eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«الذین آمنوا و تَطمَئِنُّ قلوبُهُم بِذکرالله» ذکر آنجاست که غبارها را فرونشانده‌ای، غلغله‌ها را خاموش کرده‌ای و چون شاخه‌های درخت بید در شب، منتظر و چشم‌ به‌راه مانده ای به عنایت‌های پنهانی... ذکر آنجا اتفاق می‌افتد که بی‌تشویش و با تأنّی و درنگ باشی و سرتاسر وجودت تبدیل به دریچه شود دریچه‌ای رو به نور✨ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
⭐️ وقتی خدای شیخ خرقان درد می‌کند! «چون به جان می‌نگرم جانم درد می‌کند و چون به دل می‌نگرم دلم درد می‌کند و چون به فعل می‌نگرم قیامتم درد می‌کند و چون به وقت می‌نگرم «تو» ام درد می‌کنی. الهی! اگر اندامم درد کند شفا تو دهی چون «تو» ام درد کنی چه کسی مرا شفا می‌دهد؟ تا خداییِ خدا باقی است دردِ ابوالحسن باقی است.» جان آدم درد می‌کند، درست. دل آدم درد می‌کند، درست. اما خدای آدم چگونه درد می‌کند؟ خیلی حرف است. احتمالاً برای شیخ خرقانیِ نازنین، خدا مثل چشم و دل و جان شده است. انفسی و درونی و دلی. گوشت و خون و پوست و استخوانش شده است. چیزی از خودش که مثل دیگر ابعادِ وجودش می‌تواند درد کند. ✍ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔰ذوق حضور ✍ موسی در راه سفر است که آتشی می‌بیند. به خانواده خود می‌گوید درنگ کنید که من آتشی دیدم. امیدوارم که پاره‌ای از آن را برای شما بیاورم یا در پرتو آتش راه یابم. به تنهایی به جستجوی آتش می‌رود. چون می‌رسد ندایی به یکباره او را فرامی‌گیرد: ای موسی، این منم پروردگار تو، پای‌پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی. من تو را برگزیده‌ام پس به آنچه وحی می‌شود گوش فرا ده. منم من خدایی که جز من خدایی نیست. پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپادار. قیامت فرارسنده است. می‌خواهم آن را پوشیده دارم تا هر کسی به آنچه می‌کوشد جزا یابد. و ناگهان در اوج این پیام‌های بلند و آسمانی، از موسی می‌پرسد: در دست راست تو چیست؟ موسی پاسخ می‌دهد: این عصای من است. بر آن تکیه می‌دهم و با آن برای گوسفندانم برگ می‌تکانم و کارهای دیگری هم برای من از آن برمی‌آید. (به روایت قرآن، سوره طه) راستی چرا موسی به پاسخی کوتاه اکتفا نکرد؟ خدا که از او نخواسته بود کارکردهای عصا را شرح دهد. تنها پرسیده بود چه در دست توست؟ تبیین شاعرانه ماجرا این است که موسی سخن را به درازا کشاند چرا که از این گفت‌وگو لذت می‌‌بُرد و خوش داشت به شیوه‌ و شگردی مدت‌زمانِ این واقعه‌ی درخشان را بیشتر کند. عرفی شیرازی گفته است: لذیذ بود حکایت درازتر گفتم چنانک حرف عصا گفت موسی اندر طور https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نگاه مرغوب: ✍ 🔅آن یکی کفشی دوخت نیکو جهت پیغمبر علیه السلام، ایشان را خوش آمد. گفت: نیکو دوختی، خوش دوختی! خاموش نکرد. می‌گوید: به از آن دوختمی یا رسول الله، و توانم دوختن! فرمود که پس از برای که نگه می‍‌داشتی آن نیکوتر را؟ چو برای من ندوختی برای که خواهی دوختن؟ (مقالات شمس تبریزی) 🔅اینجاست که ایمان، عشق و دوستی نقش بی‌بدیل خود را هویدا می‌کند. اگر چشم‌هایی نباشند که اشتیاق به آراستگی را در ما شعله‌ور کنند، زندگی ما خواهد پژمرد. 