نمانده چرا، در زمانه ما، رنگ مهر و وفا، عشق و صدق و صفائی؟
كشد به كجا، كار اهل صفا، ای رقم زن ما، تابه كی ناروائی؟
كجا بگریزم كه غم نشناسد نشان مرا؟
چه چاره كنم تا زمانه بفهمد زبان مرا؟
غمم به سر و آتشم به دل و بسته لب ناله كردم
دلی نشود تا خبر زغمم نیمه شب ناله كردم
به جلوه همی در دل جمع خوبان نشسته تویی!
به شكوه همی در پی عمر كوته فتاده منم!
به خنده همی دامن از دست یاران كشیده توئی!
به گریه همی سر به دامان صحرا نهاده منم!
دگر چه بود لطف این زندگانی
تهی چو شود ساغر مهربانی!
#معینی کرمانشاهی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اینک از در صلح آمده است
بس که گوش از خلق بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هر چه من ها بود سوخت
کشتم آن خویش و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام
راه را بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
برده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر خورند
من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
#معینی کرمانشاهی
@TAMASHAGAH