💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 80
کم کم با زندان و افراد آن آشنا می شدم. سرباز عراقی، که حدودا بیست و پنج ساله بود، می گفت: «در عراق پایان خدمت معنا ندارد. هر کس وارد خدمت شد، تا جنگ ادامه دارد، باید بماند. هر کس فرار کند حسابش با کرام الكاتبين است.» حرفهایش اطلاعات مرا تکمیل کرد؛ هرچند خودم هم آدم فضولی بودم و سعی می کردم از هر چیزی سر در بیاورم.
از همان روزهای اول فهمیدم عراقیها دنبال من و علی هاشمی می گردند. می خواستند بفهمند بعد از حمله آنها، که رمزش «توكلنا على الله ۳» بود و جزیره و قرارگاه سقوط کرد، چه بلایی سر علی هاشمی آمده است. می خواستند بدانند به اسارت در آمده ایم یا کشته شده ایم یا فرار کرده ایم. اسرا را زیر نظر داشتند تا مبادا خودمان را با هویت جعلی بین آنها پنهان کرده باشیم.
پانزدهم مهرماه بود. قدم میزدم و در و دیوار را نگاه می کردم. بچه ها گفتند: «حالت خوب نیست؟»
- نه، خوبم. ولی دل شوره رهایم نمی کند.
عباس و محمدرضا سعی می کردند. با لطیفه گفتن مرا از دنیایم بیرون بکشند؛ ولی دریغ از یک لبخند ساده! نماز ظهر و عصر را خواندم. بغض کرده بودم. مشغول دعا خواندن شدم. بچه ها ناهار می خوردند. من میلی به غذا نداشتم. ساعت یک و نیم بود؛ در اوج گرمای مهرماه عراق. دلم میخواست بخوابم. گرما امانم را بریده بود. هر چه چشم هایم را می بستم تا بلکه بخوابم، موفق نمیشدم. در ساعت شش و نیم عصر یکی از بچه ها اذان گفت، رو به قبله نشستم و یاد حرف مادرم افتادم که میگفت: «هر وقت دلشوره داری آية الكرسی بخوان. آرام می شوی.» قبل از خواندن نماز، پنج بار آية الكرسی خواندم. دیدم آرام نمی شوم. یاد آية الكرسی خواندنم قبل از اسارت افتادم که کار دستم داد، با خودم گفتم: «این بار هم یقین دارم کار دستم میدهد.»
همراه بچه ها کمی شام خوردم. یادم نیست چه غذایی بود؛ ولی اسمش شام بود. بعد از آن بچه ها از هر دری حرف زدند. من سراپا گوش بودم. بچه ها اصرار می کردند که تو هم چیزی بگو. من ولی حرفی نداشتم. نفسم به سختی بالا می آمد. حدود ساعت نه و نیم شب دوشنبه، پانزدهم مهرماه ۱۳۶۷، صدای بلندی از پشت در ما را میخکوب کرد. به لهجه عربی غلیظ گفت: «ا کو واحد باسم علی اصغر گرجی زاده؟» (آیا کسی به نام علی اصغر گرجی زاده در میان شما هست؟ ) وقتی نام و نام خانوادگی ام را شنیدم خشکم زد. فهمیدم دلشورهام بی دلیل نبوده و حادثه از راه رسیده است. بلافاصله صدا زدم: «ما کو عندنا.» (چنین کسی پیش ما نیست).
«ما کو» می گفتم؛ ولی قلبم داشت از دهانم بیرون می آمد. نگهبان عراقی در اتاق را باز کرد و در چهارچوب در ایستاد. بعد از نگاهی به افراد اتاق، به من گفت: «بیا بیرون!»
- چرا؟ چه کسی را می خواهید؟
- به تو مربوط نیست. زود بلند شو بیا بیرون.