🔅چشم‌های خدا یا چشم‌های کسانی که ارباب معرفت و فضیلت‌اند و ما دوستشان داریم، بزرگ‌ترین سرمایه‌ است. به پشت‌گرمی آن چشم‌هاست که طلب آراستگی در ما خاموش نمی‌شود. جهان، بی‌اعتبار و زودزوال است 🔅اما چشم‌های با کیفیت تو مرا می‌بیند و تحسین می‌کند و این، برکتِ ایمان و محبت است. چشم‌هایت را دوست دارم و می‌خواهم در آن چشم‌ها تماشایی باشم. نگاهت را دوست دارم و می‌خواهم در آن نگاه خانه کنم. و این دوست داشتن، ما را برمی‌انگیزد تا زیبایی را تحقق بخشیم، آراستگی را... 🔅اینکه در قرآن آمده است خدا در شما می‌نگرد، همواره از باب تخویف نیست. گاه از باب دمیدن در شوق به آراستگی است: 🔅«و بگو كارتان را بكنيد به زودى خداوند و پيامبر او و مؤمنان در كار شما خواهند نگريست.»(توبه، ۱۰۵) 🔅«و بر خداى عزيز مهربان توكل كن. آن كس كه چون به نماز برمی‌‏خيزى تو را می‌‏بيند و حركت تو را در ميان سجده‌كنندگان مى‌‏نگرد»(شعراء،۲۱۷-۲۱۹) https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌸💞 می‌خواهم با تو حرف بزنم قلبم را لمس کنی و لبخندی جاودان سبز شود می‌خواهم به شکوفه‌های بهار اعتماد کنم در سبز‌ه‌های صبح معنا شوم و تو را ای زیبای پنهان بسرایم می‌خواهم ترانه‌ای باشم و قطره‌ای اشک در چشم‌های عاشق https://eitaa.com/TAMASHAGAH
واعظِ عشق‌نشناس❗️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جامی در هفت اورنگ می‌گوید که واعظی سخنور در مجلس وعظ از عشق می‌گفت و احوال عاشقان. کسی که خرش را گم کرده بود از آنجا گذشت و ماجرای خود را برای واعظ گفت. واعظ صلا در داد: چه کسی تا حالا عاشق نشده و درد عشق نچشیده؟ ساده‌مردی برخاست و گفت: من! واعظ مرد خر گُم‌کرده را فراخواند و گفت: بیا، خر تو را پیدا کردم. خر تو این مرد است که عشق را نزیسته است. 🍃 خرْ گم‌شده را بخواند کای یار اینک خر تو! بیار افسار! کسی در آن مجلس نبود که به آن واعظ گم‌‌گشته بگوید آخر چگونه با تحقیر دیگران تعلیم عشق می‌دهی؟ مگر می‌شود از عشق موعظه کرد و چنین آسان حرمت آدمی را پایمال کرد؟ همه‌ی سخنان بلند و سرشار از زیبایی و فریبایی در باب عظمت و ضرورت عشق، بی‌فایده‌اند اگر معیارهایی به مخاطب ندهند تا دوست داشتن خودپرستانه و ناقض آگاهی و آزادی را از دوست داشتن وفادار به حریم و حرمت دیگری تمییز دهد. کسی که به این قصه می‌خندد از حال آن ساده‌مرد که در برابر دیگران تحقیر می‌شود بی‌خبر است.قصه از این قرار است: واعظ است که عشق را درنیافته، نه آن ساده‌مرد! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تنظیم متن:
🔅نزدِ خودت! همسر مؤمن فرعون؛ "آسیه" نیایشِ‌دلبرانه و عاشقانه‌ای با خدا دارد: وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّة (تحریم/۱۱)؛ و براى كسانى كه ايمان آورده‌اند خدا همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا... پيش خود در بهشت‏ خانه‌اى برايم بساز. از تمام زندگی او، تنها همین نیایش در قرآن ذکر شده است. نیایش او بیانگر حال آکنده از محبت اوست. آنچه در این نیایش مد نظر است همین «عندک» است. خواسته‌ی آسیه این است که خانه‌ای نزد خدا داشته باشد. «نزد خدا» بودن برای او مقدم بر «در بهشت بودن» است. این شوق به حضور و خانه داشتن در محضر خدا چه می‌تواند باشد جز تمنایی که از محبتی عمیق برجوشیده است. عاشقانه نزد خودت ... همین! تنظیم متن: https://eitaa.com/TAMASHAGAH
