دل به سودای تو بستیم خدا می داند
وز مه و مهر گسستیم خدا می داند
ستم عشق تو هر چند کشیدیم به جان
ز آرزویت ننشستیم خدا می داند ...
با غم عشق تو عهدی که ببستیم نخست
بر همانیم که بستیم خدا می داند
به امیدی که گشاید ز وصال تو دری
در دل بر همه بستیم ، خدا می داند ...
خاستیم از سر شادی وغم هر دو جهان
با غمت خوش بنشستیم خدا می داند
دیده پر خون و دل آتشکده و جان بر کف
روز و شب جز تو نجستیم خدا می داند ...
دوش با "شمس" خیال تو به دلجویی گفت
آرزومند تو هستیم خدا می داند ...
#شمس_مغربی
ای سید!
نه من منم و نه تـو تـوئی کـه من توام و تو منی.
از ازل چون خواستی که به معشوقی و صاحبی جلوهگر شوی
در پرده ی من بـه عـاشقی و بندگی ظاهر گشتی تا معشوقی و صاحبی تو ظهور گرفت.
از این راه من مـعشوق تـو بـاشم که معشوقی تو از من پیداست و تو عاشق من باشی که عاشقی من به عشق تـو بـود.
تـو کجا معشوق بودی؟حیرانم که تو معشوقی یا من و من عاشقم یا تو؟
هـیهات،هـیهات!
این چه حرف است؟
من هیچ نیم،هرچه هست توئی. هم عاشق توئی و هم معشوق توئی.
#پرتو_عشق
#شمس_مغربی