Mohammad Motamedi Kavir.mp3
3.88M
چشم را چون دل بود فرمانروا
بشنود از هر نگاهی صد نوا
❤️🎶❤️
#ابتهاج
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
عشق و حزن ملازم هم هستند
عشق از دیدن جمال و جلال حسن
"بیهوش" شد...
حزن به دستیاری عشق آمد
ملکوتیان پیرو عشق شدند
و عشق،سپهسالار ایشان
و حزن،نایب او
عشق بفرمود
تا همه از دور،زمین بوسی کنند
زیرا که طاقت نزدیکی نداشتند
چون اهل ملکوت را دیده بر حسن افتاد
جمله به "سجود" درآمدند
و زمین را بوسه دادند که
"فسجد الملائکه کلهم اجمعون"
سجدهی ملائک به آدم نبود
به "حسن" بود
"یعنی به روح و نفخهی الهی"
شیخ شهاب الدین سهروردی
فی حقیقه العشق
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🕊باب المحنة🕊
محنت و بلا امتحان است
و بر دل و جان است
حالِ محبت بیان کند
نقصان و کمالِ وی عیان کند
و دام بلا بیفکند و تخم عطا پراکنَد
نعمتِ محبت با عطا بیامیزد به بلا بیاویزد
و محبت،گوهر است و صدف،بلا
و صدف بهانه و گوهر عطا
محبت گل است و وفا خار وی
و کدام طالب است که نیست افکار وی
هر که را گُل پسند آید از خارش کی گزند آید
عاشق کشتن رسم این درگاه است
و لاابالی صفت،صنعتِ این پادشاه
محنت و محبت قرينهاند
محبت و محنت دوست ديرينهاند
كيميای محبت رايگان نيست
هرچه بلاست
به جان محب گران نيست
هزار جان بايد برای دوست
تا "بذل"كنی در "هوایِ دوست"
بلا و دوستی خوش است
اگر چه همه آتش است...
گر بر سر من خار بلا بارانی
باران تو را دوخته ام بارانی
✨✨
آزار و جفا و حیله ها خوی تو است
عاشق کشتن رسم سر کوی تو است
هر روز جفا کنی و عذر آغازی
عذر تو عذار عنبرین بوی تو است
#رساله_محبت_نامه
#خواجه_عبدالله_انصاری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"تضمینی از غزل شیخ اجل سعدی شیرازی توسط استاد شهریار"
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من،این همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
"عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی"
🍃
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته است ز یادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم
"باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی"
🍃
تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه
مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه
پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
"ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی"
🍃
تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت
عمر،بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
"همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی"
🍃
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان
کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
"این توانم که بیایم سر کویت بگدایی"
🍃
گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان
چون نگار این خطِ تذهیب به دیباچه قرآن
ای لبت آیت رحمت دهنت نقطه ایمان
آن چه خال است،زنخدان و سر زلف پریشان
"که دل اهل نظر برد که سریست خدایی"
🍃
هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون نی بفغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
"چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی "
🍃
چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن
دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
"تاکه همسایه نداند که تو در خانه مایی "
🍃
سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
🍃
به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
"پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی "
🍃
نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند
دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند
جلوه کن جلوه،که خورشید بخلوت ننشیند
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
" تو بزرگی و در آئینه کوچک ننمایی "
🍃
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد
سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
"که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی"
🌼🍃🌼🍃🌼
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
#ضرب_المثل
#نخ_را_باید_کوتاه_گرفت_!
خیاطی در شهری زندگی میکرد و برای مردم لباس میدوخت. شاگردی داشت که بسیار با سیلقه بود و مثل استادش خوب و بادوام دوخت میزد. اما سرعتش به سرعت دست استاد نبود و از این موضوع ناراحت بود.
روزی رو به استاد کرد و از او علت را جویا شد.
استاد به او گفت که الان به تو علت این موضوع را نمی گویم که تو اگر بدانی شاید دیگر نزد من نمانی و من دست تنها بمانم. از طرفی تو کارت خوب است و با دانستن راز این مسئله می توانی، برای خودت مغازه ای بزنی و رقیب من شوی و کاسبی مرا کساد کنی.
خلاصه روزی استاد که خیلی پیر شده بود به شاگردش گفت: حالا که عمر من به پایان می رسد، می خواهم راز سرعت کارم را به تو بگویم..
شاگرد منتظر شنیدن راز بزرگی بود اما استادش گفت: تو نخ دوخت و دوزت را کوتاه نمی گیری. نخ را باید کوتاه کنی. تو وقتی سوزنت را نخ می کنی، نخ بلند انتخاب می کنی و مجبوری که نخ را از لابه لای پارچه ها رد کنی برای همین وقت زیادی تلف می شود.
▫️از آن به بعد هر وقت بخواهند کسی را به همراهی با دیگران و دوری از تندروی دعوت کنند می گویند: نخ را باید کوتاه گرفت!
https://eitaa.com/TAMASHAGAH