یک امشبی که تویی در برابرم سرمست
گمان مبر که خبر از وجود خویشم هست
نشسته ای تو و من شمع ایستاده به پای
تو مست باده و من مستِ چشم باده پرست
قسم به جان تو کز جان و از جهان برخاست
هرآن که یک نفس از برای عیش با تو نشست
نهاد دل به تو و از همه جهان برداشت
گشاد در به تو و بر رخ دو عالم بست
به خواب نیز نمی آید این خیال که تو
نشسته باشی و من ایستاده جام به دست ...
#حبیب_خراسانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH