eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
به روز حشر اگر اختیار با ما بود بهشت و هر چه در او هست ، از شما و ... یار از من شهریار
4_6034840998373230484.mp3
6M
🍃💐 "درس سحر" ناظری ما درس سحردرره میخانه نهادیم محصـول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صدزاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بردل دیوانه نهادیم https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آن انسان به معنای واقعی ،رشد یافته است که انسان ها را ،اجزاء خود می داند، با سقوط و مرگ هر یک از آنها تباهیِ جزئی از خود را مشاهده می کند. علامه جعفری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"گرچه نان بشکست مر روزهٔ ترا در شکسته‌بند پیچ و برتر آ" اگر چه نان روزه معنوی ترا باز میکند(می شکند) ولی این عمل نان مانند رفو کردن و ترمیم است و گام را فراتر بگذار و به مقام بالاتر واردشو. اگر به دلیل نفس از صراط مستقیم دورشدی از خداوند کمک بخواه ، که او پیوند دهنده است. "چون شکسته‌بند آمد دست او پس رفو باشد یقین اشکست او" اکنون که دست توانای خداوند مانند شکسته بندی زخم را التیام می بخشد. پس شکستن او مانند رفو کردن و جبران نمودن است. شکسته بند میتواند نماد انسان کامل باشد که خلیفه خداوندست. گر تو آن را بشکنی گوید بیا تو درستش کن نداری دست و پا اگر موجودیت معنوی خود را بشکنی، ندائی بسوی تو می آید که بیا این شکسته شده را ببند. تو خواهی دید قدرت بستن این پیوند را نداری، پس بدان نه شکستن به دست توست و نه ترمیم آن. شکسته بند: جبّار، از اسماء الهی شرح مثنوی شریف کریم زمانی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
💚 لٰاتَخٰافُوا هست نُزْلِ خايفان هست در خور از برایِ خائف ، آن ” مترسید ” رزق و روزی کسانی است که فقط از خدا می ترسند . این پاداش ، سزاوار کسی است که فقط از خدا می ترسد . هر که از خدا ترسد از کسی نترسد . مثنوی دفتر اول کریم زمانی مصرع اول اشارت است به آیهٔ ۳۰ سورهٔ فُصِّلَت : اِنَّ الَّذينَ قٰالُوا رَبُّنٰا اللهُ ثَمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلٰئِکَةُ اَلّٰا تَخٰافُوا وَلٰاتَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي کُنْتُمْ تُوعَدُونَ آنهایی که گفتند پروردگار ما الله است و بر گفته خود پافشاری و استواری کردند ملائکه بر آنان نازل گشته و می گویند نترسید و غم نخورید و به بهشت بشارت و خوشوقتی داشته باشید بهشتی که در دنیا همواره وعده اش را به شما می دادند . استقامت در خصوص طریقی به کار رفته که به خط مستقیم کشیده شده باشد و حقِّ را به چنین راهی تشبیه کنند . و استقامت انسان به این معنی است که همواره ملازم طریقهٔ مستقیم باشد . استقامت در لغت به معنای اعتدال هم گرفته شده است یعنی امر در حدّ اعتدال باشد . پس مراد از ثَمَّ اسْتَقٰامُوا این است که ملازم وسط راه باشند و دچار انحراف نگردند و بر سخنی که گفته اند استوار باقی بمانند . و اینکه مادامی که کفار با شما معتدل بودندد، شما هم برای آنان اعتدال داشته باشید . این آیه از آینده ای که در انتظار مؤمنین است و ملائکه با آن به استقبال ایشان می آیند ، خبر می دهد ، و آن تقویت دلها و دلگرمی آنان و بشارت به کرامت است . ترس همیشه از مکروهی است که احتمالِ پیش آمدن دارد و یا عذابی که از آن می ترسند . حزن و اندوه هم همواره از مکروهی است که واقع شده و شری که پدید آمده مانند گناهانی که از مؤمنین سر زده و از آثارش غمگینند و یا خیراتی که با سهل انگاری