eitaa logo
تماشاگه راز
290 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💐 حکایتی مشترک میان مثنوی معنوی و تذکرة‌الاولیاء "حكايت وامدار بودن احمد خضرويه"     تذكرة­الاولياء: «چون او را وفات نزديك آمد، هفتصد دينار وام داشت. همه به مساكين و به مسافران داده بود. در نزع افتاد. غريمانش به­‌يكبار به بالين او آمدند. احمد در آن حال در مناجات آمد. گفت: الهی مرا می‌بری و گرو ايشان جان من است، و من به گروم به نزديك ايشان. چون وثيقت ايشان می‌ستانی كسی را برگمار تا به حق ايشان قيام نمايد، آنگاه جان من بستان. در اين سخن بود كه كسی در بكوفت و گفت: غريمان شيخ بيرون آيند. همه بيرون آمدند و زر خويش تمام بگرفتند. چون وام گزارده شد جان از احمد جدا شد، رحمه الله عليه.»   مثنوی: بود شیخی دائماً او وامدار از جوانمردی که بود آن نامدار ده هزاران وام کردی از مهان خرج کردی بر فقیران جهان... شیخ وامی سال­‌ها این کار کرد می‌ستد می‌داد همچون پای‌مرد تخم­‌ها می‌کاشت تا روز اجل تا بود روز اجل میر اجل چونکه عمر شیخ در آخر رسید در وجود خود نشان مرگ دید وام‌داران گرد او بنشسته جمع شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع وام‌داران گشته نومید و ترش درد دل­‌ها یار شد با درد شش شیخ گفت این بدگمانان را نگر نیست حق را چار صد دینار زر کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد لاف حلوا بر امید دانگ زد شیخ اشارت کرد خادم را به سر که برو آن جمله حلوا را بخر تا غریمان چونکه آن حلوا خورند یک زمانی تلخ در من ننگرند... چون طبق خالی شد آن کودک ستد گفت دینارم بده ای با خرد شیخ گفتا از کجا آرم درم وام دارم می‌روم سوی عدم کودک از غم زد طبق را بر زمین ناله و گریه بر آورد و حنین...»   طرح داستان مثنوی با تذكره تفاوت­‌هايی دارد. خريدن حلوا از كودك و ماجراهای آن به حكايت تذكره افزوده شده. در حقيقت مولانا حكايتی از اسرارالتوحيد را كه دربارهٔ ابوسعيد ابوالخير نقل شده با حکایت احمد خضرويه که در تذکره آمده، پیوند می‌دهد و البته از عهدهٔ ساخت و پرداخت داستان به خوبی بر می‌آيد به طوری كه ديگر حكايت مولانا از لحاظ ساختار و عناصر آن با حكايت تذكره قابل قياس نيست. در حکایت مولانا گفتگوی خادم و كودك حلوا فروش به زيبايی ترسيم شده؛ خادم و كودك حتی بر سر قيمت با هم چانه می‌زنند. در ابيات بعدی نيز خشم كودك از مغبون شدن در اين معامله در گفتار او هويداست: «كاشكی من گرد گلخن گشتمی           بــر در ايـن خـانـقه نـگذشتمی صـوفـيان طبـل­‌خوار لقمه­‌جو               سگدلان و همچو گربه روی شو»   مولانا در توجيه اينكه چرا يكی از صوفيانی كه در صحنه حضور دارد وام كودك را اگرچه بسيار اندك است نمی‌گذارد، این چنین استدلال می‌کند: «همت شيخ آن سخا را بند كرد» و در پايان حكايت نيز می‌گويد جوشيدن بحر رحمت الهی موقوف غريو كودك بود: «تا نگريد كودك حلوا فروش   بحر رحمت در نمی‌آيد به جوش»   همين نتيجه­‌گيری و خاتمه در اسرارالتوحيد نيز آمده است. در آنجا نيز ابوسعيد زر را در بند اشك كودك می‌داند. خلط اين دو حكايت در مثنوی یادآور این نکته است که برای مولانا نفس حكايت و اينكه واقعه برای چه شخصی رخ داده اهميتی ندارد، آنچه مهم است نتيجه­‌ای‌ست كه قرار است از اين قصه­‌ها و حكايت­‌ها گرفته شود و بهره­‌ای كه بايد نصيب مخاطب گردد. در نهايت نیز می‌خواهد بگويد جوشش رحمت الهی در گرو انكسار قلب است و تمامی حكايت ظرفی‌ست برای انتقال اين معنا و معانی ديگری كه در ميانهٔ آن در جای جای حكايت از زبان مولانا بيان می‌شود. https://eitaa.com/TAMASHAGAH ☘☘☘☘
نصرانی را گفتند:اسلام بیاور... گفت: اگر اسلام آن است که بایزید بسطامی است،نتوانم و اگر این است که شمایید، نخواهم! عطارنیشابوری بایزید بسطامی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نقل است که ذوالنون گفت: در بعضی از سفرهای خویش زنی را دیدم، از او سؤال کردم از محبّت. گفت: «ای بطّال، را نیست.» گفتم: چرا؟ گفت: «از بهر آن‌که را نیست.» @TAMASHAGAH
از شیخ اویس قرنی پرسیدند:((چونی؟))گفت: @TAMASHAGAH