🌸🍃🍃🍃
#تجربه_من ۸۸۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
من متولد ۱۳۶۸ هستم، در سن ۱۵ سالگی وقتی اول دبیرستان را تمام کردم با پسر صمیمی ترین دوست پدرم ازدواج کردم.
همسرم هم ۱۸ سال بیشتر نداشت ما هر دو سنمان کم بود و این باعث شد که خانوادهها زیاد در زندگیمان دخالت کنند من یک سال و ۸ ماه عقد بودم و بعد عروسی گرفتیم که اون هم با کلی دعوا که باعث شد خانوادههایمان مدت ها با هم قهر باشند.
رفتیم سر خونه زندگیمان، من و همسرم بعد از عقد خیلی با هم اختلاف پیدا کردیم ولی بعد از عروسی تصمیم گرفتیم که هیچکس در زندگیمان دخالت نکند و خودمان تصمیم بگیریم. خدا را شکر بعد از عروسی هیچ مشکلی با هم پیدا نکردیم.
بعد از ۹ ماه من باردار شدم. من در همان ۵ ماهگی خانوادههایمان را با هم آشتی دادم. وقتی دخترم به دنیا آمد، همسرم تبلیغ بود و پیش من نبود. خیلی دوران سختی بود. بعد از دنیا آمدن دخترم ما مسکن مهر ثبت نام کردیم.
بعد از ۳ سال دوباره از خدا یک بچه دیگر خواستیم که خدا سال ۹۰ به ما یک پسره خوشگل داد که اسمش رو گذاشتیم محمد حسن، وقتی پسرم دو ساله شد خانههای مسکن مهر را به ما دادند.
این چند سال خیلی به ما سخت گذشت تا پول مسکن مهر را جور کنیم وقتی خانههایمان را تحویل دادند خیلی خوشحال بودیم. ۸ ماه در آنجا زندگی کردیم ولی چون هم از شهر دور بود و هم رفت و آمد ما زیاد بود و ما وسیله نداشتیم آنجا را فروختیم و در شهر یک خانه کوچک گرفتیم خیلی خوشحال بودیم. خدا خواست و یک وام گرفتیم یک ماشین خریدیم.
پسرم ۳ سالش که شد به شوهرم گفتم یک فرزند دیگر بیاوریم. شوهرم قبول کرد بالاخره و خدا سال ۹۴ یک پسر خوشگل به ما داد به اسم محمد صادق ولی به ما غر میزدند که چرا دوباره بچه آوردید با این مخارج گرون ولی من و همسرم به حرف هیچکس توجه نکردیم من هم از طرف خانواده خودم و خانواده همسرم کلی مخالف داشتم.
۵ سال در آن خانه ۵۰ متری زندگی کردیم پولهایمان را جمع کردیم و تونستیم یه خونه ۸۰ متری دو طبقه بگیریم خدا را شکر که خدا همیشه به ما لطف داشت.
محرم بود که تازه به خونه جدید آمده بودیم به شوهرم گفتم که بیا دوباره یه بچه دیگه بیاریم. شوهرم گفت تو دیوونهای با این همه مخالفت، باز هم حرف از بچه میزنی! خلاصه دوباره شوهرم را راضی کردم و زود باردار شدم.
اینم رو هم بگم که من بارداریهای خیلی بد با ویار شدید دارم که هیچ کسی را برای مراقبت ندارم. سر این بچه آخریم هم قند بارداری گرفتم و هم استراحت مطلق بودم دخترم خیلی کمک دستم بود ولی جرات اینکه به کسی بگم کاری چیزی دارم نداشتم، چون همه بهم گفتن خودت خواستی😕
خلاصه خدا دوباره به ما یه پسر دیگه داد😄 محمد حسین ما به دنیا اومد تمام بچههای من پر روزی بودند. دخترم هم ۱۵ ساله که شد خیلی خواستگار داشت و خدا خواست او هم با زود ازدواج کرد. ۷ ماه عقد بود و الان سر خونه زندگیشه و خیلی هم راضی😉
من الان ۳۴ سالمه و همسرم ۳۷ سال، ۴ تا فرزند دارم و یک داماد خدا را شکر زندگی خوبی داریم و از اول رو پای خودمون ایستادیم. سختی کشیدیم ولی با توکل به خدا و قناعت زندگی خوبی داشتیم.
این رو هم بگم شوهر مرد بسیار مهربان و با اخلاقی هست. من وهمسر همیشه سعی کردیم به همدیگه احترام بذاریم و جلوی دیگران هیچی بحثی نکنیم.
خدا روشکر دامادم هم خیلی پسر خوب و مومن و با اخلاقی هست. اخلاق و رفتار اون هم تو فامیل زبان زد شده☺️☺️ این ها همه از لطف خداست🙏
انشالله خداوند به همه فرزندان سالم و صالح عطا کنه...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
✅ عزت واقعی...
چطور باید با همسر بداخلاقمون رفتار کنیم؟ اگه برا جلوگیری از دعوا توی خانه باهاش خوش اخلاقی کنیم، شخصیتمون خرد نمیشه؟
تو محیط خانواده، اصالت با ایجاد فضایی آروم، بدون تنش و همراه با مهربونیه.
کسی که میخواد فضای خونه رو متشنّج کنه، باید دو شرط رو در نظر بگیره: اول این که اون مسئله، ارزش تشنّج رو داشته باشه؛ مثلاً بحث از حقوق شخصی نباشه، بلکه حرف از زیر پا گذاشتن یه واجب الهی و یا انجام یه گناه در میون باشه. دوم این که راه حلّی جز متشنّج کردن فضای خونه وجود نداشته باشه.❗️
وقتی میشه بدون ایجاد تنش، تو مسیر آفرینش خودمون که بندگی کردنه، قدم برداریم، چه دلیلی دارده که به بهونههای پیش پا افتاده، خونه رو به تنش و دعوا بکشونیم؟
رابطۀ خوب و نرم خویانه موجب میشه بیشتر از گذشته به هدف آفرینشِ خودمون نزدیک بشیم.
البته این حرفا به این معنا نیست که برا تغییر طرف مقابلمون، هیچ فعالیت و تلاشی نکنیم. اولاً: با روی خوش برخورد کردن با همسر بداخلاق، زمینۀ تغییر رو در ایشون ایجاد میکنه. ثانیاً: میشه با استحکام بخشیدن به رابطۀ زناشویی، توی شرایط مناسب و با در نظر گرفتن قوانین گفتگو، فضایی رو ایجاد کنیم که در اون همسرمون به فکر تغییر بیفته.
نکته آخر اینکه:
مطمئن باشین با عمل کردن به اون چیزی که خدا به عهدۀ شما گذاشته، عزّت واقعی رو به دست مییارید.
📚 تا ساحل آرامش
#سبک_زندگی_اسلامی
#آداب_همسرداری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
✅ بزرگترین ثروت...
ما سخت در اشتباهیم که فکر میکنیم احساس خوشبختی رو میشه با پول و مادّیات به همسر منتقل کرد.
بهترین راه انتقال احساس خوشبختی به همسر، خوشاخلاقیه. پس کسایی که ثروتی ندارن تا با اون برای همسرشون امکانات رفاهی فراهم کنن، ناراحت نباشن. اخلاق خوب، خودش ثروت بزرگیه. البتّه خدا هم وعده داده که رزق و روزی کسایی رو که خوش اخلاقن زیاد میکنه و روزی بداخلاقا رو تنگ میکنه.
اگر میخوایم همسرمون رو رفیق راه خودمون کنیم، باید قبل از اون با اخلاق خوش، همراه بشیم. بدون اخلاقِ خوش _ که بهترین همراهه _ نمیتونیم دیگران رو با خودمون همراه کنیم. افراد خانواده از آدم بداخلاق، بیزار و فراریان و حاضر نیستن با او رابطۀ دوستانه برقرار کنن.
دوستای آدم بداخلاق هم به دشمنای اون تبدیل میشن. این فقط اطرافیان انسان بداخلاق نیستن که از او فراریان، بلکه خودش هم از دست خودش در تنگناست و زندگیش همیشه در حزن و اندوهه.
خدا هم رابطۀ خوبی با انسان بداخلاق نداره. عبادتای انسان بداخلاق، هر اندازه هم که زیاد باشه، مورد رضای خدا نیست.
📚تا ساحل آرامش
#سبک_زندگی_اسلامی
#آداب_همسرداری
#اخلاق_نیکو
#رزاقیت_خداوند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
✅ اگر یک مرد یا زن متعهد نسبت به همسرمان هستیم، باید چه ویژگی ها و شاخصه هایی داشته باشیم؟
اولین نکته در تعهد این است که من احساساتم را به خوبی نسبت به همسرم ابراز بکنم، راحت به او بگویم دوستش دارم و به تو علاقه دارم، یک نوع تعهد است که باید حتمأ این را در زندگی داشته باشیم.