⭕️ رو سینه را چون سینه‌ها، هفت آب شوی از کینه‌ها «نفرت» و «کینه» هرگز و در هیچ‌زمان مطلوب نیست. نفرت و کینه، دشمن‌ را شکست نمی‌دهد، اما ما را از پای در می‌آورد. ممکن است گفته شود:‌ «ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستم‌کاری بوَد بر گوسفندان» آری، درست است. ایستادگی، دلیری، مقاومت و دفاع از حق خوب است. نباید بگذاریم مظلوم واقع شویم. انظلام بد است. همچنان که ظلم نیز بد است. اما دفاع از حق و مقابله با تعدی، مستلزم نفرت و کینه نیست. می‌شود وقتی گریزی نداریم، با «شدت» و «غلظت» رفتار کنیم. به وقت ضرورت و به قدر ضرورت. اما ضرورت و فایده‌ی کینه و نفرت چیست؟ نمی‌شود مقاومت و مبارزه کرد، بی‌آنکه  نفرت و کینه‌ای داشت؟ «عشق یک شادی است و نه یک ناتوانی یا دست کشیدن: دشمنان خود را دوست داشتن به معنای دست کشیدن از پیکار نیست. بلکه جنگیدن شادمانه با آنهاست. بخشایش خطا را پاک نمی‌کند بلکه کینه را حذف می‌کند، خاطره را پاک نمی‌کند بلکه خشم را از بین می‌برد، پیکار را کنار نمی‌گذارد، بلکه از نفرت چشم‌پوشی می‌کند. خوشا به حال بخشایش‌گران که بی‌نفرت پیکار می‌کنند و بدا به حال کسانی که بی‌احساس ندامت، نفرت دارند!» کوچک در باب فضیلت‌های بزرگ، آندره کنت اسپنویل، ترجمه مرتضی کلانتریان چه کسی می‌تواند بپذیرد که نفسِ نفرت و کینه، دشمن را از میان برمی‌دارد؟ چه کسی می‌تواند بپذیرد که نفرت و کینه، حال آدم را ناخوش نمی‌کند؟ چه کسی می‌تواند بپذیرد که خداوند از مؤمنان خواسته‌است سراغ چیزی بروند که حالشان را خراب می‌کند و دشمن را هم نمی‌راند؟ اگر کینه و نفرت، تأثیری در حال خوب و روحی بهشتی ندارد، چرا در قرآن آمده است که احوال اهل بهشت یکی آن است که هر کینه و نفرتی از دل‌های آنان کاملاً پیراسته و ریشه‌کن خواهد شد؟ «وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» (اعراف/۴۳ و حجر/۴۷) «و از سینه‌های آنان هر گونه کینه‌ای را می‌زداییم.» راستی اگر آنچه شیخ نظام‌الدین اولیا بر زبان جاری می‌کرد، حقیقتاً وصف‌الحال او باشد، چقدر حال خوب و روان آرامی داشته است: «هر که ما را یاد نَبوَد ایزد او را یار باد وانکه ما را رنجه دارد راحتش بسیار باد هر که او خاری نهد در راه ما از دشمنی هر گلی کز باغ عمرش بشکفد بی‌خار باد!» شاید بگویید این خیلی آرمانی است و آدم خاکی نمی‌تواند سراسر خالی از کینه و نفرت باشد. بحثی نیست. اما دستِ کم می‌توانیم مؤید و مروّج کینه و نفرت نباشیم. دست کم می‌توانیم با رشد آگاهی و نظر به این سخنان و احوال مبارک، از حجم کینه‌ها و نفرت‌هایی که چون ابرهای تیره بر روح و روان ما سایه‌ انداخته‌اند کم کنیم. به گفته‌ی شیخ ابوعلی دقّاق، شنیدن احوال آنان که دلی پیراسته از کینه دارند، ما را به جانب روشنی بیشتر می‌کشاند: «شیخ ابوعلی دقاق را گفتند که: در سخن مردان شنیدن هیچ فایده هست چون بدان کار نمی‌توانیم کرد؟ گفت: بلی. اگر مرد، طالب بُوَد، قوی همت گردد و طلبش زیاده کند.» با خواندن این سخنان مهاتما گاندی، می‌شود پی بُرد که ما چه توانایی و ظرفیت عظیمی در «خوب بودن» داریم و اگر نمی‌توانیم تمام این ظرفیت را شکوفا کنیم، دستِ‌کم قدمی به پیش می‌توانیم گذاشت: «همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشته‌ام. با توسل به دوره‌های طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. می‌دانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم... «اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتی‌ای که انگلیسیان در هند بر پا ساخته‌اند متنفرم. از استثمار بی‌رحمانه ی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجس‌انگاری که میلیون‌ها هندو بانی آنند نفرت دارم. اما همان‌گونه که از هندوان سلطه‌جو نفرتی در دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روش‌های عاشقانه‌ای که پیش رو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشه‌های عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است.... آیا آن عدم خشونتی را که شایسته‌ی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمیرم که لبانم دعای قاتلم را می‌گوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زنده‌ی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که می‌توان گفت عدم خشونت شجاعان را داشته‌ام.» گفتارهای گاندی، ترجمه‌ی مهشید میرمعزی، نشر ثالث می‌شود بدون کینه و نفرت، مبارزه کرد؟ آری. کینه و نفرت، تنها به خود ما آسیب می‌زند. دشمن خود نباشیم. رو سینه را چون سینه‌ها هفت‌آب شوی از کینه‌ها آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو جان ✍ @TAMASHAGAH
💫 شنیدن این کلمات بایزید بسطامی که از تجربه‌‌ای پُرحرارت و رشک‌آور حکایت دارد کافی است تا دل از ما ببَرَد و ما را تا ابد شیفته‌ی زمزمه‌های عارفان کند: «به صحرا شدم. عشق باریده بود و زمین تر شده. چنان‌که پایِ مرد به گِلزار فرو شود پایِ من به عشق فرو شد.» به این کلمات نگاه کنید و روح خود را در تجربه‌ی بی‌مانندی که فراپشت این کلمات است گرم کنید. در ضمیر بایزید چه رخ داده بود؟ چشم او از چه کیفیتی برخوردار شده بود؟ آن کیفیت را طلب کنید. «مرا کیفیت چشم تو کافی است». بیرون می‌رود و همه جا را خیس از بارش عشق می‌یابد. همه جا تَر و مرطوب از عشق. راه می‌رود و احساس می‌کند در گُلزار عشق راه می‌رود. آیا نمی‌ارزد که یک عمر، آستانه‌نشین چنین حال و هوایی باشیم؟ بیایید از خدا چشم طلب کنیم.. همه‌ی دانش‌های ما در قیاس با چشمی که به تعبیر شاعر «از حادثه‌ی عشق، تر است»، بی‌ذوق و کم‌مقدارند. ما برای تماشای عشق، به دو دیده‌ی تَر، به دو چشمِ شسته نیازمندیم. برای شما چشمانی آرزو می‌کنم که زندگی را مقدس ببیند.. و چهره‌ی پنهان عشق را در بارش باران و شکفتن یک گل، تماشا کند.. بیایید موجودات را تکریم کنیم.. انسان را تکریم کنیم.. با تکریم و عشق بی‌دریغ، خدای نهفته در جان‌ها را بیدار می‌کنیم..      ✍ @TAMASHAGAH
نگاه مرغوب: ✍ 🔅آن یکی کفشی دوخت نیکو جهت پیغمبر علیه السلام، ایشان را خوش آمد. گفت: نیکو دوختی، خوش دوختی! خاموش نکرد. می‌گوید: به از آن دوختمی یا رسول الله، و توانم دوختن! فرمود که پس از برای که نگه می‍‌داشتی آن نیکوتر را؟ چو برای من ندوختی برای که خواهی دوختن؟ (مقالات شمس تبریزی) 🔅اینجاست که ایمان، عشق و دوستی نقش بی‌بدیل خود را هویدا می‌کند. اگر چشم‌هایی نباشند که اشتیاق به آراستگی را در ما شعله‌ور کنند، زندگی ما خواهد پژمرد. 