eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
14هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃...تجربه زندگی...🍃
#بلدم_گفتم درآمد دارم 🌸🍃 سلام آسمان عزیز تو فامیل شوهرم اغلب خانوما یه درآمدی واسه خودشون دارن
درآمد میلیونی در ماه دارم 🍃🌸 سلام آسمان جون به این خانم بگین برن دو دوره کلاس عروسک روسی بگذرونن بعد یه پیج داخل اینستاگرام بزنن و بفروشن..درآمدش شاید ماهانه به۲۰تومنم برسه سودش خیلی زیاده 🌸🍃🌸 سلام آسمان خانم.. من قبلا نون شب هم نداشتم حتی۱۰تومنم توی کارتم نبود.. خلاصه به خودم اومدم و شروع کردم کیک خانگی درست کردم،الان هر اسلایسی رو ۳۰تومان میفروشم،میخوام‌ماشین بخرم😍 🍃🌸🍃 آسمان جونم ممنون از کانال خیلی خوبتون.. الان اگر زرنگ باشی میتونی از هر راهی درآمد زایی کنی،گروه واتساپ بزن..مواد آرایشی بهداشتی بزن..یا میتونی بری اینستاگرام ادمین پیج بشی😊خلاصه با هررراهی میتونی درآمد میلیونی داشته باشی.. 🌸🍃🌸 سلام خانوم عزیز میتونی بری زبان عربی یاد بگیری الان کشور پر از عربهاست که برای تجارت و تفریح میان،لیدر میشی کلی پول در ماه بیرون میاری،خواهر من الان همین‌کار رو میکنه،البته ما اهوازی هستیم عربی بلدیم.. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃🌸 •شمالیا یه قربون‌صدقه ای دارن که میگن: «چِشمِتون بالاتِر کا نِدارمی...‌ ‌تی می چِش سویی!» یعنی: از چشم‌هام که چیزی‌ مهمتر ندارم... تو ، نور چشم‌های منی!• ♥️ دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
روز خواستگاری دختره گفت بلد نیستم غذا درست کنم کارای خونه هم طول میکشه یاد بگیرم بچه داریم زیاد بلد نیستم از ظرف شستنم بدم میاد….. پسر گفت: روزه بلدی بگیری؟؟؟ نماز بلدی بخونی؟؟؟؟ قرآن خوندنو دوست داری؟؟؟؟؟ دختره گفت:آره پسره گفت؛ همین بسته، من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه کنیزم پسره گفت: پس اندازم کمه حقوقمم آب باریکه ست خونه و ماشینم زیادی مدل بالا نیست دختره گفت: خدارو میشناسی؟؟؟؟؟ غیـــــــــرت داری؟؟؟؟؟؟ چشمات پاکه؟؟؟؟ اخلاقت خوبه؟؟؟؟؟ ایمانت قوی هست؟؟؟؟؟؟ پسره گفت:آره دخترگفت: همین بسته،بقیه رو خودمون میسازیــــم باهمدیگه میریممم جلــو،مهم اینه… پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃🌸 باز هم رابطه هایی از نوع دوست پسر و دوست دختر و عاقبتی که ختم به خیر نمیشه👇 🍃🌸
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🌸 باز هم رابطه هایی از نوع دوست پسر و دوست دختر و عاقبتی که ختم به خیر نمیشه👇 🍃🌸
سلام میکنم به همه دل شکسته هاوخیانت دیده ها من دختری ۲۸ساله ام پارسال باپسری اشناشدم که ۳۴سالش بودخیلی دیوانه وارعاشقش شدم بهش علاقه پیداکردم اولاش پسرخوبی بود براخوشحالیم همه کاری میکردمن کنارش واقعاخوش بودم جوری همودوست داشتیم که همه به عشقمون حسودی میکردن همه چی خوب بودروزای خوب وخوشی داشتیم یه اسبم داشت که من عاشق اسبه بودم بهش وابسته شده بودم باوجودخانوادم ک همش واسه بیرون رفتن مشکل داشتم ولی همه سعی وتلاشم میکردم تابتونم حداقل هفته ای ۲بارببینمش وبرم پیش اسبه تابهش میوه بدم وکنارش باشم خلاصه هروزک بیشترجلومیرفتیم من عاشق تروحساس ترولی عشقم اصلاانقدی ک من میخاستمش منونمیخاست من انقدردوستش