برخی می گویند ما آنطوری طرف مقابلمان را هم دوست نداریم، بازهم بگوییم؟ می گوییم بگو، بعضی اوقات آنچه بر زبان جاری می شود بر دل هم می نشیند لذا چیزی در قواعد تربیتی وجود دارد که می گویند تلقین منجر به باور می شود، تکرار منجر به باور می شود یعنی وقتی من تکرار می کنم، یواش یواش تبدیل به یک باور در وجود من می شود و نسبت به زن و شوهر یک نوع صداقت است چون حقمان است که هم دیگر را دوست داشته باشیم؛
یک جایی من ضعف دارم و نتوانستم آن محبت را ابراز کنم، خب بگو، تمرین کن، کم کم به باور هم میرسی لذا ابراز احساس خیلی مهم است؛ همیشه می گویم ابراز احساس هم باید از شکل مثبتش باشد چون گاهی اوقات می بینیم آقا و خانم همدیگر را دوست دارند اما ابرازشان غلط است.
خانمی می گفت بدو بدو و با هیجان رفتم به استقبال آقایمان، پایم به فرش گیر کرد افتادم، همان دم در گفت «مگر کوری نمی بینی؟»
گفتم او تو را دوست دارد ولی بلد نیست، عین بچه ای که زمین می خورد که مادرش هم یکی می زند پس گردنش که چرا مواظب نبودی، به این معنا نیست که دوستش ندارد، ابراز احساس مثبت را بلد نیست!
آقا بلد نیست بنشیند کنار خانمش و همدردی کند، بگوید خانم طوری نشد؟ دستش را بگیرد و بلند کند، بگوید خیلی ممنونم که آمدی استقبالم، این ابراز احساسی که می گوییم به شکل مثبت باشد، همین است؛
خیلی جاها دیدم خانم و آقا خیلی همدیگر را دوست دارند ولی ابرازشان منفی است، آقا دیر می آید «تا حالا کدوم گوری بودی»، نگران شده که برای آقا که چه اتفاقی افتاده.
#خانواده_مستحکم
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من مادر دو تا فرزند، فرزند اولم سال ۹۷، فرزند دومم ۱۴۰۳، متاسفانه موقعی که پسر اولم دنیا آمد ۲۳ سالم بود ولی کلاس های بارداری شرکت نکردم و با آگاهی کمی که از روند زایمان طبیعی داشتم استرس غلبه و سزارین شدم. الحمدلله به لطف خدا پسر دومم طبیعی شدم اصطلاح پزشکی ویبک...
پسر اولم رو به خاطر اینکه می خوندم تو فضای مجازی پوشک ضرر داره سعی کردم ۲ و سال و ۳ ماه از پوشک بگیرم و الان فهمیدم باید هر وقت بچه آمادگی داشت، اقدام میکردم.
الان ۸ ساله متاهل هستم. در این ۸ سال اشتباهاتی داشتم که پشیمانم. مثلا در برخورد با همسرم زودرنج هستم. زود قضاوت میکنم، بی سیاستی در برخورد با خانواده شوهر و خود همسر، پرحرفی، تعریف کردن همه گذشته ام به همسرم
البته همسرم خیلی منطقی و منصف هستن ولی یه زن عاقل نباید در این حد بی گدار به آب بزنه.
از کم و کسری هایی که تو دوران نامزدی و عروسی پیش میاد، نباید مدام گلایه کرد، یک بار محترمانه بگویید و بس... بعد هم ناراحتی از فامیل درجه یک خودم که در کادو آوردن و... کم لطفی کردن. در همه این موارد باید فکر کرد و نباید مته به خشخاش بزارید.
مهم تر دفتر مخصوصی داشته باشد و احساستون رو بنویسید و خودتون خالی کنید بعد آخر نوشته خودتان بگویید یه هفته دیگه میام می خونم اگه به مرور زمان حل نشده بود باز هم زمان میدم یعنی خیلی از مشکلات با شوهر یا خانواده شوهر رو فرصت بدهید تا با مرور زمان حل بشه، بعدااا نوشته ها تون بخورید به خودتون آفرین میگید. از سکوت، احترام، صبری که خرج کردین👌
به علاقه مندیهای مفید بپردازید و عمر خودتون رو با این مسائل تلف نکنید، حفظ فرآن، ادامه تحصیل، کارهای هنری...
فاصله بچه ها زیاد نشه، واقعا معضله، پسر اولم ۶ ساله و همبازی ۶ ماهه به دردش نمی خوره😔 ای کاش پسرم از شیر گرفتم یه چند ماه مواد خوراکی مغذی می خوردم بعدش اقدام میکردم. که نهایتا به خواست خدا فاصله سنی شون ۳ یا ۳ سال و نیم میشد👌👌👌 که طب مدرن و روانشناسی هم قبول داره.
با وجود نظر پزشکان به سزارین دوم، زایمان طبیعی رو خدا عنایت کرد. با توکل به خدا، توسل، سبک زندگی درست، ورزش و مامای همراه زحمت کش موفق به زایمان طبیعی شدم. با کسی هم درمیان نگذارید چه تصمیمی دارید. بگید هر چی خدا بخواد.
و در آخر در زندگی با خدا و اهل بیت و شهدا باشید. تو جایی که فکر میکنید کار به مو رسیده ولی پاره نمیشه...👌👌👌
اللهم عجل لولیک الفرج❤️❤️❤️
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۴۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#آداب_همسرداری
#مهارت_زندگی
من متولد ۷۲ هستم و فرزند اول خانواده و دختر اول، خانواده ام خیلی دیر بچه دار شدن و من زندگی ام رو کنار مادر خوانده ام گذرانده ام. پدرم از زن اولش بچه دار نشده و بعد زن دوم گرفته و من و خواهرهام هستیم.
از کودکی عاشق درس و مدرسه بودم و تنها دلگرمی منم مدرسه و دوستانم بودن. دوران جوانی و نوجوانی و اوایل دانشجویی اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. خیلی چیزها باعث شده بود که منم از ازدواج خوشم نیاید و به آن فکر نکنم، مثلا یکی از موارد در دبیرستان و دانشگاه معلمان و استادانی را داشتیم که میگفتن هر کی درس نمیخونه شوهر کنه، بره کنج خونه بنشینه، بچه داری کنه و کهنه بشوره و این حرفا خیلی تاثیر میگذاشت که ازدواج خوب نیست و دیدن افرادی که ازدواج کردن و طلاق گرفتن مواردی بود که باعث شده بود انگیزه و رغبتی به ازدواج در اوایل دوران جوانی نداشته باشم.
خواهرم که دوسال از من کوچکتر بود، زودتر از من ازدواج کرد و رفت سر زندگی خودش، و بعد از اون اصرار خانواده زیاد شد که منم ازدواج کنم، خواستگاران خیلی خوب و زیادی داشتم که از سر غرور و منیت ایراد میگرفتم و رد میکردم، خود بزرگ بینی عجیبی در من به وجود آمده بود.
در سن ۲۷ سالگی با یکی از اقوام که به صورت سنتی خواستگاری آمده بود، عقد کردم.
عقد من خیلی برای خانواده و دوستان و فامیل خوشحال کننده بود که بلاخره منم تونستم مردی را برای زندگی ام انتخاب و ازدواج کنم،ولی متاسفانه در دوران عقد به علت بی سیاستی های من و بی مدیریتی من و خیلی دخالت ها مشکلاتی به وجود آمد که باعث شد نامزدم از من دلسرد بشه و این دلسردی تا به امروز ادامه دارد، مثلا من هیچ وقت به همسرم اقتدار نمیدادم اوایل، هی گیر میدادم به هدیه هایی که میخرید، یا اینکه چرا دیر میاد، چرا زنگ نمیزنی زود زود و...
اونم بعد از یک سال گفت اصلا من با اخلاق های تو نمیتونم زندگی کنم، ما از مرداد ماه ۹۹ تا الان نامزد هستیم و نتونستیم عروسی کنیم و تشکیل زندگی بدیم و یا طلاق بگیریم و هرکدام پی زندگی خودمان برویم و این دوران خیلی به من سخت گذشته، درسته که من مادر نیستم و تجربه فرزند آوری ندارم که بیام و شریک بشم، ولی خواندن تجارب این کانال که سه ماهه عضو هستم خیلی به من کمک کرده با دیدن تجربه های افرادی که با ساده ترین چیزها در اوج جوانی، یک زندگی خوب و پر از عشق رو شروع کردن.
من پنج شش سال بود فقط اینستاگرام نگاه می کردم وکتاب های قانون جذب و موفقیت، اینستا همیشه بلاگرها ظاهر زندگی خودشون رو میگذاشتن و من با باطن زندگی خودم مقایسه میکردم، و کتاب های قانون جذب که همیشه میگفت تو لایق بهترین ها هستی، تو لایق بهترین همسر هستی،میتونی دور دنیا را بگردی در کنار بهترین همسر،این موارد خیلی خیلی روی من تاثیر گذاشت و باعث شد که زندگی ام رو بگذارم بر پایه مقایسه و از داشته هام لذت نبرم و دلخوش نباشم و خیلی خیلی از زن واقعی فاصله گرفتم و ایمانم بسیار ضعیف شد. تمرکزم فقط روی مادیات و مقایسه بود.