از آنها فوت شده و اندوهگین هستند ، و ملائکه ایشان را دلداری می دهند به اینکه ایشان از چنان خوف و چنین اندوهی درامانند ، چون گناهانشان آمرزیده شده و عذاب از ایشان برداشته شده است و آنگاه به بهشت وعده داده می شوند . تفسیر المیزان علامه طباطبائی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"همچو آن شخص درشت خوش‌سخن در میان ره نشاند او خاربن" مانند آن شخص درشتخوی خوش گفتاری که در سر راه این و آن بوته خار می کاشت. "ره گذریانش ملامت‌گر شدند پس بگفتندش بکن این را نکند" رهگذران و عابران او را به خاطر این کار سرزنش می کردند و بسیار به او میگفتند: این بوته های خار را بِکَن، ولی او نمی کَند. "هر دمی آن خاربن افزون شدی پای خلق از زخم آن پر خون شدی" بوته های خار لحظه به لحظه رشد می کرد و پای رهگذران را زخمی و خونین می کرد. "جامه‌های خلق بدریدی ز خار پای درویشان بخستی زار زار" بوته های خار، لباس های مردم را پاره می کرد و پای بینوایانِ برهنه پا نیز به سختی مجروح می شد. "چون به جِد حاکم بدو گفت: این بكَن گفت: آری بَر کَنم روزیش من" وقتی که حاکم شهر با جدیّت به او گفت: این بوته های خار را بکَن، گفت: بله. بالاخره روزی آن بوته ها را خواهم کند. شرح مثنوی شریف کریم زمانی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"گرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشت این حسد در فعل از گرگان گذشت" زیرا گرگِ طبیعت که همان حیوانِ درنده است ، هرگز به حضرت یوسف( ع) نزدیک نشد و به او گزندی نرساند، خطر این حسادت عملاً از خطر گرگ ها هم بیشتر است. "زخم کرد این گرگ وز عذر لبق آمده که انا ذهبنا نستبق" گرگ حسادت، یوسف را گزید و زخمی کرد، ولی این انسان های گرگ سیرت با لحنی شیرین پوزش خواستند و گفتند: ما برای مسابقه تیراندازی و أسب سواری و شتر دوانی رفته بودیم. مصراع دوم اشاره به آیه ۱۷، سوره یوسف " ای پدر، ما به مسابقه تیراندازی و اسب سواری رفته بودیم و یوسف را نزد بار و بُنه خود نهاده بودیم که گرگ، او را خورد. گرگ حسد، از گرگ درنده بسی هارتر و خطرناک تر است. زیرا حسادت ممکن است که جهانی را به کام نیستی فرستد. لَبِق: خوش خُلق "صد هزاران گرگ را این مکر نیست عاقبت رسوا شود این گرگ بیست" صدها هزار گرگ این مکر را ندارند. یعنی اگر صدها هزار گرگ، دور هم جمع می شدند نمی توانستند مانند برادران یوسف، حیله به کار برند، تو صبر کن بالاخره این گرگ رسوا می شود. بیست: مخفف بایست. در اینجا به معنی صبرکن است. "زانک حشر حاسدان روز گزند بی گمان بر صورت گرگان کنند" زیرا حسودان در روز رستاخیز، بی هیچ گفتگو به صورتِ گُرگان محشور می شوند. روزِ گزند : اشاره به آیه ۸ سوره تَغابُن (=زیانمند شدن)روزی که شما را گردآورَد برای روز حشر، آن روز، روز زیانمندی کافران است. مثنوی شریف کریم زمانی @TAMASHAGAH
حشر پر حرص خس مردارخوار صورت خوکی بود روز شمار شخص آزمندِ فرومایه حرامخوار در روز رستاخیر به صورت خوک محشور میشود. روز شمار به يوم الحساب اشاره دارد که در آیاتی نظیر ۱۶ سورهٔ ص و ۲۷ غافر آمده است. در این بیت و ابيات بعدی، بحث دقیق و حساس حشر ملكات و صفات مطرح شده. حشر به صورت های مختلف انجام می شود، زیراصفات و ملکات آدمیان، مختلف و گونه گون است. بنابر این هر صورتی از صورت های برزخی، مطابق با نوع صفت آدمی است. چنانکه مثلا صفات و ملكات آزمندان و حریصان، به صورت خوک تجسّم پیدا می کند، زیرا خوک به صفت حرص، پُرآوازه است. اگر صفت درّنده خویی در کسی غالب باشد، حشر او به صورت درندگان