روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید:
«صراف عالم معنی، محمدبرتر بود یا بایزید بسطامی؟»
مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد:
«محمد (ص) سر حلقهٔ انبیاست،
بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
درویش تاجرنما بانگ برداشت:
«پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟»
مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت:
اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب میکرد.
اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد:
شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است!
سبحانی ما اعظم شانی!
پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد.
#ديدار_مولانا_شمس
https://eitaa.com/TAMASHAGAH