الان که نزدیک ۳۲ سال سن دارم، تازه اشتباهات خودم را فهمیدم، که تنها ایمان قوی اراده ی درست است که با توکل بر خدا به انسان کمک میکنه، انسان بدون خدا هیچ است، نه اینکه لایق بهترین ها باشد با قانون جذب...
ازدواج و فرزندآوری رنج مقدسی هست که خدا به انسان میدهد برای ساخته شدنش و خیلی در رشد و رضایت مندی رسیدن انسان تاثیر دارد با تمام سختی هاش و دستاوردهای مادی و معنوی فراوانی به همراه دارد.
اگر تجربه ی من براتون مفید بود یک صلوات برای سلامتی امام زمان بفرستین تا با کمک آقا از مشکل منم گره گشایی شود.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
من سال ۹۳ ازدواج کردم و الان سه بچه دارم، یه دختر نه ساله، یک پسر سه ساله و یک دختر یک ساله و خیلیییییی مشتاقم که هنوز خدا توفیق به بنده بده و بازم نی نی دارشیم برای بار چهارپنجم ششم و... 😍😍😅😅
ولی یه چیزی که هست اینه که من یک ماه بعد ازدواجم باردار شدم و خدا گل دخترمو بهمون داد ولی بخاطر یه سری شرایط که از دست خودم تا مقداری چیزی برنمیومد باعث شد تا شش سال بعدش بچه دار نشم و دخترم خیلی بابت تنهاییش هنوز که هنوزه ضربه بخوره به طوری که هروقت من بچه ای میبینم که از دوسالگی بزرگتره و مادرو پدرش قصد بچه دار شدن به دلایلی مثل اینکه بچم خیلی بهم وابسته س، نمیتونم یکی دیگه بیارم یا بخاطر شرایط اقتصادی یا اینکه بچم خیلی فضوله چطور یکی دیگه بیارم ملتمسانههههه ازشون میخوام که اشتباه منو تکرار نکن.
واقعااااا تک فززندی به بچه آسیب های زیادی وارد میکنه، خلقیات بدی درونش ایجاد میشه که دست خودش نیست، بنظرم همچین بچه هایی خیلی مظلومننننن خیلیییی چون حقشون نیست تنها باشن ولی نمیتوننن شرایطو تغییر بدن تا از تنهایی دربیان.
خلاصه من بعد شش سال خدا پسرم رو بهمون داد و بعد دوسال دختر دومم رو خدا بمون عطا کرد.
منتها اون موقع که من بعد یک ماه باردار شدم بهم گفتن چرا انقد زود میذاشتین کمی باهم خوش میگذروندین، عجله تون چی بود، بعد شش سال باز مدام بقیه میگفتن پس چرا بعدی رو نمیاری، بعد که پسرم بدنیا اومد، نخواستم اشتباهی که سر دختر اولم کردم و فاصله بین شون افتاد دوباره تکرار بشه و خدا لطف کرد و زود باردار شدم و وقتی پسرم یازده روز مونده به تولد دو سالگیش در سالگرد عروسیمون خدا دختر دوممو بهمون هدیه داد.
اصلا بچه های سوم به بعد عجیبن نه که اولی و دومی عزیز نباشن، نهههه ولی سومی به بعد هم برای مادر هم پدر هم خواهر و برادر خودشون کلی شادی میارن، اونوقت آدم قدر بچه رو بیشتر میدونه اما از اون موقع به بعد خیلی جاها که میرفتم خب طبیعی بود پسرم بازیگوشی میکرد خیلیا درک نمیکردن وپشت سرم یا جلوی خودم کلی نقد میکردن که آدم وقتی نمیتونه بچه ها رو نگه داری کنه چرا انقد باید پشت سرهم بیاره، آدم خوبه به فکر بچه ها باشه، به فکر آینده شون تو این شرایط اقتصادی و هزارتا بهونه ی دیگه یا یه وقتایی داشتم به دختر کوچیکم شیر میدادم، پسرم سمت کار خطرناکی میرفت، گاهی از یکی از اطرافیان درخواست میکردم که جلوشو بگیره، بعد متوجه پچ پچ بعضیا میشدم، اینکه تو که نمیتونی همزمان مراقب دوتا بچه باشی چرا با این فاصله بچه آوردی؟
دلم میخواد به همچین افرادی بگم خیلیا هستن یه دونه بچه بیشتر ندارن باز کلی کمک میگیرن از مادرو خواهر... برای نگهداری بچه شون، حالا من یه لحظه کمک خواستم چرا اینطور قضاوت میکنین!
خیلی ها رو دیدم که مثلا وقتی میخوان یه سری جاها برن، بچه شونو پیش مادرو خواهرشون میذارن ولی وقتی من یکی دوبار از خواهرم میخوام بچمو عوض کنه که هم کمکم باشه، هم خود خواهرم خیلی دوس داره این کارو، اون شخص انتقاد میکنه که تو چرا از خواهرت کمک میگیری خواهرت تو رودروایسی باتو اینو پذیرفته خوب بچه پشت هم نیار که اینجور نشه.
خلاصه ی کلام اینکه آدم زود بچه بیاره دیر بیاره پشت سرهم بیاره با فاصله بیاره در هررررر صورت مورد انتقاد قرار میگیره و حرف مردم هست. پس آدم خودش باید با خودش و شرایط موجودش کنار بیاد و شاکر خدا باشه تا این حرفا کمترین اثر رو روش بذاره و اینکه از خدا بخواییم تا بهمون کمک کنه کار درستو انجام بدیم نه اون چیزی که مردم ازمون میخوان، این مردم میخواد غریبه ها باشن یا نزدیکترین افراد به آدم، البته من افراد زیادی هم اطرافم بود که تشویقم میکردن و کمک حالم بودن از جمله خواهرهام هم عروسهام(ما ب جاری میگیم هم عروس) و واقعا دعاشون میکنم و درکل خانواده ی خودم و شوهرم
من همیشه به همسرم میگم باید خیلییییییی از خدا طلب بخشش کنیم، بابت اینکه دختر اولمون شش سال تنهایی کشید ولی زیبایی ماجرا اینه که از اونجایی که دخترا از همون بچگی مادری کردن تو ذاتشونه به توصیه ی مادرم خدا حفظشون کنه که همچین توصیه مهمی بهم کردن که هیچ نترس، حالا که دختر بزرگترت دوست داره بزرگی کنه برا بچه ها درباره خواهرو برادرش مسئولیت بهش بده بخاطر همین، خیلی جاها از دخترم کمک میخواستم برا خواهر و برادرش و به چشم دیدم که چقدر حس خوبی داره.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
و زیبایی دیگه ی مطلب اینه که دوتا بچه ی دیگم که پشت سر هم هستن، الان پسرم سه ساله و دخترم یک سال شون شده و هم بازی شدن خیلیییییییییییی لحظات بامزه ای بینشون در جریانه به طوری که دلم میخواد کل روز بشینم و کارای اونا رو ببینم، دعوا کردنشون، بازی کردناشون مراقبت کردن پسرم از خواهر کوچکترش و حمایتتتتت فراوونش و یا تقلید کردن دخترم از فضولی های برادرش، یعنیییی به جرات میگم من تو بهشتم تو این شرایط و نکته ی مهم اینکه سعی میکنم اصلااااا وارد بازی و دعواشون نشم و خیلی نامحسوس حواسم بهشون باشه تا ان شالله صمیمت شون تا بزرگی ادامه پیدا کنه.
دختر اولم بخاطر فاصله ی زیادش با پسرم گاهی زیاد باهم تنش دارن ولی اگر من ورود نکنم بعد از مدتی، دعواشون تموم میشه و به بازی تبدیل میشه ولی اگر وارد شدم و از یکیشون دفاع کردم قهرشون طولانی میشه حتی شده گاهی به زد و خورد رسیده ولی تا جایی که خطرناک نباشه خودمو به ندیدن میزنم🥴
آخه اوایل اشتباه کردم، طرف پسرمو میگرفتم و به دخترم میگفتم تو بزرگتری تو باید رعایت کنی، این باعث میشد بین شون بیشتر دعوا باشه ولی از وقتی ورود نمیکنم خیلی روابط شون بهتر شده و دعواهاشون کمتر به لطف خدا...
من خیلی خیاطی کردن رد دوست دارم و از همون بچه ی اول تقریبا تمام لباسهاشو خودم دوختم، دخترم که پنج سالش بود، کلاس خیاطی بزرگسال رفتم که باعث شد خیلی تو کارم پیشرفت کنم ولی چند جلسه ی آخرش کرونا اومد و من هم سر پسرم باردار شدم ولی خدا همیشه حواسش به بنده ش هست به طور خیلی اتفاقی با کلاس مجازی دوره خیاطی لباس کودک و لباس مردونه آشنا شدم و شرکت کردم پسرم هم که به دنیا اومد، انقد دلم برا خیاطی تنگ شده بود که بعد دوسه ماه دوباره شروع به خیاطی کردم و تمام لباسای پسرم و دخترمو خودم میدوختم.
گاهی برا خودمو شوهرم و بچه ها لباس ست میدوختم تا اینکه فرزند سومم بدنیا اومد. بازم بخاطر شدت علاقه به خیاطی برا سه تاشون لباس میدوزم بچه ی پشت سر هم بهم ریختن زیاد دارن ولی وقتایی که باهم مشغولن، میرم سراغ خیاطی یا شبها همیشه طرفای ده میخوابونمشون و اون زمان خیاطی میکنم. جدیدا هم با کانالی آشنا شدم که تیکه پارچه میفروشه و خیلی به صرفه س و الان برای کل لباس خونگی بچه هام از اونجا پارچه میخرم.
دختر اولم هم از همون اول برای درس و مشقش وابسته ی خودم نکردمش مثلا موقع تکالیفش کنارش نمیشینم اگر سوالی داره خودش میاد میپرسه بخاطر همین زمان زیادی از من نمیگیره.
من برا بچه ها کالسکه خریدم دیگه هرجا میخوام برم سعی میکنم پیاده برم که هواخوری و ورزشی برا خودم باشه، هم بچه ها تو کالسکه هستن و از پیاده روی خسته نمیشن، هم کلی جاااااا باهم میریم و این کالسکه خیلیییی کمکم هست، پارک میبرمشون، بازار محله میریم، خلاصه کلی باهم میگردیم.
در مورد رابطه ی بین خودمو همسرم هم اوایل عروسی بخاطر یه سری حرفای بیخود دیگران حالا یا عمد یا غیر عمد بین مون دعوا و ناراحتی پیش میومد و طبیعتا چون هردومون بی تجربه بودیم، نمیتونستیم بحران ها رو مدیریت کنیم و جوری که این دخالت ها باعث شد من و همسرم حدود یک سال از هم جدا باشیم ولی به لطف خدا دوباره به زندگی کنارهم برگشتیم و گذشت این یکسال دوری از هم، خدا بهمون فهموند که خیلی حرفا و مسائل ارزش نداره کشش بدیم و دم به دقیقه قهر کنیم. بحث کردنامون خیلی کم شد. حتی اگر حرفی بهم میزدیم و از هم دلخور میشدیم کشش نمیدیم دیگه و سعی میکنیم به لطف خدا خیلی سریع از اون جو دربیاییم و فضا رو عوض کنیم.
مامانم همیشه میگن با شوهرت بحث نکن، اصلا اگر نظری در مورد مطلبی داری بهش بگو، دلایلتو هم بیان کن، تموم... دیگه نمیخواد کلی بشینی باش بحث کنی، آقایون زود خسته و کلافه میشن از بحث کردن، بقیه شو بسپار به خدا، که هرجور خیره جریانو پیش ببره، باورتون نمیشه ولی این راهکار چنان آرامشی بین من و همسرم ایجاد کرد، من هروقت پیشنهادی دارم یا با کاری که همسرم میخواد کنه مخالفم، خیلی راحت نظرمو میگم و دلایلمو اونم نظرشوو دلایلشو میگه یا من قانع میشم یا اون خیلی وقتا هم هیچ کدوم قانع نمیشیم، تهش میگم خدایااا من نظرمو گفتم، شاید من دارم اشتباه میکنم خودتتتتت آنچه خیره رو قرار بده و به چشم میدیدم که خدا چقدر زیبا خودش همه چی رو حل میکرد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_سوم
گاهی شوهرم خسته از بیرون که میاد بیخودی به چیزی گیر میده، منم سعی میکنم دهن به دهنش نذارم، یکی من بگم یکی اون این حرفا فقط اعصاب هردو طرفو خورد میکنه مثلا گاهی میومد خونه میگفت این چه، وضعشه خونه چرا انقد بهم ریخته س و... اوایل ناراحت میشدم ازش جوابشو میدادم ولی بعدا فهمیدم لازم نیست همه چی همون موقع جواب داد، بذارم خستگیش بره بعد در قاالب صحبت های معمولی زن و شوهری براش میگفتم ک مثلا بچه ها ماشالله هی بهم میریزن و با شوخی تمومش میکنم و خیلی ریز و در حد یه جمله و با عشوه و ناز بهش میگم که وقتی از بیرون میای اینجوری بم نپر دلم اذیت میشه تمامممم...
در مورد کارهای خونه هم الان که دوتابچه ی کوچیک دارم، خونه خیلی بهم میریزه ولی بنده تمام تلاشمو میکنم این بهم ریختگی اعصابمو خوردن نکنه، همیشه میگم خدارو شکرررر این فرشته هارو دارم، خیلی ها هستن در حسرت داشتن یک فرزند هستن خداروشکرررر که سالمن و انرژی دارن و بهم میریزن اشکال نداره خونه مرتب میشه بلاخره بچه ها سالم باشن فقط
این خیلی به آرامشم کمک میکنه وقتی هم که آرامش دارم، سر فرصت که بلند میشم برای انجام کارها چون ذهن و فکرمم آرامش داره، خیلی سریع خونه و کارها رو انجام میدم.
اوایل شوهرم خیلی حساس بود و درک نمیکرد که با دوتا بچه کوچیک خونه مرتب نگه داشتن سخته ولی یه مدت که گذشت خودش به چشم دید و کمکش بیشتر شده الحمدلله
نکته ی اخر که خیلیییییییی مهمهههههه رو بگم و بیشتر ازاین سرتونو درد نیارم اگر این نکته رو اجرا کنین مطمئنننن باشید از زندگیامون خیلیییییی لذت میبرم تو هر شرایطی باشیم
بزرگواران شکر گزاری خیلیییییی اثر مثبت داره خیلی، اینکه تو هر شرایطی هستی همسرموم هر طوری هست، بچه هامون هر شکلی هستن، نقاط مثبتشونو حسابی بزرگ کنیم و بابت تممامشون خدارو شکر کنیم و کم و کسری هارو سعی کنیم نبینیم خداروشکر خونه داریم مهم نیست کوچیکه، خداروشکر بچم سالمه مهم نیست بهم میریزه، خداروشکر شوهرم چشمش پاکه حالا تو خونه کمک نمیکنه مهم نیست.
همسرتون کوچکترین کار خوبی کرد تشکر کنین نگیم پررو میشه اصلاااااا از هیچچچچچ چیز شکایت نکنین و.... این نکته رو مدتی با خودتون تمرین کنین، معجزه شو تو زندگیتون میبینین...
یه سخنرانی میگفت شیطون هدفش اینه که انسان شکرگزاری رو فراموش کنه
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
من سال ۹۳ ازدواج کردم و الان سه بچه دارم، یه دختر نه ساله، یک پسر سه ساله و یک دختر یک ساله و خیلیییییی مشتاقم که هنوز خدا توفیق به بنده بده و بازم نی نی دارشیم برای بار چهارپنجم ششم و... 😍😍😅😅
ولی یه چیزی که هست اینه که من یک ماه بعد ازدواجم باردار شدم و خدا گل دخترمو بهمون داد ولی بخاطر یه سری شرایط که از دست خودم تا مقداری چیزی برنمیومد باعث شد تا شش سال بعدش بچه دار نشم و دخترم خیلی بابت تنهاییش هنوز که هنوزه ضربه بخوره به طوری که هروقت من بچه ای میبینم که از دوسالگی بزرگتره و مادرو پدرش قصد بچه دار شدن به دلایلی مثل اینکه بچم خیلی بهم وابسته س، نمیتونم یکی دیگه بیارم یا بخاطر شرایط اقتصادی یا اینکه بچم خیلی فضوله چطور یکی دیگه بیارم ملتمسانههههه ازشون میخوام که اشتباه منو تکرار نکن.
واقعااااا تک فززندی به بچه آسیب های زیادی وارد میکنه، خلقیات بدی درونش ایجاد میشه که دست خودش نیست، بنظرم همچین بچه هایی خیلی مظلومننننن خیلیییی چون حقشون نیست تنها باشن ولی نمیتوننن شرایطو تغییر بدن تا از تنهایی دربیان.
خلاصه من بعد شش سال خدا پسرم رو بهمون داد و بعد دوسال دختر دومم رو خدا بمون عطا کرد.
منتها اون موقع که من بعد یک ماه باردار شدم بهم گفتن چرا انقد زود میذاشتین کمی باهم خوش میگذروندین، عجله تون چی بود، بعد شش سال باز مدام بقیه میگفتن پس چرا بعدی رو نمیاری، بعد که پسرم بدنیا اومد، نخواستم اشتباهی که سر دختر اولم کردم و فاصله بین شون افتاد دوباره تکرار بشه و خدا لطف کرد و زود باردار شدم و وقتی پسرم یازده روز مونده به تولد دو سالگیش در سالگرد عروسیمون خدا دختر دوممو بهمون هدیه داد.
اصلا بچه های سوم به بعد عجیبن نه که اولی و دومی عزیز نباشن، نهههه ولی سومی به بعد هم برای مادر هم پدر هم خواهر و برادر خودشون کلی شادی میارن، اونوقت آدم قدر بچه رو بیشتر میدونه اما از اون موقع به بعد خیلی جاها که میرفتم خب طبیعی بود پسرم بازیگوشی میکرد خیلیا درک نمیکردن وپشت سرم یا جلوی خودم کلی نقد میکردن که آدم وقتی نمیتونه بچه ها رو نگه داری کنه چرا انقد باید پشت سرهم بیاره، آدم خوبه به فکر بچه ها باشه، به فکر آینده شون تو این شرایط اقتصادی و هزارتا بهونه ی دیگه یا یه وقتایی داشتم به دختر کوچیکم شیر میدادم، پسرم سمت کار خطرناکی میرفت، گاهی از یکی از اطرافیان درخواست میکردم که جلوشو بگیره، بعد متوجه پچ پچ بعضیا میشدم، اینکه تو که نمیتونی همزمان مراقب دوتا بچه باشی چرا با این فاصله بچه آوردی؟
دلم میخواد به همچین افرادی بگم خیلیا هستن یه دونه بچه بیشتر ندارن باز کلی کمک میگیرن از مادرو خواهر... برای نگهداری بچه شون، حالا من یه لحظه کمک خواستم چرا اینطور قضاوت میکنین!
خیلی ها رو دیدم که مثلا وقتی میخوان یه سری جاها برن، بچه شونو پیش مادرو خواهرشون میذارن ولی وقتی من یکی دوبار از خواهرم میخوام بچمو عوض کنه که هم کمکم باشه، هم خود خواهرم خیلی دوس داره این کارو، اون شخص انتقاد میکنه که تو چرا از خواهرت کمک میگیری خواهرت تو رودروایسی باتو اینو پذیرفته خوب بچه پشت هم نیار که اینجور نشه.
خلاصه ی کلام اینکه آدم زود بچه بیاره دیر بیاره پشت سرهم بیاره با فاصله بیاره در هررررر صورت مورد انتقاد قرار میگیره و حرف مردم هست. پس آدم خودش باید با خودش و شرایط موجودش کنار بیاد و شاکر خدا باشه تا این حرفا کمترین اثر رو روش بذاره و اینکه از خدا بخواییم تا بهمون کمک کنه کار درستو انجام بدیم نه اون چیزی که مردم ازمون میخوان، این مردم میخواد غریبه ها باشن یا نزدیکترین افراد به آدم، البته من افراد زیادی هم اطرافم بود که تشویقم میکردن و کمک حالم بودن از جمله خواهرهام هم عروسهام(ما ب جاری میگیم هم عروس) و واقعا دعاشون میکنم و درکل خانواده ی خودم و شوهرم
من همیشه به همسرم میگم باید خیلییییییی از خدا طلب بخشش کنیم، بابت اینکه دختر اولمون شش سال تنهایی کشید ولی زیبایی ماجرا اینه که از اونجایی که دخترا از همون بچگی مادری کردن تو ذاتشونه به توصیه ی مادرم خدا حفظشون کنه که همچین توصیه مهمی بهم کردن که هیچ نترس، حالا که دختر بزرگترت دوست داره بزرگی کنه برا بچه ها درباره خواهرو برادرش مسئولیت بهش بده بخاطر همین، خیلی جاها از دخترم کمک میخواستم برا خواهر و برادرش و به چشم دیدم که چقدر حس خوبی داره.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
و زیبایی دیگه ی مطلب اینه که دوتا بچه ی دیگم که پشت سر هم هستن، الان پسرم سه ساله و دخترم یک سال شون شده و هم بازی شدن خیلیییییییییییی لحظات بامزه ای بینشون در جریانه به طوری که دلم میخواد کل روز بشینم و کارای اونا رو ببینم، دعوا کردنشون، بازی کردناشون مراقبت کردن پسرم از خواهر کوچکترش و حمایتتتتت فراوونش و یا تقلید کردن دخترم از فضولی های برادرش، یعنیییی به جرات میگم من تو بهشتم تو این شرایط و نکته ی مهم اینکه سعی میکنم اصلااااا وارد بازی و دعواشون نشم و خیلی نامحسوس حواسم بهشون باشه تا ان شالله صمیمت شون تا بزرگی ادامه پیدا کنه.
دختر اولم بخاطر فاصله ی زیادش با پسرم گاهی زیاد باهم تنش دارن ولی اگر من ورود نکنم بعد از مدتی، دعواشون تموم میشه و به بازی تبدیل میشه ولی اگر وارد شدم و از یکیشون دفاع کردم قهرشون طولانی میشه حتی شده گاهی به زد و خورد رسیده ولی تا جایی که خطرناک نباشه خودمو به ندیدن میزنم🥴
آخه اوایل اشتباه کردم، طرف پسرمو میگرفتم و به دخترم میگفتم تو بزرگتری تو باید رعایت کنی، این باعث میشد بین شون بیشتر دعوا باشه ولی از وقتی ورود نمیکنم خیلی روابط شون بهتر شده و دعواهاشون کمتر به لطف خدا...
من خیلی خیاطی کردن رد دوست دارم و از همون بچه ی اول تقریبا تمام لباسهاشو خودم دوختم، دخترم که پنج سالش بود، کلاس خیاطی بزرگسال رفتم که باعث شد خیلی تو کارم پیشرفت کنم ولی چند جلسه ی آخرش کرونا اومد و من هم سر پسرم باردار شدم ولی خدا همیشه حواسش به بنده ش هست به طور خیلی اتفاقی با کلاس مجازی دوره خیاطی لباس کودک و لباس مردونه آشنا شدم و شرکت کردم پسرم هم که به دنیا اومد، انقد دلم برا خیاطی تنگ شده بود که بعد دوسه ماه دوباره شروع به خیاطی کردم و تمام لباسای پسرم و دخترمو خودم میدوختم.
گاهی برا خودمو شوهرم و بچه ها لباس ست میدوختم تا اینکه فرزند سومم بدنیا اومد. بازم بخاطر شدت علاقه به خیاطی برا سه تاشون لباس میدوزم بچه ی پشت سر هم بهم ریختن زیاد دارن ولی وقتایی که باهم مشغولن، میرم سراغ خیاطی یا شبها همیشه طرفای ده میخوابونمشون و اون زمان خیاطی میکنم. جدیدا هم با کانالی آشنا شدم که تیکه پارچه میفروشه و خیلی به صرفه س و الان برای کل لباس خونگی بچه هام از اونجا پارچه میخرم.
دختر اولم هم از همون اول برای درس و مشقش وابسته ی خودم نکردمش مثلا موقع تکالیفش کنارش نمیشینم اگر سوالی داره خودش میاد میپرسه بخاطر همین زمان زیادی از من نمیگیره.
من برا بچه ها کالسکه خریدم دیگه هرجا میخوام برم سعی میکنم پیاده برم که هواخوری و ورزشی برا خودم باشه، هم بچه ها تو کالسکه هستن و از پیاده روی خسته نمیشن، هم کلی جاااااا باهم میریم و این کالسکه خیلیییی کمکم هست، پارک میبرمشون، بازار محله میریم، خلاصه کلی باهم میگردیم.
در مورد رابطه ی بین خودمو همسرم هم اوایل عروسی بخاطر یه سری حرفای بیخود دیگران حالا یا عمد یا غیر عمد بین مون دعوا و ناراحتی پیش میومد و طبیعتا چون هردومون بی تجربه بودیم، نمیتونستیم بحران ها رو مدیریت کنیم و جوری که این دخالت ها باعث شد من و همسرم حدود یک سال از هم جدا باشیم ولی به لطف خدا دوباره به زندگی کنارهم برگشتیم و گذشت این یکسال دوری از هم، خدا بهمون فهموند که خیلی حرفا و مسائل ارزش نداره کشش بدیم و دم به دقیقه قهر کنیم. بحث کردنامون خیلی کم شد. حتی اگر حرفی بهم میزدیم و از هم دلخور میشدیم کشش نمیدیم دیگه و سعی میکنیم به لطف خدا خیلی سریع از اون جو دربیاییم و فضا رو عوض کنیم.