خواهد بود؛ و اگر کسی به ایذاء و آزار دیگران مشغول باشد، حشر او بر گونه مارها و کژدم ها خواهد بود. و. .. بنابر این هر صفتی که بر آدمی چیره باشد در آخرت به صورتی مناسب با آن صفت برانگیخته شود، زیرا صورت باید با صفات و ملكات سازوار باشد. فهم این مطلب تنها براصحاب کشف و شهود و ارباب ذوق و مکاشفه معلوم است، زیرا این حشر صورت برزخی و مثالی است. زانیان را گند اندام نهان خمرخواران را بود گند دهان از شرمگاه زناکاران، بوی گند بر می خیزد. و دهان شراب خواران نیز بوی بد میدهد. مراد از اندام نهان: عورت و شرمگاه آدمیان است. گند مخفی کان به دلها می‌رسید گشت اندر حشر محسوس و پدید بوی گندی که هم اکنون در این دنیا به طور نهانی پراکنده است و به دلها می رسد در روز حشر، به طور آشکار نمایان می شود. در این دنیا فقط روشن بینان عارف، ملكوت موجودات را در می یابند. بیشه‌ای آمد وجود آدمی بر حذر شو زین وجود ار زان دمی وجود انسان همانند یک بیشه است، اگر از نفخه الهی بهره ای داری از این بیشه بر حذر باش زیرا بیشه جایی است پر درخت و ممكن است در پس هر شاخه و شجری، حیوانی درنده و موذی نهان شده باشد. مثنوی شریف کریم زمانی @TAMASHAGAH
شمس به مولانا چه آموخت؟ شمس به او آموخت که خود را از قيد علم فقيهان برهاند، قیل و قال خاطر پریش طالب علمان را در درون خود خاموش سازد. دستاری را که سر در زیر آن دچار سودا می‌گردد و استری را که سواری آن، چهارپایان زبان بسته را به دنبال وی می‌کشاند از خود دور کند، اطوار زاهدمآبانه‌یی را که او را در نزد فریفتگان نایب خدا، ولی خدا و وسیله اجرای مشیت و حکم خدا نشان می‌دهد کنار بگذارد و مثل همه انسان‌های دیگر خود را مخلوق خدا و تسلیم حکم او نماید. به او آموخت که تا او به پندار ناشی از قیل و قال مدرسه خویشتن را گزیده خدا ، وسيله اجرای قهر و لطف خدا، و واصل به مرتبه نیابت والای او می‌پندارد، این دعوی فضولانه او را از ورود به راه خدا باز می‌دارد. به او آموخت که علم و حتی زهد و حال آمیخته به تظاهر و ریای اهل خانقاه حجاب اوست، و تا این حجاب تعلقات را ندرد ملاقات خدا که در کتاب وی از آن به لقای رب تعبير رفته است برایش ممکن نخواهد بود. برگرفته از کتاب پله تا ملاقات خدا، نوشته عبدالحسین زرین کوب @TAMASHAGAH
تاریخ تولد حقیقی ما؛ تاریخ سر رفتن از خویش است. وقتی از خویش گم می‌شویم تا خویشتن حقیقی‌مان را پیدا کنیم. ما زمانی به حقیقت متولد می‌شویم که در جذبه‌ی یک دیدار، بیدار شویم. اما اگر شمس همیشه می‌مانْد، تولد مولانا کامل نبود؛ چرا که عشق در رنج و فراق است که به کمال می‌رسد، فراق پخته می‌کند و مُهَذَّب. محمدعلی موحد @TAMASHAGAH
روزی به یکی از شاگردان خود میگوید: برو فلان دارو را برای من بیاور تا خودم را معالجه کنم. او می گوید: ای استاد بزرگ! آن دارو که مخصوص معالجه است و شایسته شما نیست! جالینوس می گوید: قضیه اینست که امروز با دیوانه ای روبرو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح کرد. حالا با خود می اندیشم اگر میان من و اوهمخوانی و تجانسی نبود، با من چنین رفتار دوستانه ای نمی کرد. مأخذ آن حکایت ذیل است: شنیدم که بن زکریای رازی همی آمد با قومی از شاگردان خویش، دیوانه یی در پیش ایشان افتاد، در هیچکس ننگریست مگر در محمّد زکریا و در روی او نیک نگاه کرد و بخندید محمّد زکریا به خانه آمد و مطبوخِ اَفتیمون بفرمود پختند و بخورد. شاگردان پرسیدند: که چرا ای حکیم این مطبوخ همی خوری؟ گفت: از بهر خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندید با من نخندید. مصاحبت و همنشینی عموما میان افراد همگون بر قرار می شود، افراد ناهمگون یکدیگر را دفع می کنند و هیچگونه همراهی و رفاقتی میان آنان حاکم نمی شود. پس هرگاه شریران به کسی اظهار تمایل و علاقه به برقراری روابط کردند باید اندیشناک شود و این مطلب را نزد خود بررسی کند که آیا تجانسی میان او و آنان وجود دارد یا موضوع چیز دیگری است. به هر حال شخصیت فرد را می توان از دوستانش شناخت. گفت جالینوس با اصحابِ ځَود مر مرا  تا  آن  فلان  دارو  دهد جالینوس حکیم به یاران خود گفت: یکی از شما آن فلان دارو را به من بدهد. پس بدو گفت آن یکی:ای ذُوفُنون این  دوا  خواهند  از  بهرِ   جُنون پس یکی از اصحابش به او گفت: ای دانای هنرمند، این دارو برای درمان دیوانگی است. مثنوی شریف کریم زمانی @TAMASHAGAH
بزرگترین قربانی که می توانی به حضور خداوند تقدیم کنی منیت تو است. با این قربانی هر دعایی مستجاب می شود و بلکه اجابت کننده دعاها نیز دست یافتنی می گردد... ایلیا @TAMASHAGAH
مَشورت با نفسِ خویش اندرفِعال هرچه گوید، عکس آن باشد کمال هرگاه در کارها با نفس خود مشورت کردی، هرآنچه به تو گفت، بدان که عکس آنچه می گوید، کمال و خیر است. بر نیایی با وَی و استیزِ او رَو  برِ  یاری،  بگیر آمیزِ او تو نمی توانی با نفس و عناد او مقابله کنی، پس پیش یاری برو و با او در آمیز و به خوی و عادت او در آی. (برای چیرگی بر نفس باید با اهل خرد همنشینی داشت) عقل، قوّت گیرد از عقلِ دگر  نَی شِکَر کامل شود از نَی شِکَر عقل با عقل دیگر نیرو می گیرد، چنانکه مثلاً نیشکر از نیشکر دیگر کامل می شود، زیرا هر چیز حکم مقارن خود را دارد. من ز مکرِ نفس دیدم چیزها کو بَرَد از سِحرِ خود تمييزها من از نیرنگ نفس امّاره چیزها دیده ام، زیرا او با جادوی فریب خود، قوّه تشخیص آدمیان را از بین می برد. وعده ها بدهد تو را تازه به دست کو هزاران  بار،  آنها  را  شکست نفس امّاره، به تو وعده های تازه می دهد، در حالی که آن وعده ها را هزاران بارنقض کرده است. عمر، گر صد سال خود مهلت دهد اوت  هر  روزی  بهانه  نو  نهد عمر اگر صد سال طول بکشد بالاخره به پایان می رسد، ولی نیرنگ نفسِ امّاره را پایانی نیست، بلکه هر روز حیله و بهانه ای نو می تراشد. مثنوی شریف کریم زمانی گرم گويد وعده هایِ سرد را جادویِ  مردی، ببندد مرد را نفس امّاره، وعده های پوج را با حرارت تمام می دهد. نفس، در واقع جادوگری است که مردان را زبون می سازد. همانگونه که با استعانت از سِحر، مردان را از مردانگی می افکنند. خواهش های نفسانی نیز سبب می شود که انسان زبون حاکمیت شهوت و حیوانیت شود و نتواند بند هوی از پای عقل و روح خود بگسلد. در نتیجه از سلوک در می ماند. " خلاصه، نفس همّت مردانگی را زایل می کند." ای ضیاءُ الحَق حُسام الدّین بیا که نروید بی  تو از  شوره، گیا مولانا پس از سخنانی درباره حیله و فساد نفس امّاره روی به حسام الدين چَلَبی می کند و محبّت و دوستی خود را به او چنین می نمایاند: ای ضیاءُ الحَق و ای حُسامُ الدّين بیا که بدون تو در شوره زار، گیاهی نمی روید. حُسام الدّین چَلَبی، نمونه عارفی کامل است که بدون ارشاد و دستگیری عارف کامل، ممکن نیست که اسیران بند هوى، رها شوند و در باطن عریان و عاری از کمالشان، گیاه حقیقت بروید. از فلک آویخته شد پرده یی از پیِ نفرينِ  دل  آزرده یی براثر نفرین یک دلِ آزرده. از فلک پرده ای آویزان شد. خداوند به واسطه نفرین یکی از مردان حق، بر دل های مردم گناهکار پرده ای کشید و آنان در گمراهی ماندند. این قضا را هم قضا داند عِلاج عقلِ خَلقان درقضا گیج است گیج علاج این قضای الهی نیز از قضای الهی بر می آید. ولی عقل مردم در شناخت قضای الهی، حیران و سرگشته است. از طریق مناقشه های کلامی، مسأله قضای الهی شناخته نمی شود. «علاج» را باید «علیح» خواند تا قافیه مناسب آید. و این طبق قاعده اماله است. اژدها گشته است آن مارِ سیاه آنکه کرمی بود  افتاده  به  راه آن مار سیاه به اژدها تبدیل شده است، در حالی که ابتدا، مانند کرمی بود که بر سر راه افتاده بود.