یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت.
فرمود تا جامه از او بر کنند و از ده به در کنند.
مسکین برهنه به سرما همیرفت.
سگان در قفای وی افتادند.
خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد.
گفت: این چه حرامزاده مردمانند،
سگ را گشادهاند و سنگ را بسته!
امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید.
گفت: ای حکیم!
از من چیزی بخواه.
گفت: جامهٔ خود میخواهم اگر انعام فرمایی.
"رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ"
"امیدوار بود آدمى به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان"
سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند.
#گلستان سعدی
شخصی در مسجدی بانگ میگفت به آدابی که مستمعان را از او نفرت بود.
صاحب مسجد مردی بود عادل و نیک سیرت،
نمیخواستش که دل آزرده گردد.
گفت: ای جوانمرد!
این مسجد را موذنانی قدیمی باشد، تو را ده دینار میدهم تا به جای دیگری بروی. بر این قول اتفاق کردند و برفت.
پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد و گفت: بر من ستم کردی که به ده دینار از آنجا به در کردی که اینجا که رفتهام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمیکنم.
امیر از خنده بیخود گشت و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی شوند.
#گلستان سعدی
اگر نامی ز خسرو ماند از افسون شیرین بود
به غیر از عشق اکسیری در این دنیا نمی بینی
#فاضل_نظری
🍃🍃🍃
من نه آنم که به تیغِ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله
#صائب_تبریزی🍃
⭐️ شِبلی گفت:
دوزخ را دیدم بهسانِ اژدهایی غرّنده و
شیری درّنده که به خلق مییازید ...
مرا دید، نصیبِخود از من خواست،
هرچه جوارح و اعضای ظاهر بود
به وی دادم و باکنداشتم از سوختنِآن،
کهاز سوزِ باطنِخودم،پروایِسوزِ ظاهرنبود
چون نهاد و صورتِشبلی بهآتش دادم
نوبت به دل رسید
از من دل خواست!
گفتم دربازم و باک ندارم
به سرّم ندا آمد که ای شبلی!
دل را یله کن که دل نه از آنِتوست،
و نه در تصرف تو!
دل در قبضهی ماست که معدنِ دیدارِ ماست
دل در یدِ ماست که بُستانِ نظرِ ماست
دل در یمینِ ماست که منزلگاهِ اطلاعِ ماست
ای شبلی! اگر دل خرج میباید کرد
و میبباید سوخت
دریغ بُود که به این آتشِصورت بسوزی
پس باری به آتشِ عشق بسوز
دل را تو به نارِ عاشقی بریانکن
وآنگاه نظر ز دل به سویِ جانکن
گر زانک به راه پیشتآید معشوق
اینجمله به پیشِ پایِ او قربانکن
#کشف_الاسرار میبدی
613.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
دردِ اَحِبّا نمیبرم به اطبّا!
#سعدی
عشق و زخم از یک تبارند
اگر خویشاوندیم
یا نه ؟!
من سراپا همه زخمم
تو سراپا همه انگشت نوازش باش.
#حسین_منزوی