مامانم همیشه میگن با شوهرت بحث نکن، اصلا اگر نظری در مورد مطلبی داری بهش بگو، دلایلتو هم بیان کن، تموم... دیگه نمیخواد کلی بشینی باش بحث کنی، آقایون زود خسته و کلافه میشن از بحث کردن، بقیه شو بسپار به خدا، که هرجور خیره جریانو پیش ببره، باورتون نمیشه ولی این راهکار چنان آرامشی بین من و همسرم ایجاد کرد، من هروقت پیشنهادی دارم یا با کاری که همسرم میخواد کنه مخالفم، خیلی راحت نظرمو میگم و دلایلمو اونم نظرشوو دلایلشو میگه یا من قانع میشم یا اون خیلی وقتا هم هیچ کدوم قانع نمیشیم، تهش میگم خدایااا من نظرمو گفتم، شاید من دارم اشتباه میکنم خودتتتتت آنچه خیره رو قرار بده و به چشم میدیدم که خدا چقدر زیبا خودش همه چی رو حل میکرد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_سوم
گاهی شوهرم خسته از بیرون که میاد بیخودی به چیزی گیر میده، منم سعی میکنم دهن به دهنش نذارم، یکی من بگم یکی اون این حرفا فقط اعصاب هردو طرفو خورد میکنه مثلا گاهی میومد خونه میگفت این چه، وضعشه خونه چرا انقد بهم ریخته س و... اوایل ناراحت میشدم ازش جوابشو میدادم ولی بعدا فهمیدم لازم نیست همه چی همون موقع جواب داد، بذارم خستگیش بره بعد در قاالب صحبت های معمولی زن و شوهری براش میگفتم ک مثلا بچه ها ماشالله هی بهم میریزن و با شوخی تمومش میکنم و خیلی ریز و در حد یه جمله و با عشوه و ناز بهش میگم که وقتی از بیرون میای اینجوری بم نپر دلم اذیت میشه تمامممم...
در مورد کارهای خونه هم الان که دوتابچه ی کوچیک دارم، خونه خیلی بهم میریزه ولی بنده تمام تلاشمو میکنم این بهم ریختگی اعصابمو خوردن نکنه، همیشه میگم خدارو شکرررر این فرشته هارو دارم، خیلی ها هستن در حسرت داشتن یک فرزند هستن خداروشکرررر که سالمن و انرژی دارن و بهم میریزن اشکال نداره خونه مرتب میشه بلاخره بچه ها سالم باشن فقط
این خیلی به آرامشم کمک میکنه وقتی هم که آرامش دارم، سر فرصت که بلند میشم برای انجام کارها چون ذهن و فکرمم آرامش داره، خیلی سریع خونه و کارها رو انجام میدم.
اوایل شوهرم خیلی حساس بود و درک نمیکرد که با دوتا بچه کوچیک خونه مرتب نگه داشتن سخته ولی یه مدت که گذشت خودش به چشم دید و کمکش بیشتر شده الحمدلله
نکته ی اخر که خیلیییییییی مهمهههههه رو بگم و بیشتر ازاین سرتونو درد نیارم اگر این نکته رو اجرا کنین مطمئنننن باشید از زندگیامون خیلیییییی لذت میبرم تو هر شرایطی باشیم
بزرگواران شکر گزاری خیلیییییی اثر مثبت داره خیلی، اینکه تو هر شرایطی هستی همسرموم هر طوری هست، بچه هامون هر شکلی هستن، نقاط مثبتشونو حسابی بزرگ کنیم و بابت تممامشون خدارو شکر کنیم و کم و کسری هارو سعی کنیم نبینیم خداروشکر خونه داریم مهم نیست کوچیکه، خداروشکر بچم سالمه مهم نیست بهم میریزه، خداروشکر شوهرم چشمش پاکه حالا تو خونه کمک نمیکنه مهم نیست.
همسرتون کوچکترین کار خوبی کرد تشکر کنین نگیم پررو میشه اصلاااااا از هیچچچچچ چیز شکایت نکنین و.... این نکته رو مدتی با خودتون تمرین کنین، معجزه شو تو زندگیتون میبینین...
یه سخنرانی میگفت شیطون هدفش اینه که انسان شکرگزاری رو فراموش کنه
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۹
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#آداب_همسرداری
#قسمت_اول
سال ۹۳ ازدواج کردم و سال ۹۴بالاخره در خونه بخت رو باز کردیم. اون موقع ترم آخر کارشناسی بودم. همه فکر میکردن حتما میرم سرکار. البته پیش مشاور هم رفتم گفتن با توجه به موقعیتت و رفتار شما وهمسرتون بهتره یک شغل سبک داشته باشین.
مشاورم اصرار داشت برم معلم بشم ولی واسه رشته ما توی مشهد پذیرش نداشت. اون زمان از شرایط مدارس غیرانتفاعی و این جور حرفها خبر نداشتم، پیگیری هم نکردم.
گفتم شغل بعدا هم هست ولی معلوم نیست بعدا بتونم مادر بشم. مخصوصا که خیلی دوست داشتم حتما تا دوسالگی پیش بچه ام باشم. دلم نمیخواست بذارمش خونه مامان و مادرشوهرم.
به همسرم همینو گفتم و ایشون خیلی استقبال کرد. گفتم دوسالش که شد دوست دارم برم حوزه علمیه. آخه شنیده بودم شرایطی فراهم کردن که میشه بچه ها رو بذاری مهد و ساعت بین کلاسها بهشون سربزنی.
سال ۹۶خدای مهربون زینب کوچولو رو بهمون داد. دوران بارداریم شبها تا صبح خوابم نمیبرد، بعد نماز صبح تازه گیج میشدم و بعد مثل جنازه می افتادم.
خیلی ناراحت بودم که نمیتونم در کنار همسرم صبحانه بخورم، خیییییلی سعی میکردم ساعت خوابم رو تنظیم کنم ولی وااااقعا شدنی نبود. به هر کس میگفتم یک راه حل میگفت اما فایده نداشت.
آقای همسر اعتراضی نداشت، میگفت تو شرکت هیچ کس صبحونه نمیخوره. همه با هم صبحونه میخوریم. منم دعاش میکردم که منو درک میکنه.
همه همکاراشون مجرد بودن و متاسفانه این موضوع مشکلات زیادی به وجود آورد. همسرم مدام خودشو منو با اونها مقایسه میکرد. اونها باهم قرار میذاشتن میرفتن تفریح ولی همسرم نمیرفت. کم کم داشتیم از هم فاصله میگرفتیم این وسط دخالتهای خانواده اش هم اضافه شده بود.🙃
وقتی فهمیدم ازش خواستم باهم بریم بیرون. ولی میگفت تو بارداری و نمیتونی راه بری😟 شده بودم زندونی خونه و همسرم زندانبان.🥵
قبل از تولد دخترم افسردگی گرفته بودم. صبح میرفت، ظهر میومد و نهار میخورد، میخوابید. بعد به بهانه های مختلف میرفت بیرون تا ۷شب، بعد تلویزیون و بعد هم خواب.
واسه زایمانم اصلا درد نداشتم اما بیمارستان گفتن وقتشه. ساعت ۱۰صبح پذیرش شدم و آمپول فشار. انتظار میرفت حدود ساعت۲ زایمانم شروع بشه. اما خبری نبود. کلی داروهای مختلف زدن تو سرمم. همه نگران بودن ولی خبری نبود. فقط دوبار تنفس بچه دچار مشکل شد که باماسک اکسیژن برطرف شد.
حدود ساعت ۷شب دوتا آمپول دیگه به سرمم اضافه کردن و من از هوش رفتم. چهار پنج ساعت بعد بادرد و حالت تهوع به هوش اومدم. گیییییج و داغون بودم نمیدونستم کجام. کسی رو یادم نمیومد.فقط درد داشتم و حرفهای نامربوط میزدم.
ماما اومد و صدام زد، گفتم کجام؟ همه در مورد من حرف میزدن ولی من حتی یادم نمیومد که واسه چی رفتم بیمارستان🥺
منو بردن اتاق زایمان. رو تخت زایمان که رفتم تازه یک تصویر از یک فیلم زایمان یادم اومد. دخترم به دنیا اومد و بردنش اتاق نوزادان و من اصلا متوجه نبودم چرا اینقدر درد دارم.
ماما اومد اسمم رو صدا زد، دستمو گرفت گفت خوبی؟ گفتم ساراجون من واسه چی اینجام.گفت واسه تولد دخترت. پرسیدم کی به دنیا میاد؟ خیلی درد داره؟ دستی به سرم کشید گفت قربونت برم دختر خوشگلت به دنیا اومده. بعد زینب رو آورد پیشم نشونم داد.
داشت به همکاراش میگفت اگه الان دخترشو نبینه، خیلی روحیه اش خراب میشه. یک دختر تپل سفید خوشگل که اصلا باورم نمیشد مال من باشه...
چون همسرم زمان زیادی تو بیمارستان بود خیلی خسته و کلافه بود. سعی میکرد نشون نده. بالاخره ساعت یک شب منو بردن تو بخش. همسرم دستمو بوسید و حالم رو پرسید.
خلاصه خانواده همسرم مدام زنگ میزدن که چه خبره چرا اینقدر طول کشید؟ چرا مرخص نمیکنن؟ بیمارستانها الکی وقتتون رو میگیرن که پول بیشتری بگیرن.😲
صبح شد همسرم رفت خونه و چند ساعت بعد با دسته گل و کادو برگشت. خیلی بهم محبت میکرد. تو فاصله ای که نبود دکترها داشتن کارهای زینب جان رو انجام میدادن. من خیلی شیر داشتم ولی بچه ام خوب شیر نخورده بود، همه اش خواب بود دیگه😊
بی ادبیه گفتن ادرار و مدفوع داشته یا نه؟گفتم مدفوع آره ولی ادرار نه. گفتن تا ادرار نکنه مرخص نمیشه. همسرم که برگشت رفت کارهای ترخیص رو انجام بده، بهش گفتن بچه ادرار نکرده. مثل اینکه باهاشون بحث کرده بود. بلاخره دکتر اومد مرخص شدم ساعت۶ بعدازظهر.
همسرم مدام گوشیش زنگ میخورد و عصبانی تر میشد. بعدها فهمیدم خانواده اش زنگ میزدن و میگفتن به حرف دکترها گوش نکنین. یک آبجوش نبات بدین بچه کارشو میکنه و تمام ولی من دوست داشتم شیر بخوره، میترسیدم بعد دیگه شیرمو قبول نکنه. اینها اطلاعاتی بود که از قبل توی ذهنم بود و اصلا نمیتونستم درست فکر کنم. این شد شروع دعواهای ما...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۹
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#آداب_همسرداری
#قسمت_دوم
بعد از تولد دخترم اومدیم خونه خودمون، مامانم هر کارمی کرد، همسرم ناراحت میشد. مخصوصا اگر مخالف نظر مامانش بود.
رفت وآمد و مهمونی ها حالم رو بدتر کرده بود. به خاطر اینکه همسرم ناراحت نشه انقدر حواسم به بچه بود که خودم رو فراموش کردم. داروهامو پنج روز مصرف نکرده بودم. تمام وجودم درد بود و قلبم خیلی شکسته بود.
نمیدونم همسرم به خانواده اش چی میگفت که مامانش مدام تحریکش میکرد که چرا مامانم منو جمع نمیکنه؟🤨
مامانم بنده خدا با اینکه حالش خوب نبود، هم کارهای خونه رو میکرد، هم منو بچه ام، هم بی احترامی همسرم و تلفنهای مادرشوهرم...
بالاخره همسرجان راضی شد بریم خونه مامانم که حداقل خواهرام بیان کمک،
ولی اونجا شرایط بدتر شد.😔
همه اطرافیان متوجه حساسیت زیاد همسرم شده بودن. تا خواهرام بغلش میکردن صدام میزد میگفت بریم خونه. تا شش ماهگی فقط بغل خودم بود.
دوساله بود رفتیم کربلا از امام حسین خواستم اول اخلاقمون رو درست کنه، بعد هم بهم یک پسر بده. ولی بی توجهی همسرم بیشتر شد، دوماه بعدش دعوا و قهر و... بالاخره یکی از اقوامشون وساطت کرد و دعوا تموم شد.
تمام تلاشمو کردم که زندگیمو درست کنم ولی راهشو بلد نبودم. میخواستم به همه ثابت کنم همدیگه رو دوست داریم. ولی نمیشد. همسرجان هر روز بیشتر ازم فاصله میگرفت و فقط توجهش به دخترم بود.
یک سال بعدش باردار شدم. فهمیدیم دومی پسره. همسرم و پدرشوهرم خیلی خوشحال بودند.
چند هفته ای از بارداریم نگذشته بود که یک کلاهبردار حکم تخلیه خونه مون رو گرفت. گفتم بیا خونه رو خالی کنیم ولی همسرم گفت درستش میکنم، نگران نباش.
یک روز که خونه مامانم بودم، خونه رو خالی کردن و وسایل رو بردن، ما رفتیم خونه مادرشوهرم با چهارتا چمدون لباس.
اونجا بدترین روزهای عمرم بود، دخترم مدام چسبیده بود بهم و میگفت با هیچ کس به جز من حرف نزن. اونها هم بهشون برمیخورد و هرروز دلخوری و ناراحتی.
وسط اون همه گرفتاری، تولد حسین جان واسه همه مثل یک چراغ روشن تو تاریکی شب بود. روحیه همه عوض شده بود ولی من داغون تر از قبل فقط میگفتم خدایا چرا؟ خدایا خودت درستش کن.
خیلی اتفاقی شماره یک دوست قدیمی رو پیدا کردم و باهاش درددل کردم. اونم شماره یه مشاور مهربون رو بهم داد. خیلی کمکم کرد. ایشون همسر شهید مدافع حرم بودن و واقعا کارشون درست بود. زندگیم رو نجات دادن.
حرفهاش باعث شد که یه شب از عمق وجودم حس کردم که اطرافیانم چقدر ناتوانند و فقط فقط باید از خدا بخوام.
دوستم با حرفهاش خیلی آرومم میکرد. و اون خانم مشاور تلفنی. قبلا مشاوره حضوری رفته بودم، همه حق رو به من میدادن یا شدیدا سرزنش میکردن، بعد میگفتن شوهرتو بیار، ایشون هم یک بار اومد، گفت فایده نداره ولی این مشاوره اصلا بهم حق نداد.
گفتم چه کار کنم گفت محبت و دیگه جوابم رو نداد، هر لحظه سعی میکردم محبت کنم ولی بعد می دیدم کاری که میکنم محبت نیست گدایی توجه هست.
خونه مامانش که زندگی میکردیم، یه شب با خانواده شوهرم دعوام شد، خیلی بد. همسرم از خونه زد بیرون. ازم طرفداری نکرد، رفتم تو اتاق و فقط گریه کردم. همیشه اینجور وقتها کلی باهاش دعوا میکردم. بعد از چندساعت برگشت، شوهرم اومد توی اتاق، بغلم کرد و بوسید گفت حق با توئه. درسته خیلی ناراحت بودم ولی این حرفش آب رو آتیش بود. گفتم به همه ثابت میکنم خیلی همدیگه رو دوست داریم.
از اون شب سر هرچیزی باهاش بحث نمیکردم، مخصوصا سر خانواده اش. نه شکایتشون رو به همسرم میگفتم نه خانواده ام. انگار یک شبه بزرگ شدم.
گفتم اگه با شوهرم بحث نمیکردم و کسی نمیفهمید الان به خودشون اجازه نمیدادن که باهام دعوا کنن. فقط برای همسرم و بعد بچه هام صبر کردم.
ماه رمضون بود به امام علی(ع) متوسل شدم و امام زمان. یه شب رفتیم حرم امام رضا(ع)، تو حرم گفتم یا امام رضا به حق عدالت علی و قلب رئوف خودت و غربت مهدی(عج) کمک کن تا همه چیز درست بشه، قول میدم رفتارم رو با همسرم درست کنم.
هر وقت از دست کسی ناراحت میشدم، صبر میکردم، وقت نماز، شکایتش رو به خدا میبردم و البته گاهی به دوستم، اونم راهنماییم میکرد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۷۹
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#آداب_همسرداری
#قسمت_سوم
وقتی واسه مشکلات با خانواده ات درد دل میکنی، هرچقدر هم که سعی کنن، باز حق رو به خواهر یا برادر خودشون میدن. ولی من دوستی داشتم که خیلی رک میگفت مشکل خودتی...
یک روز گفت دکتر حبشی گفتن زنی که از شوهرش درخواست نکنه زن نیست. چطور حضرت زهرا از همسرشون انار درخواست کردن و امام علی کلی تلاش کردن برای برآوردنش.
گفت واسش فایل رو میفرستم. گوشی هوشمند نداشتم، واسه همسرم فرستاد. اما ایشون گفت نه چیزی نیومده.
چند هفته بعد یه دفعه اومد گوشیشو داد بهم گفت مال تو.😱 ما چند سال سر گوشی هوشمند دعوا داشتیم.
اولین کاری که کردم ویس ها رو گوش کردم یک بخشهایی حذف شده بود😉ولی اصل مطلب بود.
خیلی قاطع گفتن حتما اون مرد همسرش رو طلاق میده. مردی که همسرش پرخاش میکنه و اقتدارش رو میشکنه. این حرف مثل پتک خورد توی سرم. با کنجکاوی بقیه ویس ها رو تا صبح گوش کردم. دیدم چقدر در حق همسرم خودم و زندگیم اشتباه کردم.
بعد با یک گروه آشنا شدم. خیلی راهنماییم کرد که اولین اصل زندگی اصل پذیرشه وگرنه طلاق و عوض کردن شریک زندگی نه تنها مشکلی رو حل نمیکنه که گاهی بدتر میکنه.