داشتم هواشوداشتم بهش وفاداربودم هیچ وقت بهش نمیگفتم منوببرفلان جایافلان رستوران یافلان کاروواسم کن همیشه کم توقع بودم هیچی ازش نمیخاستم خودش اگ دوست داشت واسم هدیه میخریدکه البته منم کم نمیذاشتم من باوفاباتعهدبودم بهش حسابی تموم قلبم روحم واسش گذاشته بودم ولی اون خیلی شیطنت داشت متعهدنبود توپیج اینستاش پربودازخانم ودخترایی ک اصلانمیشناخت وقتی بهش میگفتم میگفت توگیرالکی میدی اشکالی نداره اگه فالوداشت ولی میرفت براشون کامنت میذاشت چت میکردیاحتی شماره هاشونوسیومیکردبعدمن یطوری ک میشدومیدیدم میگفت اینادوستای رفیقام هستن خلاصه سراین ک خانم فالوکردن وچت کردن باغریبه هاخودمونی بودنش باهم دعواسختی کردیم وکات کردیم من اصلاسمتش نرفتم تا۲ماه کامل تااینکه خودش برگشت وپیامم دادوبازشروع کردیم ولی اینباردوستیمون فرق داشت خیلی سروسنگین هفته ۱بارهمومیدیدم اصلا به هیچ وجه اجازه نمیدادبرم سرگوشیش نتش جلومن روشن نمیکردتاهمومیدیدم یه دعوادرست میکردتاقهرکنیم تاهفته بعدبازهموببینیم یه مدتی دیدم توپیجش یه خانمی اضافه شده وتمام پست هاش رالایک کرده یه جورای بهش شک کردم رفتم توکوکش ببینم کیه یه حسی بهم میگفت ک باهاشه یه روزصبح خیلی اتفاقی رفتم سراغ پیج دختره دیدم بله اسم دوست پسرمنوبیونوشته فهمیدم ک ایناباهمن خلاصه دعواباهردوتاشون بعددوستم بهم خیلی باافتخارگفت اره باهمیم میخای چیکارومنوبلاک کردورفت باهاش من موندم ویه دنیاحسرت بدبختی اوارگی اشک داغون شدن بیقراری گریه بیتابی دیگه کاریش نداشتم چون میدونستم کناریه خانمی دیگه خوشه سرگرم کارم شدم تادوباره دیدم اومده وپیامم داده بهش گفتم بروباهمونی ک منوفروختی بهش میگفت میخاستی بهم گیرندی تانرم سراغ کسی دیگه دوباره رفت بعد۱ماه دوباره پیامم دادتازه گستاخانه ازدوست دخترجدیدش برام میگفت منم انگارتموم وجودمواتیش میزدن بهش گفتم مگه عشق نداری برودنبال زندگیت گفت بیا اسبوببین منم خیلی دلم برااسب تنگ شده بودخوب وابستش بودم ازیه طرفم دلم براخودشم تنگ شده بودبااینکه میدونستم باکسی تورابطس ولی رفتم که ای کاش قلم پام میشکست وقتی رفتم همه چی عالی بودخوب بودخوش بودکنارخودش کناراسب انگارتازه اشناشده بودیم انگارتازه عاشق شده بودم وقتی کنارش بودم گوشیش روبیصدابودوهی دوست دخترش زنگ میزدومنم هربارمیمردم وزنده میشدم تااینکه گفتم منوبرسون دیگ طاقت نداشتم وقتی برمیگشتیم دیدم روگوشیش پیام اومددوست دخترجدیدش بودخیلی حالم بدشداومدم خونه کارم شده بودفقط گریه که من چی کم داشتم زشت بودم ک رفت سراغ کسی دیگه خییلی نابودشدم داغون شدم تویه روزکل زندگیم به فنارفت من ک اصلاکاریش نداشتم رهاش کرده بودم رفته بودولی بازخودش میومدسمتم بهش گفتم حاضرم ببخشمت بیاتادوباره کنارهم باشیم اون خانمه راول کن اعتنایی نکردوبازم رفت من موندم ویبارحسرت وپشیمونی خاطرات بدوتلخ وشیرین فقط سعی دارم فراموش کنم ولی نمیشه وزنم از۵۸رسیده به ۴۹خیلی دارم عذاب میکشم من نمیگم همه دوستیابه ازدواج ختم میشه نه ولی من میگم توکه منونمیخاستی ورفتی باکسی دیگه پس چرادوباره برمیگشتی وپیامم میدادی هواییم میکردی فقط خدامیدونه چقدربرام زجراوره کسی وکه عاشقش بودم الان کنارکسی دیگه راحت داره خوش میگذرونه حقم نبودجواب عهدووفام بشه خیانت توراخدابرام دعاکنیدازاین عشق بیام بیرون خدایاکمکم کن 🖤🖤🖤 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