بچه ها میخکوب شده بودند؛ ولی هیچ کس مثل خودم جا نخورده بود. بچه ها این اسم را نمی شناختند و فکر می کردند اشتباهی سراغ ما آمده اند. ولی وقتی گفت: «بیا بیرون.» وضع عوض شد. خونسرد از در اتاق بیرون رفتم. دیدم همان افسر عراقی، که در تنومه او را دیده بودم و چشمان سبزی داشت، مقابلم ایستاده است. آرام گفتم: شما چه کسی را می خواهید؟» افسر عراقی نگاهی تمسخرآمیز توأم با غضب کرد و گفت: «هیچکس را کاری نداریم. فقط با تو کار داریم. چطوری برادر؟ حالت خوب است؟ چه خبر؟»
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
🏮نیایش شبانگاهی🏮
خدای" مهربانم 🤲
به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظه هایت
وجودمان را ملکوتی گردان 🤲
تا آنچه تو می خواهی باشیم 🤲
و از آنچه هستیم رها شویم 🤲
که تو بی نیاز و ما غرق نیازیم 🤲
ای مهربان ترین مهربانان 🤲
آرامش شب نصیب کسانی باد... ✨🌙✨
که دعا دارندادعا ندارند✨
نیایش دارند نمایش ندارند✨
حیا دارند ریا ندارند✨
رسم دارنداسم ندارند...✨
شبتون درپناه حضرت حق 🪐✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#عاشقانه_هاےهمسران_شهدا
گفت:
تا روزی که جنگ باشه...
منم هستم...
میخوام ازدواج کنم💍
تا دینم کامل شه...
تا زودتر شهید شم🙄
مادرشم گفت:
"محمدعلی مال شهادته…
اونقده میفرستمش جبهه…
تا بالاخره شهید شه...
زنش میشی..؟؟
قبول کردم☺️
لباس عروسے نگرفتیم...
حلقه هم نداشتم...
همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌
دو روز بعد عقد...
ساکشو بست و رفت😔
یه ماه و نیم اونجا بود...
یه روز اینجا...😢
روزی که اعزام میشد گفت:
تو آن شیرین ترین دردی
که درمانش نمیخواهم ❤️
همان احساس آشوبی
که پایانش نمیخواهمـ😍
"زود برمیگردم"
همه چیو آماده کرده بودم؛
واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕
که خبر شهادتش رسید...😭
حسرت دوباره دیدنش...
واسه همیشه موند به دلم...😔
حسرت یه روز...
زندگی کامل با او....💔
#شهیدمحمدعلےرثایی
#ازدواج_موفق
#سبک_زندگےاسلامی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمحمدعلی رثایی 🌹🍃
🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚﷽💚🍃
#السلام_علیک_یا_اباصالح_المهدی_عج
ببینید 🎥 علت #تاخیر ظهور
از #قرآن_کریم
#استادرائفی_پور
🍃اَللّٰھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج🍃
🌷💐🌷
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 81
با دیدن همان افسر عراقی حسابی جا خوردم. در تنومه میگفت أهل شیرازم؛ ولی دروغ میگفت. در دستش عکسی بود که گاهی یک نگاه به آن میکرد و یک نگاه به من. احساس میکردم عکس من در دست اوست. وقتی مطمئن شد خودم هستم، پرسید: «چطوری؟ خوبی؟» انگار نه انگار اتفاقی افتاده، به چشمانش نگاه کردم و گفتم: «الحمدلله خوبم.» دیگر حرفی نزد؛ ولی طوری نگاهم میکرد که معلوم بود شکارش را صید کرده است. با این رفتار یقین کردم لو رفته ام. آنها عکسی از من به دست آورده و شناسایی ام کرده بودند. بعد از چند ثانیه گفت: «سریع برو سوار ماشین شو!» بیرون، یک جیپ آبی پارک شده بود. برای یک لحظه فکری به سرم زد. گفتم: «اجازه بده بروم شلوارم را بپوشم و برگردم.» میخواست اجازه ندهد. وقتی شورت مامان دوزم را دید گفت: سریع برو و برگرد. معطل نکن!» باید هویت اصلیام را به بچه ها می گفتم تا بدانند واقعا چه کسی هستم. فریدون علی کرم زاده هویت جعلی ای بود که وجود خارجی نداشت. اگر به بچه ها میگفتم، لااقل، وقتی آزاد می شدند، می توانستند اسارت و زنده بودن مرا به ایران اطلاع بدهند. دیگر جای مخفی کاری نبود. یک سرباز عراقی پشت سرم به اتاق آمد وقتی از در اتاق وارد شدم بچه ها نگاهم می کردند و از سرباز عراق پشت سرم تعجب کرده بودند. از نوع آمدن و رفتار سربازی فهمیدند باید آنها را ترک کنم. سید فاضل، که از بچه های تیپ ۴۸ فتح کهکیلویه و بویراحمد بود، کنار دیوار چمباتمه زده بود و نگاهی میکرد. روبه روی او نشستم؛ طوری که پشتم به سرباز عراقی باشد گفتم: «سید فاضل، من علی اصغر گرجی زاده، رئیس ستاد سپاه ششم امام صادق (ع)، هستم. دارند مرا می برند. احتمالا مرا اعدام می کنند.»
