eitaa logo
تماشاگه راز
289 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.. @TAMASHAGAH
هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد در خرابات بگویید که هُشیار کجاست؟ آن‌کس است اهلِ بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی، مَحرمِ اسرار کجاست؟ هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامت‌گرِ بی‌کار کجاست؟ @TAMASHAGAH
پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم دیده بخت به افسانه او شد در خواب کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم @TAMASHAGAH
هوالعزیز صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد چو هست مسکین غلام و چاکر دوست 🌱🌱🌱 @TAMASHAGAH
چندان که گفتم غم با طبیبان درمان نکردند مسکین غریبان آن گل که هر دم در دست بادیست گو شرم بادش از عندلیبان یا رب امان ده تا بازبیند چشم محبان روی حبیبان درج محبت بر مهر خود نیست یا رب مبادا کام رقیبان ای منعم آخر بر خوان جودت تا چند باشیم از بی نصیبان نگشتی شیدای گیتی گر می‌شنیدی پند ادیبان @TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱 صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست مسکین غلام و چاکر دوست @TAMASHAGAH
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش، چون هر دَم جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها؟ همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِل‌ها؟ حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها @TAMASHAGAH
هوالمحبوب🌱 روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده جان بین باید وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است از حشمت پرویز دگر قصه مخوان که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است @TAMASHAGAH
ای پيک راستان خبر يار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو ما محرمان خلوت انسيم غم مخور با يار آشنا سخن آشنا بگو برهم چو می‌زد آن سر زلفين مشکبار با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو هر کس که گفت خاک در دوست توتياست گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند گو در حضور پير من اين ماجرا بگو گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير شاهانه ماجرای گناه گدا بگو بر اين فقير نامه آن محتشم بخوان با اين گدا حکايت آن پادشا بگو جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند بر آن غريب ما چه گذشت ای صبا بگو جان پرور است قصه ارباب معرفت رمزی برو بپرس حديثی بيا بگو گرت به مجلس او راه می‌دهند می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو @TAMASHAGAH
هوالنور🌱 دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند چه مبارک‌سَحَری بود و چه فرخنده‌شبی آن شبِ قدر که این تازه‌براتم دادند بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن‌جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شِکر کز سخنم می‌ریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند همّتِ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند @TAMASHAGAH
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم @TAMASHAGAH
از آن زمان که فتنهٔ چشمت به من رسید ایمن ز شرِّ فتنهٔ آخرزمان شدم @TAMASHAGAH