میخوام طلاق زن داداشمو بگیرم...⁉️ چه دعایی براش بگیرم😳 (عزیزان من به ایشون گفتم ممکنه سوالشون درست
درمورد خانمی که میخوان برای زندگی زن داداششون دعا بگیرن که طلاق بگیره 🌸🍃 سلام آسمان جان من مدت زیادی نیست عضو کانال شدم واز شما بابت ایجاد چنین کانال تاثیر گزاری تشکر میکنم میخواستم درمورد خانمی که از زن داداشش ناراضیه و دنبال دعا و جادو ست که طلاق بگیره نظر بدم .درک کردن زندگی دیگران سخته که بخوایم راحت قضاوت کنیم .من خودم الان ۱۵ ساله ازدواج کردم و شرایط خیلی سختی رو گذروندم وبه این باور رسیدم و کاملا تجربه کردم هرکس هرکاری میکنه جدا از پاداش و عذاب اخروی همین دنیا دقیق همان کار به سرش میاد حالا یاخودش یا فرزندش .(دنیا دار مکافاته) حالا اون خانم چرا فکر می کنید زن داداشتون مقصرند .حالا شما اگه ازدواج کردید اگه به هر دلیلی نمیتونید به مادرتون برسید مقصر اصلی برادرتون هستند که هوای مادرشون نداره .منم یه زمانی ناراحت میشدم تو مضیقه بودم و شوهرم به خانوادش میرسید حتی اگه من میخواستم مانع بشم قبول نمیکردند ولی الان بجایی رسیدم که خدارو به خاطر همین خصلت شوهرم شکر میکنم که دعای پدرو مادرش باعث شده از فقر مطلق لطف خدا شامل حالم شده و صاحبخونه شدم . .هر نری رو نمیشه مرد حساب کرد مرد کسی است که بلد باشه جوری با پدرو مادر و همسرش رفتار کنه که نه سیخ بسوزه و نه کباب .ببخشید اگه زیاد وقتتون گرفتم .با صلوات برمحمد و آل محمد دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃🌸 「خانوم‌‌جون‌‌موهاشو‌بافت‌‌وگفت: "دیگه‌یادگرفتم‌مرتب‌ببافمشون‌..." اشکاش‌‌صورتشو‌‌خیس‌‌کرد.. گفتم: "خب‌‌بافتن‌‌موهات‌‌که‌‌گریه‌‌نداره‌" گفت:"مو‌بافتن‌بلدنبودم‌ همیشه‌‌آقاجونت‌‌میبافت! اینکه‌‌یادگرفتم‌‌مرتب‌‌ببافمشون‌ یعنی‌‌خیلی‌‌وقته‌‌آقاجون‌‌نیست:)🍂"💧」 🍃🌸
🍃🌸 من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم👇
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🌸 من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم👇
من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم.. تااینکه خونواده کاوه بایه رابط دور که مارو بهشون معرفی کرده بودند، اومدند خونمون برای خواستگاری! تو جلسه اول خواستگاری، گویا خونواده کاوه چندان از حجاب وپوشش من خوششون نیومد چون تقریبا نقطه مقابل هم بودیم. مامان کاوه پوشش آزادی داشت و دیدن من باچادر رنگی تو ذوقش زده بود.اینو ازچهره متعجبش میتونستی به سادگی حدس بزنی! این موضوع برام اهمیتی نداشت..اونها اون روز چایی شون رو خوردند و بحث به جلسه ی دومی هم نکشید! فک میکردم قضیه خواستگاری کنسل شد که شماره ناشناسی توی تلگرامم بالا اومد. خوودش بود...