✨همیشه من چنین مجنون نبودم
همیشه من چنین مجنون نبودم
✨ ز عقل و عافیت بیرون نبودم
چو تو عاقل بدم من نیز روزی
✨ چنین دیوانه و مفتون نبودم
مثال دلبران صیاد بودم
✨ مثال دل میان خون نبودم
در این بودم که این چون است و آن چون
✨چنین حیران آن بیچون نبودم
تو باری عاقلی بنشین بیندیش
✨ کز اول بودهام اکنون نبودم
همیجستم فزونی بر همه کس
✨ چو صید عشق روزافزون نبودم
چو دود از حرص بالا می دویدم
✨ به معنی جز سوی هامون نبودم
چو گنج از خاک بیرون اوفتادم
✨ که گنجی بودم و قارون نبودم
حضرت مولانا👌✨
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
60.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🍃💞💫
سرآغاز هر نامه نام خداست
که بی نام او نامه یکسر خطاست
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸
✨الهی به امید تو✨
سلام صبح تون بخیر💐
💖
🍃✨💞🌷💞✨🍃
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
▫️#با_خودت_تکرار_کن ▫️
🍃امروز قلبم را لبریز از بخشش، عشق و شادمانی میکنم، بگونه ای که وجودم باعثِ بالا رفتنِ ارتعاشات هر آن کسی شود که ملاقات میکنم....
خدایا سپاسگزارم🙏
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
☘☘☘
✨اگر دانش به روزى در فزودى
✨ز نادان تنگ روزى تر نبودى
✨به نادانان چنان روزى رساند
✨كه دانا اندر آن عاجز بماند
✨بخت و دولت به كاردانى نیست
✨جز بتاءیید آسمانى نیست
✨او فتاده است در جهان بسیار
✨بى تمیز ارجمند و عاقل خوار
✨كیمیاگر به غصه مرده و رنج
✨ابله اندر خرابه یافته گنج
📙 #حکایت_گلستان
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
حکایت🔸
✍هارون الرشید را چون بر سرزمین مصر، مسلم شد گفت: بر خلاف آن طاغوت فرعون كه بر اثر غرور تسلط بر سرزمین مصر، ادعاى خدایى كرد، من این كشور را جز به خسیس ترین غلامان نبخشم.
🔻از این رو هارون را غلامی سیاه به نام خصیب بود بسیار نادان بود، او را طلبید و فرمانروایى كشور مصر را به او بخشید.گویند: آن غلام سیاه به قدرى كودن بود كه گروهى از كشاورزان مصر نزد او آمدند و گفتند: پنبه كاشته بودیم، باران بى وقت آمد و همه آن پنبه ها تلف و نابود شدند.
غلام سیاه در پاسخ گفت: مى خواستید پشم بكارید!
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
🍃چون كبوتر لب بام تو نشستم
🍃تو به من سنگ زدی!
🍃من نرمیدم.
🍃نگسستم..
👤 #فریدون_مشیری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
#سعدی
✨✨هر کس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارند چو بینند عیانت
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
📕 #داستان_کوتاه
▫️در بسطام یک مسیحی بود که مسلمان نمی شد...
▫️مردم هر چه اصرار کردند مسلمان شود تا شهر شان مسیحی نداشته باشد، قبول نمی کرد.
▫️ او را پیش بایزید آوردند، در پاسخ به بایزید گفت: من دوست دارم چون بایزید مسلمان شوم و گناه نکنم، لیک خود می دانم نمی توانم از شراب دست بردارم...
▫️ای بایزید،من بسیار آرزو داشتم که می توانستم چون تو مسلمان واقعی شوم، ولی می دانم نمی توانم. و نمی خواهم مانند بقیه مردم شهر مسلمان شوم و دروغ بگویم و آبروی تو را ببرم.
▫️ حیف نیست به تو هم مسلمان گویند به من هم؟!!
▫️ بایزید را اشک در چشم جمع شد و گفت:
▫️برو مسلمان واقعی تو هستی که احترام دین مرا نگه می داری...
https://eitaa.com/TAMASHAGAH