مریدی شیخ را دید که میلرزید.
گفت: یا شیخ!
این حرکت تو از چیست؟
شیخ گفت : سی سال در راه صدق قدم باید زد و خاک مزابل به محاسن باید رفت و سر بر زانوی اندوه باید نهاد تا تحرک مردان بدانی.
به یک دو روز که از پس تخته برخاستی میخواهی که به اسرار مردان واقف شوی؟
#تذکره_الاولیا بایزید بسطامی
#عطار_نیشابوری
تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من؟
تا که به سیل ام ندهد کی کِشدم بحر عطا؟!
#مولانای جان
کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق؟
پرندهتر ز مرغان هوایی…
#مولانای جان
خلاصهی نفس ِ انسان، دل است و دل، آینه است؛
چون نفس ِانسان که مستعدّ آینهگیست تربیت یابد و به کمالِ خود رسد، ظهورِ جملگیِ صفات ِ حقّ در خود مشاهده کند؛
ما را چه غم ز دوزخ و با خُلدِمان چه كار؟
دل دادهايم ما، برِ دلدار مىرويم.
#شیخ_نجمالدین_رازی
#مرصادالعباد
آسودهدلا حال دل زار چه دانی؟
خونخواریِ عشّاق جگرخوار چه دانی؟
شب تا به سحر خفته به خلوتگه نازی
بیخوابیِ این دیدهٔ بیدار چه دانی؟
هرگز نخلیده به کف پای تو خاری
آزردگیِ سینهٔ افگار چه دانی؟
ای فاخته! پروازکنان بر سرِ سروی
درد دل مرغان گرفتار چه دانی؟
کار دلِ رندان بلادیده بوَد عشق
ای زاهد مغرور تو این کار چه دانی؟
نادیده ز خاک ره او کُحلِ بصیرت
با بیبصری لذّت دیدار چه دانی؟
#جامی تو و جام می و بیهوشی و مستی
راه و روش مردم هشیار چه دانی؟
#دیوان جامی، جلد اول، فاتحةالشباب، غزل ۹۹۲
مقدمه و تصحیح: اعلاخان افصحزاد
دفتر نشر میراث مکتوب ۱۳۷۸
کدام مرثیه گوئی تو را بسراید؟
که پیش از این، سقراط
سماجتِ شب را در شوکران سروده است
و منصور،
پایداری شعله را بر دار
تو در کجای جهان روئیده ای؟
که بادهای سرد در فصلِ شکوفه ها می وزند
و تبرها درختانِ بیدار را می افکنند
و تو،
با شاخسارِ شکسته،
سرسبز و بارور
از پای درآمدی
باشد که شعله های بیمناک
با دانه های ملتهب در سکوت خاک
به جوانه بنشینند
تو گواهِ حادثه بودی
و دیدهِ بان هجوم
و آینه در دست بر بلندی معبر
و کاروان را از کمینگاه خبر دادی
و می دانستی
که همرهان قافله،
یاران شبیخونند
و پیام آینه ات را باژگونه می خوانند
و می دانستی،
که تو را از دو سوی نشانه گرفته اند
و ماندی
و استوار ماندی
تا در کنارِ آینه جان دادی،
#احمد_حیدربیگی، لابیرنت، مجموعۀ اشعار، همدان، انتشارات شهر اندیشه، ۱۳۷۹، ص ۱۲۴_۱۲۳