کاوه! اینکه ازکجا تونسته بود شمارمو گیر بیاره کار سختی نبود فهمیدنش.. اول حالت تهاجمی به خودم گرفتم که به چه حقی بهم پیام داده ومیخواد حرف بزنیم ولی اون ازم خواست که اجازه بدم صحبت کنه. گفت که جلسه ی اول ازمن خوشش اومده وقصد جدی ازینکارش داره و بی راه و برای قصد دیگه ای شمارم رو نگرفته. گفت اولین نوه پسری خاندانشونه و هرررچی که بخواد به نفع و خواسته ی اون رقم می خوره و کسی حق دخالت داخل تصمیماتش رو نداره و برعکس خونوادش دوست داره باخونواده ای مثل ما وصلت کنه! جوون معقولی بنظر میومد. شاید استایل کژوالش و شیکش زیاد به مزاج خونواده ی من خوش نمیومد ولی رفتاراّ آدم با شخصیتی بود. شاید تو یک خونواده بی اهمیت به نماز اول وقت وحجاب بدنیا اومده بود؛ ولی خودش راهش رو انتخاب کرده بودو مسیر خونواده رو درپیش نگرفته بود.. خونواده کاوه سرسختی ازخودشون نشون دادند اول کاری واین حرکت به منوو خونوادم برخورد! اونا به اکراه من رو قبول کردند و راضی شدند تا منو کاوه برای آشنایی بیشتر باهم درارتباط باشیم.ارتباطی که برای ما شیرین و برای اونها تلخ تراز زهربود! خونواده کاوه فکر می کردند اگه سرسختی نشون بدن و ساز مخالف بزنن می تونن بزودی کاوه رو از علاقه اش به من منصرف کنن ولی اشتباه می کردند! حتی بعدها متوجه شدم دلیل سنگ انداختن سر کم سن بودنمون این بود که کاوه بیخیال من بشه و با دخترعمه اش عقد کنه.. دخترعمه ای که ازبچگی به اصرار دوخونواده بنام هم خونده می شدند. حرفهای بزرگترها، کاوه رو که نه ولی نگار، دخترعمه ی کاوه رو امیدوار کرده بود به وصال با کاوه! بااینکه توی دوتا خونواده با اختلافات زیاد بزرگ شده بودیم؛ ولی کاملا شیفته هم شده بودیم. اینکه میگم شیفته نه اینکه چشم بسته عاشق کاوه شم و مشتاق چندتا کلمات عاشقونه ازدهنش شده باشم..نه! کاوه باتموم پسرهای دورم فرق داشت. شاید همین اصالتش بود که کشش بین مون بوجود آورده بود. کاوه تو خونواده ی آزادی بود..ولی خیره سر نبود.برعکس پسرهای دورم( فامیل، آشنا..حتی داداشام!) تربیت کاوه یه تربیت اساسی بود. شاید دختر آفتاب مهتاب ندیده ای محسوب میشدم ولی کم ندیده بودم پسرایی رو که درخواست های مسخره ای رو از طرفشون داشتن..یا باز کردن بحث هایی که بیرون اومدن ازشون کار خدا بود. کاوه طی تموم مدت ارتباطمون حتی یکبارم پاش رو از گلیمش فراتر نذاشت. منوو تشویق به رشد کردن، خوندن کتابای مختلف می کرد و راجع بهشون بحث می کردیم. کاوه تو خونواده ی من، مورد احترام و من تو خونواده ی کاوه، تافته ی جدا بافته به حساب میومدم. خونواده متوجه رفتار اونها بودند و برای همین موضوع به جایی درز نکردو کسی از فامیل و همسایه و آشنا خبری از رابطه ی صفر کیلومتر ما نداشتند.. خونوادم پنج ماه تحمل کردند و آخر اونها هم مثل خونواده کاوه لج کردند! قرار بووود محکم بمونیم سر خواستن هم و کوتاه نیایم دربرابر خونواده هامون؛ ولی حق می دادم به مامان و بابام که بهشون بر بخوره.. دخترشونو که ازسر راه نیاورده بودند.کلی آرزو برام داشتند. کلی خواستگار داشتم که منتظر نگاه من بودند اما من چشم انتظار پذیرفته شدن خونواده کاوه بودم. چندباری سعی کردیم قانعشون کنیم وحتی بهم زدیم و یه مدت ارتباط نداشتیم... اما نشد! خونوادم فکر کردند من بیخیال کاوه شدم و ازفکر بیرون اومدم وفکر راه دادن خواستگار جدید به خوونه بودند و من تنها شخص ایده آلم کاوه بودو بس!! دوتاییمون اول باچه چهره های بَشاش وخوشی مهر هموو به قلب هم انداختیم و آخرا جفتمون تبدیل به دوتا مرده ی متحرک شدیم.. اون کاوه ی خوشتیپ روز خواستگاری که کت تو تنش درحال جر خوردن بود؛ گوشت تنش آب شد.ازهیکل افتاد.. ازخوردن افتاد..ازخنده افتاد. ادامه👇 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
