شیخ یک بار به طوس رسید.
مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد. بامداد در خانقاه استاد تخت بنهادند. مردم می آمد و مینشست.
چون شیخ بیرون آمد مقریان قرآن برخواندند و مردم بسیار درآمدند، چنانک هیچ جای نبود.
معرف بر پای خاست و گفت: «خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید.»
شیخ گفت: «و صلی الله علی محمد و آله اجمعین.»
و دست به روی فرو آورد و گفت: «هر چه ما خواستیم گفت، و همه پیغمبران بگفتهاند، او بگفت که از آنچ هستید یک قدم فراتر آیید.»
کلمهای نگفت و از تخت فرو آمد و برین ختم کرد مجلس را.
#اسرارالتوحید فی مقامات ابوسعید ابوالخیر
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آوردهاند که کسی از بغداد برخاست و به میهنه آمد به نزدیک شیخ ما و از شیخ ما سؤال کرد که: «ای شیخ!
حق سبحانه و تعالی این خلایق را به چه آفرید؟
حاجتمند آفرینش ایشان بود؟»
شیخ ما گفت: «نه، اما از جهت سه چیز آفرید:
اول، آنک "قدرتش" بسیار بود" نظارگی" میبایست.
دوم، آنک "نعمتش" بسیار بود"خورنده" میبایست.
سوم،"رحمتش"بسیار بود ،"گناهکارش" میبایست.»
#اسرارالتوحید محمد بن منور میهنی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
زشت می باید دید و انگارید خوب...
شیخ ما را پسری خرد فرمان یافت "فوت کرد"، و شیخ او را عظیم دوست داشتی.
چون او را به گورستان بردند شیخ ما او را به دست خویش در خاک نهاد و چون از خاک برآمد اشک از چشم مبارک او می جست و این بیت می گفت، بیت:
زشت می باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کزکشیدن سخت تر گردد کمند
و بعد از آن پسری دیگر خرد از آن شیخ ما فرمان یافت.
بر زفان شیخ رفت که «اهل بهشت از ما یادگاری خواستند، دو دستنبویه " نوعی میوه شیرین شبیه طالبی "شان فرستادیم تا رسیدن ما بود.»
#اسرارالتوحید/باب_دوم
@TAMASHAGAH