🔅چشم‌های خدا یا چشم‌های کسانی که ارباب معرفت و فضیلت‌اند و ما دوستشان داریم، بزرگ‌ترین سرمایه‌ است. به پشت‌گرمی آن چشم‌هاست که طلب آراستگی در ما خاموش نمی‌شود. جهان، بی‌اعتبار و زودزوال است 🔅اما چشم‌های با کیفیت تو مرا می‌بیند و تحسین می‌کند و این، برکتِ ایمان و محبت است. چشم‌هایت را دوست دارم و می‌خواهم در آن چشم‌ها تماشایی باشم. نگاهت را دوست دارم و می‌خواهم در آن نگاه خانه کنم. و این دوست داشتن، ما را برمی‌انگیزد تا زیبایی را تحقق بخشیم، آراستگی را... 🔅اینکه در قرآن آمده است خدا در شما می‌نگرد، همواره از باب تخویف نیست. گاه از باب دمیدن در شوق به آراستگی است: 🔅«و بگو كارتان را بكنيد به زودى خداوند و پيامبر او و مؤمنان در كار شما خواهند نگريست.»(توبه، ۱۰۵) 🔅«و بر خداى عزيز مهربان توكل كن. آن كس كه چون به نماز برمی‌‏خيزى تو را می‌‏بيند و حركت تو را در ميان سجده‌كنندگان مى‌‏نگرد»(شعراء،۲۱۷-۲۱۹) @TAMASHAGAH
🔅 شنیدم کِرمک شبتاب می‌گفت: نه آن مورم که کس نالد ز نیشم توانْ بی‌منت بیگانگان سوخت نپنداری که من پروانه‌کیشم اگر شب تیره‌تر از چشم آهوست خود افروزم چراغ راه خویشم 💫اقبال می‌گوید نه رسم مور، نه طرز پروانه. نه دیگرآزاری و نه چشم از خود برگرفتن و منت بیگانه بُردن. شیوه مطلوب او، بر خود، نظر گشودن است. مثل مولانا که می‌گفت: «تو چراغ خود برافروز» اقبال می‌گوید اگر دیده بر جان خود بگشایی می‌بینی که ماه کاملی در نهادت نهاده‌اند. اگرچه ظاهراً تهی‌دامنی: 🌾بر خود نظرگشا ز تهی‌دامنی مَرنج در سینهٔ تو ماه تمامی نهاده‌اند انصافاً این بینش صاحبدلان که هر آدمی در نهاد خویش واجد گنجی است و به رغم بی‌نوایی‌های ظاهری، می‌تواند با آگاهی از آن گنج و ثروت درونی، به کرامت و ارجمندی خود ایمان آوَرَد بسیار درخشان و شفابخش است. وقوف پیوسته بر این گنج، شفاست: 🌾چو حافظ گنج او در سینه دارم اگر چه مُدَّعی بیند حقیرم به نظر می‌رسد تا نتوانیم به آن گنج پنهان در نهاد خویش ایمان بیاوریم، قادر نخواهیم بود به روشنی کارگر در جهان، ایمان بیاوریم. آخر به مدد آن چراغ درونی است که می‌توان از نور پایندهٔ هستی سراغ گرفت و به آن پیوست. ✍ @TAMASHAGAH
⭕️دوستی و سبکباری چه خوش است صحبت با دوستی که در کنارش نه مجبوری که اندیشه‌های خود را بسنجی و نه گفته‌ها را در ترازو نهی بلکه بی‌خیال، هر چه می‌اندیشی بر زبان می‌آوری،و کاه و گندم را با هم در کف او می‌نهی،و بی‌گمان دانی که اوآن کاه و گندم را غربال خواهد کرد: دانه‌ی شایسته را به کار خواهد گرفت و کاه را با نَفَسِ مهربانی به باد خواهد سپرد. در قلمرو زرین: ۳۶۵ روز با ادبیات انگلیسی، ترجمه دوستی ، رقم زدن چنین فضای امن اطمینان‌بخش و سبکی است. خلقِ فضایی که در آن کِبر و ناز و حاجب و دربانی در کار نیست و می‌توانی با خاطری آسوده حدیث نفس کنی و دلت را بگشایی. کاه و گندم را در دست دوست می‌گذاری بی‌آنکه نگران پیراستن کاه از دانه باشی. و دوست بی‌مجامله و نفاق، کاه را به نَفَسی مهربان از دانه جدا می‌کند. بیم و اضطرابی نیست. حرف می‌زنی فارغ از جدال و کشمکش درونی. حرف می‌زنی و دلت فارغ است. خطاهای سخنت، شرمسارت نمی‌کند. نابلدی‌ها نگرانت نمی‌کند. کدام محفل، نشست، دورهمی، دیدار، دوستانه است؟ آنجا که نیازی نیست کاه را از دانه جدا کنی. آنجا که از خطا گفتن نمی‌ترسی. 🍃🍃 به گفته‌ی : هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو بگو کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست @TAMASHAGAH