خدایا چون گل ما را سرشتی
وثیقت نامهای بر ما نوشتی
بیامرز از عطای خویش ما را
کرامت کن لقای خویش ما را
🦋
من آن خاکم که مغزم دانه تست
بدین شمعی دلم پروانه تست
🦋
تویی کاول ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی
دل مست مرا هشیار گردان
ز خواب غفلتم بیدار گردان ...
#خسرو_و_شیرین
#حکیم_نظامی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
خدایا چون گل ما را سرشتی
وثیقت نامهای بر ما نوشتی
بیامرز از عطای خویش ما را
کرامت کن لقای خویش ما را
🦋
من آن خاکم که مغزم دانه تست
بدین شمعی دلم پروانه تست
🦋
تویی کاول ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی
دل مست مرا هشیار گردان
ز خواب غفلتم بیدار گردان ...
#خسرو_و_شیرین
#حکیم_نظامی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تو را جویم
ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی
ز هر حرفی که خوانم...
#خسرو_و_شيرين
#نظامي
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
#خسرو_و_شیرین
#نظامی
منظومۀ «خسرو و شيرين» نظامي، یکی از زيباترين منظومههای عاشقانه در ادب فارسي است
. "خسرو پرويز"، شهريار خوشگذران ساساني دل در گرو محبت "شيرين"، شاهزادهاي ارمني دارد
. در ميانهی راهِ، عاشقي به نام فرهاد، فريفتهی شيرين میشود و خسرو براي برداشتن رقيب از سر راه، او را به كندن كوه بيستون میگمارد...
شیرین درتاریخ چندان نامی ندارد
نظامی، شیرین را شیرین می کند..
نظامی درغم از دست دادن همسرش
آفاق که سخت شیفته ی اوست
شیرین را می آفریند.
وباتوصیف حسن وکمال وزیبایی شیرین
آفاقش را پیش چشم دارد
درمناظره ی زیر که یکی از بهترین مناظره های ادبیات فارسی است
خسرو سعی می کند با این مناظره
فرهادرا از عشق شیرین باز دارد.
اما
فرهاد که عاشقی است از جان گذشته
محکمترین جوابهارا به خسرومی دهد.
قدرت عشق سبب می شود.
که فرهاد از قدرتمند ترین پادشاه زمان نترسد.
و با جوابهای استوارومحکم خسرورا محکوم کند.
چنانچه خسرو دربیت آخر بگوید
درمیان موجودات خاکی وآبی حاضرجواب تر از فرهاد ندیده ام
....
ابیات زیر بخشی از «مناظرۀ خسرو با فرهاد» می باشد که در منظومۀ خسرو و شیرین آمده است:
نخستین بار گفتش کز کجائی
بگفت از دار ملک آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگوئی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو که این کار خامست
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن درین درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد دل نیست
بگفت از عشق کارت سختزار است
بگفت از عاشقی خوشتر چکار است
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست
بگفتا در غمش میترسی از کس
بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ هم خوابیت باید
بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بیجان شیرین
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد
بگفت ار من کنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
@TAMASHAGAH