مدام یاد میگرفتم و یادداشت میکردم و انجام میدادم. کارشناس گروهمون گفت چند تا ویژگی مثبت از همسرت رو بنویس که اگه نداشت ناراحت بودی. جزیی ترین ویژگیها...
این تکنیک محشره. قرار شد ۱۰تا بنویسیم ولی من ۴۶ تا نوشتم. واسم خیلی عجیب بود از این که فوتبال نمیبینه، بگیرین تا قد و هیکل و رنگ چشم و... دیگه اصلا دوست نداشتم باهاش دعوا کنم و عمیقا احساس خوشبختی میکردم.
همه فکرم شده بود همسرم و نوشتن ویژگیها و کارهای خوبش. همون کارهایی که قبلا اذیتم میکرد (مثل سلیقه اش توی خرید و...) حالا واسم جذاب شده بود. سریع تو دفترچه و بعد گروه مینوشتم. خیلی تغییر کرده بودم.
تا بالاخره رای دادگاه اومد و ما رفتیم خونه خودمون. ولی آموزشها رو تعطیل نکردم.
من که بچه هامو مسبب حال بد و مشکلات و بدبختی میدیدم با تمام وجودم متوجه اشتباهم شدم و توبه کردم. مطمئنم اگه بچه ها نبودن نمیتونستم اون همه سختی رو تحمل کنم.
حالا همه کسانی که بهم بدی کردن رو بخشیدم و هر روز برای سلامتیشون دعا میکنم. فهمیدم ناشکری هام باعث خیلی از مشکلات بوده.
الان هم از خدا سومی رو می خوام، خدا کنه توفیقشو داشته باشیم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
در رابطه با اون خانمی که گفته بودن تجاربتون را درمورد همسر داری بگین. من ۱۰ ساله که ازدواج کردم، همسر خیلی مهربان باایمان و خوبی دارم ولی کلا خیلی فرد حساسی بودن و متاسفانه همیشه با خانواده من مشکل داشتن که چرا پدرت این حرف را زدن، چرا مادرت اون رفتار را با من کردن و هزاران هزار بحث دیگه...
یعنی چند سال اول زندگی ما هیچ مشکلی باهم نداشتیم جز خانواده و ایشون حتی چندبار دعوای سختی با من کردند و حتی با خانواده من. نمیتونستم با خانوادم صحبت هم بکنم چون اونها هم نمیپذیرفتن کما اینکه چندباری هم حرف زدم و حتی دعوا کردم.
اما با وجود ین شرایط، من در تمام مدت زمانی که ناراحت بودن، ذره ای از خانوادم دفاع نکردم در صورتی که همش هم مقصر اونا نبودن و اگر هم اشتباهی بود به دلیل بی تجربگیشون بود. یا سکوت می کردم و یا حتی در مواقعی حق را به همسرم میدادم تا آروم شون کنم ولی هیچ وقت با هم قهر نمیکردیم. در مورد هیچ مسئله ای این قانون مون بود.
ولی خیلی روزای سختی با بارداری و به دنیا اومدن بچم همراه بود.خیلی گریه میکردم و به خدا میگفتم من همیشه دوست داشتم احترام به والدینم بگذارم ولی نمیدونم چرا اینطوری شد. هرجا کربلا و مشهد رفتم دعا کردم برای رابطه خانوادم و همسرم.
تا اینکه بعد از گذشت چهار پنج سال چنان محبت خانوادم به دل همسرم افتاده واگه من کمی به اونا بی احترامی و بی توجهی کنم، من را دعوا میکنه.
همیشه میگن همسر من صبوره و هیچ وقت به من بی احترامی نمیکنه، به حرفم گوش میده و مطیعه.
الان بعد از ۱۰ سال من هرچیزی که از همسرم بخوام، اگر خلاف خدا پیغمبر نباشه، باهر سختی که باشه برام تهیه میکنن.
یه مسئله دیگه اینکه من نمازهام را همیشه اول وقت میخوانم، با همسرم نماز شب میخوانم. تمام جوانب حجاب و عفت وحیا را رعایت میکنم و همین مسائل باعث شده همسرم روی من حساب کنن که البته اول زندگی انقدر روم حساب نمیکردند و کم کم با صبر تونستم همه چیز را به دست بیارم.
در آخر میتونم بگم
با خدا باش و پادشاهی کن
بی خدا باش و هرچه خواهی کن
#خانواده_مستحکم
#آداب_همسرداری
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من توی خانواده ی شلوغی بزرگ شدم.بالطبع رابطه با خواهرام زیاد بود و موارد قهر هم پیدا میشد. یادمه خواهرای بزرگتر همیشه تو دعوا بحث و جنجال و کتک کاری داشتند اما ما آخری ها بین خودمون یه قانون نانوشته داشتیم، وقتی به مشکلی می خوردیم، قهر نمی کردیم فقط کم حرف میشدیم و ابراز محبت و بگو بخندمون کم میشد، اما همون موقع با جدیت تمام هم وظایفمون را انجام میدادیم هم از دیگران وظایفشون را می خواستیم. مثلا اگه قرار بود این آخرهفته من با یکی دیگه از خواهرا لباس ها را بشوییم. کاملا با هم در مورد شستن لباس صحبت می کردیم و... اصلا یجوری بودیم که پدرومادر و اطرافیان متوجه نمیشدن، چون اعتقاد داشتیم بیش از سه روز قهر عبادات انسان قبول نیست.
خلاصه اینجوری سروسنگین بودیم تا یه جایی دیگه یخمون وا می رفت و یا خندمون می گرفت و تمام.
این مدل برای ما جا افتاده بود، بعد ازدواج اجراش راحت بود. به همسرم گفتم قهر ممنوع، البته شوهرم بلد نبود و قهر میکرد و می رفت از خونه بیرون و حتی رفتار من براش عجیب بود، من اصلا قهر نمی کردم مثلا سروسنگین میشدم اما می گفتم پنیر نداریم، یا شب زود بیا بریم خونه ی پدرت یا پدرم و...
اوایل به نفع خودش استفاده می کرد، می گفت دیدی تقصیر من نبود و خودت فهمیدی و... اما کم کم دستش اومد که این مدل منه و قهر ندارم و.... فقط از شور و هیجان و ابراز عشقم کم میشد. بالاخره یجایی هم یا خنده مون می گرفت یا .... چیز عادی میشد، بعد توی یه زمان مناسب که حال هردومون خوب بود منطقی در مورد مشکل صحبت می کردیم.
دوسه سالی طول کشید تا همسرم هم یاد گرفت و دیگه قهر نکرد و مثلاً از خونه بره بیرون و... ولی بعد دو سه سال نتیجه گرفتم و حالا دیگه شوهرم بود که برای شروع ارتباط بعد از دلخوری ها پیش قدم می شد با وجود اینکه گاهی می دونستم واقعا مقصر من بودم.
واقعا خانم ها توی قهر داغون میشند، مردها میرن بیرون و...ذهنشون آزاد میشه ولی خانم نمی تونه ذهنش را آزاد کنه،تازه خدا نکنه مثلا یه جا دعوت داشته باشند و...غالبا تو قهرهای نادرست این مواقع معضل بزرگتر میشه و گرو کشی و...و منجر به مشکلات بعدی.
پس لطفا یاد بگیریم قهر نکنیم، سخته ولی شدنیه اگه تا حالا قهر میکردی،از الان اعلام کن به طرف که مثلا دیگه بچه داریم یا بچه ها بزرگ شدند و ازمون الگو میگیرند و...من می خوام دیگه قهر نکنم، نه از روی ضعف به خاطر اینکه اینقدر فهیم شدم که دست ازاین بچه بازی ها و کارهای کودکانه بردارم.
اینجوری می تونی بدون متهم شدن رفتارت را اصلاح کنی و از طرفم انتظار اصلاح رفتار داشته باشی. اما خیلی به طرف امید نداشته باش و بدون، قهر نکردن حتی یه طرفه هم سوده.
در مورد قهر کردن برای زوج های جوون، ۲ تا مدل خیلی قشنگ دیدم از زندگی شهدا. اول مدل شهید جواد محمدی، در کتاب "دخترها بابایی اند" بخونید.
دوم مدل شهید محمد خانی در کتاب"سر دلبری". البته بجز مورد قهر، من کلا این کتاب را فقط به آقایون توصیه می کنم، ایشون جزء اون دسته مردهای فوق العاده خاص بودند، پسرها خوبه ازشون الگو بگیرند اما دختر خانم ها نباید انتظارشون از مرد مثل ایشون باشه. ایشون جزء اون عده مرد خاص و فهیم و همه چیز تموم بودند که متاسفانه تو جامعه خیلی مصداق ندارند. پس نباید با این کتاب توقع خانم ها از شوهرشون زیاد بشه ولی آقایون می تونند خیلی ازشون یاد بگیرند.
هردوشهید از شهدای مدافع حرم هستند. شادی روحشون صلوات
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#معرفی_کتاب
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075