سبـک زنـدگـی قرآنـی... یـه خـانـم مـذهـبی نـگران نـیسـت شـوهـرش بـهش خـیانـت کـنه .. چـون یه آقای مذهبی از خدا میترسه لذا هیچوقت به زنش ظلم نمیکنه خیانت نمیکنه 💙 یـه خـانـم مـذهبی نگـران نـیست شوهـرش بـه خـانومایه دیـگه نـگاه کـنه.. چـون مـیدونه شوهـرش معتـقد بـه آیه ی قل للمومنین یغضوا من ابصارهم هست.. 💙 یـه خانـم مـذهبی نگران نـیست کـه ممکنه شوهـرش یه وقت اذیتـش کنه.. چون این حدیث امام حسن علیه السلام رو شنیده که دخترتون رو به فرد با تقوا بدید چــون اگـه دوسـش داشــته باشه ســواستـفاده نمیـکنه.. اگــرم دوسـش نــداشته باشه بخــاطر خــدا اذیـتش نمیـکنه .. 💙 یه خانم مذهبی روزی چند بار از شوهرش جمله ی دوستـت دارم رو میشنوه.. چـون ائـمه تــو احـادیث به آقـا یـاد دادن که باید به خانم ابراز محبـت کنی .. 💙 یـه خـانم مذهبی همه کـارای خونه رو تنها انجام نـمیده و تو خونه کمک داره.. چــون اهل بیت علیهم السلام به شـوهـرش سـفارش کردن.. کـه تــو کـارای خـونه بــه خـانمت کـمک کــن.. چـون الـگوش حضرت علی علیہ السلامه که تو خونه کار میکرد دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 میخواست براۍ عروسیش کارت دعوت بنویسه اوّݪ رفته بود سراغ اهل بیت یک کارت نوشتہ بود براۍ امام‌ رضا مشهد یک کارت برای امام‌زمان مسجد جمڪران یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا انداخته بود توۍ ضریح حضرت معصومه بی بی اومده بود به خوابش فرموده بود: چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیایم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم شمآ عزیز ما هستی شهید مصطفی ردانی پور دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
من تویه خونواده مذهبی وفرهنگی بدنیا اومده بودم و تاسن 18_17سالگی عاشق شدن رو تجربه نکرده بودم.. تاای
کاوه ازرنگ ورو افتاده بود و منم ریزش موی شدیدی گرفته بودم وانگار ازهمون موقع رشدم متوقف شد.اندازه ای که تو ذهنم همیشه درنظر داشتم قد نکشیدم! تو این مدت آشناییی، بخاطر مخالفت مامان و بابام بااین وصلت و خونواده ی اونها، پارو دلم گذاشتم و هیچوقت از اعتماد عزیزانم سواستفاده نکردم و برای دیدنش نرفتم باهاش..چون اینکار برخلاف میل باطنیم بود. من رضایت پدرو مادرم برام ازعشقم مهم تربود. ما جز چندجلسه ای که با هماهنگی خونواده ها بود؛ دیگه باهم جایی نرفتیم. البته شده بود دو سه باری که اتفاقی هموو تو خیابون یا پاساژی دیده باشیم؛ اما خبری از قرار های ازقبل هماهنگ شده نبود. سه سال تلاش کردیم.. وبعداز اون جفتمون خسته بودیم. هرازگاهی فقط بایه احوالپرسی ساده توی تلگرام میگذروندیم. کاوه که کاملاا فرسوده شده بود طی این سه سال و ازمن می خواست که تارک دنیا نشم مثل خودش و منتظرش نمونم.. یادمه روزیکه این حرفوو زد ، جفتمون پشت گوشی باهم گریه کردیم. من توخوونه تنها بودم و اون سرکارش پشت میزش مردونه اشک می ریخت. حس اینکه نباشه...حس اینکه3سالوو بیهوده تلاش کردموو پوچ شد، دیوونه ام می کرد. شاید اگه جای منوو کاوه عوض میشد؛ الان وضع این نبوود. حرفهای کاوه بهم مفهموند که دیگه تنهام..دیگه اون دست کشیده ازتلاش و فقط قلباً میخوادم.. قلباً بهم تله پاتی داره و عاشقمه..