هیئت خونمونو خلوت دوست دارم
وقتی محمد جواد کمک دستمه دوست دارم
وقتی مدیریت ۰ تا ۱۰۰ش با خودمه دوست دارم
با خانم جلسهای دوست دارم
وقتی خودم خانم میشم هم دوست دارم
با مداح از قبل مشخص دوست دارم
با مداحای هماهنگ نشده
و دعوت شده آقا هم دوست دارم.
وقتی دوست و آشنا میان دوست دارم
وقتی هیچکی جز همسایههای معدود نیاد خیلی دوست دارم...
هیئت خونمون دلیل زیبایی پنجشنبههامه
دلیل زیبای صلهی رحم
و یادآور (حب الحسین یجمعنا)
نور و چراغ و روشنای زندگیمه
نوری که عین #آفتابگردون
تمام عمر دنبالش می گردم!
اولویت بندیهای آدما نشون میده چقدر بزرگ شدن. چقدر بزرگ فکر میکنن و چقدر از بچهبازیای قبلیشون دور شدن.
مثلا من اگه یه نوجوون کله خراب بیمخ هم بودم، قطعا امروز که تنها موندم تو هیئت خودمون، همه چیز رو ول نمیکردم تا برم به کیف خودم برسم.
اینم نفرین اونایی باشه که از بچگی، بزرگتر از چیزی که هستن فکر میکنن...
#آفتابگردون
آفتابگردونم
مثل 🐶 دروغ میگه من همین دیشب مثلا ساعت ۱۰ خوابیدم که صبح زودتر بیدار شم تا خود صبح هر یه ساعت یه با
حس میکنم هر چی بزرگتر میشم
از طرفی تلختر و تاریکتر میشم
نباید تو تلخیهای زندگی غرق شی دختر!
به یاد بسپار ماهیت آفتابگردونیتو!
#آفتابگردون
اومدم ازش استفاده کنم بعد مدتها
صفحه اولشو باز کردم
با زهرای ۳/۵ سال پیش مواجه شدم😄
زهرایی که اون روزا برای اولین بار
تلاش میکرد برای:
Start a new age in my life.
Be a better person for me :)
با اینکه ۸۰ درصد برنامهای که ریختم ضربدر خورده، ولی همچنان افتخار میکنم به خودم که این قدم اول رو برداشته بودم. هر چند دیر...
پ.ن: انعطاف پذیری برنامم فقط اونجا که عطیه مریض شد و نیومد، منم یه change of plans کردم😂😂
پ.ن۲: دیگه ESTJ نیستم ولی. نسخه بهتری ازش هستم به نظرم.
#یاد_باد
#آفتابگردون
قبلا از اینکه اتفاق خوبی برام بیفته
وحشت داشتم...
چون بعدش همیشه یچیزی میشد
که هر چی خوشحال شدم از دماغم درمیومد
اما این روزا
بعد اون ناراحتی عمیق
بعد اون سر درگمی
و در خود فرورفتگی عمیق
انقدر اتفاقات خوب داره برام میفته
که این فوبیام رو داره میگیره
البته هنوز ته دلم میترسم
ورای تصوراتم داره خوش میگذره
نکنه بعدش قراره باز حال گیری باشه!
نکنه باز ناراحت شم؟
باز یه هفته طول بکشه خوب شم
این روزا اتفاقات بد هم میفته
ولی به روی خودم و اطرافیان نمیارم
حتی اینجا هم ثبت نمیکنم
مبادا نقاب بیخیالیم باز بشکنه!
خلاصه که خداجون
خودت گفتی (قطعا
همراه هر سختی، آسانی هست!)
دو بار هم گفتی که دلگرم باشیم
چشامو باز کن
فقط سختیا رو نبینم
بلکه آسونی زیاد کنارش رو هم حس کنم.
#نیمه_تاریک 🌑
✍🏻 #آفتابگردون
تا حالا بهش دقت نکرده بودم!
شاید راز اشکای سنگی من همین باشه
اینکه بدم میاد جلوی بقیه ضعف نشون بدم
اینکه تو بدترین شرایطم
سعی میکنم هنوز رو پا بمونم...
اینکه تا کارد به استخون نرسه به روی خودم و اطرافیان نمیارم...
آخه حضرت مادر...
با پهلو و دندهی شکسته...
هنوز کار خونه میکرد...
سه روز تو خونه چیزی برای خوردن نبود
اما بچهها رو مشغول میکرد و به همسر گرام کوچکترین درخواستی نکرد، مبادا شرمنده شه...
بعضی وقتا اسمامون، معنیشون و شخصیت برگرفته شده ازشون، یه تاثیراتی تو شخصیتمون دارن، که هیچوقت مستقیم متوجهش نمیشیم...
#آفتابگردون
اگه ازم بپرسید: یه چیزی که تو این دنیا خیلی بهش غبطه میخوری رو نام ببر!
میگم: اونایی که یه رفیق صمیمی دارن که تو لحظه لحظه زندگیشون نقش پررنگی داره و میتونن روش حساب ویژه باز کنن!
