eitaa logo
تماشاگه راز
275 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 و چون حسین_بن_منصور_حلاج را به زیر طاقش بردند، به باب الطّاق، پای بر نردبان نهاد. گفتند: "حال چیست؟" گفت: معراج_مردان، سر_دار است"... پس دستش جدا کردند، خنده‌ای بزد. گفتند: خنده چیست؟ گفت: دست از آدمی بسته، جدا کردن آسان است. مرد آن است که دست صفات - که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد - قطع کند". پس پایهایش ببریدند. تبسمی کرد و گفت: "بدین پای، سفر خاک می‌کردم؛ قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم کند؛ اگر توانید، آن قدم ببُرید". پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید و روی و ساعد را خون آلود کرد. گفتند: "چرا کردی؟" گفت: "خون بسیار از من رفت. دانم که رویم زرد شده باشد. شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما، سُرخ‌روی باشم که گلگونه مردان، خون ایشان است". گفتند: "اگر روی را به خون، سرخ کردی، ساعد را باری چرا آلودی؟" گفت:"وضو می سازم". گفتند:"چه وضو؟" گفت: "رکعتان فی العشق، لا یصحُّ وضوئهما الّا بالدّم. (در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید؛ الّا به خون)".
حکایت ‏نقل‌است که درویشی در آن میان از او [حسین بن منصور حلاج] پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا بینی و پسین فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند یعنی عشق اینست. _عطار_نیشابوری "‌دنیا همه زندان است" درون گور همه حسرت، برون گور همه عبرت. میان حسرت و عبرت چه جای عشرت است، که ابنای دنیا، دنیا را با حرص بدست آرند و با حسد حفظش کنند و با حسرت بگذارند و بروند. حلاج https://eitaa.com/TAMASHAGAH
مریدی شیخ را دید که می‌لرزید. گفت: یا شیخ! این حرکت تو از چیست؟ شیخ گفت : سی سال در راه صدق قدم باید زد و خاک مزابل به محاسن باید رفت و سر بر زانوی اندوه باید نهاد تا تحرک مردان بدانی. به یک دو روز که از پس تخته برخاستی می‌خواهی که به اسرار مردان واقف شوی؟ بایزید بسطامی
نقل است که ذالنون گفت: وقتی در کوهها می‌گشتم قومی مبتلایان دیدم، گرد آمده بودند، پرسیدم: شما را چه رسیده است؟ گفتند: عابدی است اینجا، در صومعه . هر سال یکبار بیرون آید و دم خود بر این قوم دمد، همه شفا یابند. باز در صومعه شود، تا سال دیگر بیرون نیاید. صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زردروی، نحیف شده چشم در مغاک افتاده. از هیبت او لرزه بر من افتاد. پس به چشم شفقت در خلق نگاه کرد. آنگاه سوی آسمان نگریست، و دمی چند در آن مبتلایان افگند. همه شفا یافتند. چون خواست که در صومعه شود، من دامنش بگرفتم. گفتم: از بهر خدای علت ظاهر را علاج کردی. علت باطن را علاج کن. به من نگاه کرد و گفت: ذوالنون دست از من باز دار که دوست از اوج عظمت و جلال نگاه می‌کند. چون تو را بیند که دست به جز از وی در کسی دیگر زده ای تو را به آنکس بازگذارد و آنکس را به تو و هریکی به یکی دیگر هلاک شوید. این بگفت و در صومعه رفت.
از عارف بزرگ ابراهیم خواص رحمة الله علیه روایت است که فرمود: داروی دل پنج چیز است: ۱. قرآن خواندن و اندر او نگاه کردن؛ ۲. شکم تُهی داشتن؛ ۳. قیامِ شب؛ ۴. تضرّع کردن به وقتِ سحرگاه؛ ۵. و با نیکان نشستن. @TAMASHAGAH
و گفت آداب سفر آن است که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد... آنجا که دل آرام گرفت، مقصد است. عطار @TAMASHAGAH