اما پاهاش ازحرکت موندن. کاوه با آدم روزای اول فرق کرده بود. کاوه روزای آشنایی..کاوه ی من، مرد نشستن و نگاه کردن وتسلیم سرنوشت شدن نبوود.چه به روزش آورده بودن خدا می دونه! کاوه ای که مو به موی اتفاقات روزو رو می گفت، حالا منوو درجریان خیلی چیزا نمیذاشت.سرد شده بود.. ولی من آدم ازپا افتادن وتسلیم سرنوشت شدن شدن نبودم.تو کَتَم نمیرفت... اینکه فراموشش کنم اصلاااا تو کت من یکی نمی رفت. کاوه جزیی از زندگیم بوود و شده بود. اگه تلاش می کردم، اگه به خودم می رسیدم، اگه اطلاعاتموو بالا می بردم و اگه مردمی تر شدم وخودمو بالاتر کشیدم به شوق اون بود. بقیه ی عشق ها و عاشق هارو نمی دونم.. ولی عشق کاوه برای من پله ترقی بود! من باعشق کاوه بزرگ شدم... دردو دلم رو نه با دوستام، با امام رضای خودم می کردم. می گفتم وصال زورکی نمیخوام.. ولی قلبم داره میاد تو دهنم، کمکم کن دیوونگی نکنم! شاید کاوه عاشقم بود..ولی من ازون دیوونه تربودم. عشق به تنهایی کافی نیست. عشق آدمهارو باید شجاع وجسور کنه... منی که جرات نداشتم از چهره ی بازیگر مرد مورد علاقه ام، جلوی خونوادم تعریف کنم، شب بعدش دل به دریا زدم و گفتم. گفتم که طبق حرفتون عمل نکردم و باهاش بودم و جویای حالشم.. گفتم احوالات کاوه رو.. گفتم دست به دامن هررررررچی امامزاده و نذره شدم اما این فکر لعنتی، مثل سرطان پیچیده به دلم. گفتم درمان سرطان آسونتر از درمانِ عشقیه که تودلمه... کافی بوود بهش فکر کنم، فکرشم باعث تپش قلبم شده بود.بهشون گفتم.زیرو روی دلمو خالی کردم براشون چون کوور شده بودم.کورِ کاوه! خداروشکر میکنم که مامان وبابای آگاهی داشتم ودارم. شاید تحصیلات دانشگاهی نداشتن.. شاید هزار تا کتاب روانشناسی رو ورق نزدن تا بدونن چجوری بچه هاشونو تربیت کنن.ولی منعمم نکردن تا یاغی بشم! گوشم بودن..گوش دادن بهم.درکم کردند.. گفتم قصد دیوونگی و فرار بااین آدمو ندارم.ولی دل نمیتونم بِکَنم!و نمیخوامم زورکی عروس ناخواسته خونوادشون بشم. دلم داره پدرمو درمی آره.. نمی تونستم آدمی که 3سال بهش اخت شدم رو با 3تاکلمه بزارم کنار.. حرف بلد بودم از صدتا مشاور بیشتر!! ولی پای حرفهای مشاورم نشستم. ولی دل مگه گوش می داد؟! 3سال رسید به5سال. دیگه برای فرار ازین عشق، یه دختر شاغل شدم. محبتی ازسمتش بهم نمی رسید هاا.. ولی ازش دلسردم نمی شدم. میدونستم ته داستان چیه و ولی بازم بادلم همراهی میکردم ودیگه خیال نمی بافتم درمورد آینده.. شاید شماها که اینو بخونین درکم نکنین اصلا😂 یه روز تو دادگاه دلم، محکوم بود و روز بعدی معشوق! عین یه بیمار سرطانی تحت درمان مشاور و روز مرگی بودم. چه داروهای اعصابی که نمیخوردم. وسط جنگ وجدال باخودم و دلم خواستگار سمجی پابه خونمون گذاشت! یادم نمی ره وقتی که بابام ازم نظرخواهی کردو من زدم زیر گریه... حس زن آبستنی رو داشتم که تازه پسر 3ساله شو خوابونده و میخوان ازین زندگی بِکَنَنِش!میخوان از کاوه اش جداش کنن(همینقدر جنون آمیز!) میدونستم پا به خوونه ی مشترکم با کاوه نخواهم گذاشت ولی به فکر خانوم خونه شدن، شخص دیگه ای هم نبودم و تحملشو نداشتم! حس بدی به اون پسر غریبه داشتم..ردش کردم. لابه لای صحبتای روز مره مون فهمیدم که میخوان دخترعمه جانوو قالب کنن بهش!! دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100