eitaa logo
تماشاگه راز
282 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃چون به درخت رسیدی به تماشا بمان تماشا تو را به آسمان خواهد برد 🍃در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته‌اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد پیوندها گسسته 🍃کسی در مهتاب راه نمی‌رود و از پرواز کلاغی هشیار نمی‌شود و خدا را کنار نرده ایوان نمی‌بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی‌یابد... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
طرحهای قشنگ 😍😍 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
در خرابات مغان هستند سر مستان ولی همچو من رندِ خوشی مستِ خرابی هست نیست https://eitaa.com/TAMASHAGAH
بدانید ڪه ممکن است رحمت خداوندتاخیر داشته باشد امــا بدون شڪ قطعی ست سایه رحمت خداوند همواره همراهتان🌷 روز و روزگارتان خدایی🌷 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد، بطور حتم در دنیا و بعد از مرگش نیز اسوده خواهد بود . زیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم می کند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد. پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود. بنابراین نباید زندگی را به خود سخت گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد 👤حکیم عمر خیام https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍂🍃💐🍂🍃💐🍂🍃 🍃💐 💐 👞لنگه کفش 🚊پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می‌رفت به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می‌خوردند ولی پیرمرد بی درنگ لنگه‌ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت همه تعجب کردند پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی‌مصرف می‌شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد. 💐 🍃💐 🍂🍃💐🍂🍃💐🍂🍃 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
4_5823326786896790396.mp3
11.79M
🎵به رهی دیدم برگ خزان... 🎤ایرج بسطامی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍁🍁🍁🍁🍁 🌼زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد ، پدر خانمش ، ملاصدرا ، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد . 🌼در همان ایام در قمصر ، جوانی به خواستگاری دختری رفت، والدین دختر پس از قبول خواستگار ، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود . 🌼از این رو ، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند ، به فکر چهره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند . 🌼لذا عروس حیله ای زد و گفت : من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا ، همدیگر را ببینیم . 🌼در آن وقت مقرر ، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند : 🍃اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی 🍃اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی 🌼در این حال ، عارف بزرگوار ، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد، او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید : 🌼چرا این گونه گریه می کنی ؟  🌼ملاصدرا گفت : من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت، 🌼 گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم، لذا به حال خود گریه می کنم .! 🍁🍁🍁🍁🍁 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔆به مِی عمارت دل کن که این جهان خراب 🔆بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت https://eitaa.com/TAMASHAGAH