نفس آدمی، در آغاز همانند کرمی بیمقدار است، ولی رفته رفته از شهوات و هوی ها تغذیه می کند و به ماری ستبر تبدیل می شود و باز تناور می گردد و به اژدهای سهمناک دگرگون می شود. پس باید غذای شیطانی آن را بُرید تا دوباره مثل کرم ناتوان شود و عقل و روح از آزار او رها شوند. مثنوی شریف کریم زمانی @TAMASHAGAH
🔸 ⭕️ ماجرای بُز "سقّاخانه پاقلعه" استفاده‌ی سودجویانه از احساسات مذهبی مردم در طول تاریخ پیوسته در شهرها و روستاهای ایران رواج داشته است. مرحوم استاد الدین همایی در مقدمه‌ی مفصلی که بر دیوان پدرش "طرب بن همای شیرازی اصفهانی" نگاشته، فصلی را به اوضاع اصفهان در دوران زندگانی طرب اختصاص داده است. استاد همایی در این فصل به «معجزه‌سازیِ هارون ولایت در ۱۳۲۹ هجری قمری» و «ماجرای بُزِ سقّاخانه پاقلعه» اشاره می‌کند و اینکه چگونه از «این دستگاه، جمعی از اوباش و اجلاف سودپرست به نفع خویش، و گروهی هم از معاندان الحاد پیشه به ضرر دین استفاده می‌کردند». همایی ماجرای «بُزِ سقّاخانه پاقلعه» را بدینگونه شرح می‌دهد: «سقاخانه پاقلعه از بناهای حاج محمدحسین خان صدر اصفهانی است، در آن تاریخ که حکومت اصفهان را داشت و هنوز به مقام صدراعظمی نرسیده بود. این سقاخانه مثل سقاخانه‌ی نوروزخان تهران مورد توجه اهالی [اصفهان] بود. بزی تنومند و بزرگ‌جثّه آنجا بود که می گفتند از گلّه یا از دست سلّاخ فرار کرده و به آنجا پناه برده است. این بُز چندان مورد توجه عوام واقع شده بود که او را محترم می‌داشتند و به قصد استشفاء (شفا دادن) و دیگر حوایج خویش انواع خوراک‌ها حتى نقل و نبات و همچنین پوشاک‌ها و تزیینات قیمتی گوناگون از قبیل تن‌پوش‌های ترمه و زری و نقده‌دوز و زر و زیور و گردن‌بند و طوق و خلخال و زنگوله و شاخ‌های طلا و نقره و امثال آن، به رسم نذر و نیاز برای او می‌بردند؛ چنانکه مخزنی مملو از اینگونه اشیاء گرانبها به نام او تهیه شده بود، که البته مابین آهوگردانان و سرجنبانانِ سقاخانه تقسیم می‌شد. شبهای جمعه و دیگر ایام و لیالی متبرکه شاخ‌های بلند نقره و طلا را بر شاخ طبیعی او نصب می‌کردند و او را با تن‌پوش و زیورهای رنگارنگ می‌آراستند. هیکلی مخصوص و هیأتی تماشایی به خود می‌گرفت. او نیز آزاد و محترم با تبختر و تکبّر می‌خرامید و نقل و نبات می‌خورد. علاوه بر مازاد خوراک و پوشاک و تزیینات او که به مبلغی خطیر بالغ می‌شد، زواید پشم و سایر متعلقاتش را که مورد تیمّن و تبرّک بود هم به قیمت گزاف می‌فروختند. خلاصه اینکه آن حیوان محلِ دخل و درآمدِ عظیم برای مشتی انسان سودپرست واقع شده بود. و از این جهت چون بمُرد، همان جماعت در عزای او سقاخانه را سیاه‌پوش کردند و بطوریکه از خواص اهل محل به شیاع (فراوانی) شنیده شد، برای او دسته و علَم و کُتل راه انداختند و با آداب و تشریفات مخصوص او را به خاک سپردند، و اگر اوضاع مقتضی بود برای او مقبره و آرامگاه نیز ساخته بودند.» جلال‌الدین همایی، مقدمه و حواشی جامع دیوان طرب، تهران ۱۳۴۲، زیرنویس ص۲۳۴ 📕 ج۴، چاپ اول ۱۳۷۰، ص۱۱۱ @TAMASHAGAH