اگه بپرسید: چرا؟
میگم: آخه من هر بار اومدم رو کسی حساب ویژه باز کنم تو زرد از آب در اومد و رفیق نیمه راه شد...
این سالهای اخیر هم دیگه نمیشه رفیق صمیمی پیدا کرد. به قول مامانم (دیگه هر کی به فکر خویشه!)
✍🏻 #آفتابگردون
دعای خیلی قشنگی بود
به دایره لغاتم اضافه میکنم🌻
پ.ن: همگی بلند بگید آمین!!
#آفتابگردون
آقای امام رضا(ع)!
یه جای داستان هست
ریان میاد پیش شما برای خداحافظی
دلش نمیاد بره... اما چاره نداره
پیشتون که میرسه
بعد سلام و احوال پرسی
بیحرف و با لبخند
دستاتون رو باز میکنید به سمتش
ریان خیلی دلش بغل شما رو میخواست
اما روش نمیشد درخواست کنه
تا این حرکت رو از شما دید
دوید اومد تو آغوشتون
میدونید؟
من اینجای داستان به ریان
خیلی حسودیم شد...
اینکه امامت بغل باز کنه برات...
خیلی سورئاله! باور پذیر نیست!
میدونم که تو حرمتون انگار تو بغلتونم
اما دست خودم نیست
هی خودمو میذارم جای ریان...
هی میگم خوش به حالش...
ایشالا درک کرده باشه تو بغل
بهترین و مهربانترین و بزرگترین
بنده خوب خدا جا گرفته.
بدونه و لیاقت خودشو پایین نیاره!
✍🏻 #آفتابگردون
IMG_20250511_120807_869.jpg
حجم:
1.76M
همینجوری تو گالریم میگشتم
اون قدیم قدیما
یَک بکگراند خوشگلی پیدا کردم
انقدررررررر باکیفیت و خفنه
حیفم اومد تنهایی کیف کنم😃
#آفتابگردون
آفتابگردونم
بس کن زهرا! انقدر آخر برگههای امتحانی برای معلما و استادا نامه «فدایت شوم» ننویس! 🎓 #دال_عین_طا
دست خودم نیست
وقتی به این فکر میکنم که وسط خستگی برگه صحیح کردن ممکنه یه لحظه نوشتههای منو بخونن و یه لبخند به لبشون بیاد و خستگی در کنن، حس وصف ناپذیری میگیرم. ولو با نوشتن یه (خداقوت) کوچیک!
برای بعضیا که کلاسشونو دوست داشتم، از خوبیاشون میگم. بیشتر مینویسم. تا میتونم تشکر میکنم.
از وقتی رفتم مدرسه، از دوران متوسطه اول، همینطور بوده. همیشه تو وجودم یه حس قدردانی مسئولیتشناسانه، فعال بوده. که الان با خوندن درسای مدیریت، میفهمم شاید از همون اول یه شمههای ذاتی مدیریتی داشتم تو برخورد با آدما.
و جالبه برام که وقتی درسی رو امتحانش رو خوب ندم، حالا یا خوب نخونده باشم یا یادم نیاد سر جلسه، روم نمیشه از معلم/استادش تشکر کنم... حتی اگه استاد خیلیییییییی خوبی بوده باشه. دوست ندارم فکر کنن بخاطر چرب زبونی و نمره گرفتنه این کارم! برای همین یکی از دلایلی که سعی میکردم درسامو خوب بخونم برا امتحان همین بود. که جواب زحمات معلمم و خوب بدم. که روم بشه آخر برگه امتحان ازش بخاطر زحمات بیدریغش تشکر کنم🌻
برا معلما و استادایی که ازشون خوشم نمیاد چی مینویسم؟ هیچی. اگه بتونم خودمو راضی کنم که انقدرا هم بد نبودن، یه (خداقوت) ساده. وگرنه هیچی نمینویسم. این باشه انتقام من از اونا که خوب تدریس نمیکنن و دل به کار نمیدن🥸
#آفتابگردون
یکی دو ماه پیش یه همکاری تو مجموعمون بود، متولد اواخر پنجاه
یبار داشتم وسایلمو جمع میکردم با هم برگردیم خونه، یهو بیخبر ازم پرسید: مجهز به الله اکبری؟ بریم؟
گیج نگاهش کردم گفتم: چی؟! الله اکبر چیه؟!
خندید گفت: بچههای دوران جنگ به کارش میبرن. یه ضرب المثله. یعنی همه چی رو برداشتی؟ همه چی تکمیله؟ آمادهای؟ انقدر اون دوران این عبارت تکرار شده تو ذهنمون مونده.
گفتم: چقدرررر قشنگ و مفهومی! چه ادبیات حماسی جذابی داریم تو محاورمون و خبر نداریم.
بعداً که دقت کردم، دیدم از اون شعر معروف دوران دهه فجر گرفته شده
ما مجهز به الله اکبریم
بر صف دشمنان حمله میبریم!
✍🏻 #آفتابگردون