- من تو را از همان روز اول شناختم.
- یعنی چه؟
- یعنی اولین باری که شما را دیدم فهمیدم علی اصغر گرجی زاده هستی
- پس چرا چیزی نگفتی؟!
- احساس کردم سکوت کنم به نفع شماست.
- خدا را شكرا لااقل به آدم مطمئنی دارم حرف هایم را میزنم. . مطمئن باش بین خودمان می ماند. بعد گفتم: «حالا شلوار کردیات را به من بده!» بلافاصله شلوارش را در آورد و داد به من. فوری آن را پوشیدم. به کتف او زدم و گفتم: «از جدهات بخواه کمکم کند.» دست راست مرا گرفت و در حالی که بغض کرده بود گفت: «تو را به غریب نجف میسپارم!» این حرف سيد فاضل به من روحیه عجیبی داد. احساس کردم دارم در پناه یک بزرگ راهی می شوم. با او روبوسی کردم باقی بچه ها هم آمدند و روبوسی کردند. به آنها گفتم: «از سید فاضل سؤال کنید چه گفتم. به شما می گوید.» آنقدر فرصت کم و فضا سنگین بود که امکان غليان احساساتمان وجود نداشت. نگاه بی رحمانه سرباز و در باز اتاق همه را شوکه کرده بود. از اتاق بیرون رفتم. سرباز هلم داد؛ طوری که نزدیک بود با صورت زمین بخورم. از میان راهروی زندان رد شدم و یکی یکی اتاق ها را نگاه کردم. گرچه دوران کمی آنجا بودم، خاطرات خوبی از آنجا داشتم. از راهرو بیرون رفتم و وارد محوطه شدم.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
#مناجات_شبانه 🌙
خدایا من خواهان شهادتم ؛
نہ بہ این معنی ڪه از زندگی ڪردن در این دنیا خستہ شده ام ؛
و خواستہ باشم خود را از دست این سختی ها و ناملایمات دنیوی خلاص ڪنم ؛
بلڪه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام ، موجودی نباشم ڪه سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم ؛
تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران ڪند و نهال ڪوچڪی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری ڪند ...
#سردار_شهید_حاج_یدالله_کلهر ، قائم مقام لشڪر 10 سیدالشهدا (ع)
✍ نشر بہ مناسبت سالگرد_شهادتشان
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حاج یدالله کلهر🌹🍃
🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
سلام مولای مهربانم♥
پاسخ یک سلام ....
از زبان شما؛
همه شهر را...
به سلامتی می رساند!
راستی ؛
کی میشود روزی که ؛
چشم در چشمتان ....
پاسخ سلاممان را بشنويم؟
بخدا دلمان تنگ است آقاجان!امام_زمانم❤
گل نرگس نظری کن که
جهان بی تاب است!!!
روز و شب چشم همه
منتظر ارباب است.....
مهدی فاطمه پس کی به
جهان می تابی؟
نور زیبای تو یک جلوه ای
از محراب است
اللهُـمَّ عَجِّـل لِوَلِیِّکــ الــْفرج🌹♥️🌹.
🌺🌺🌺
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
🇮🇷 گرامی باد، بازگشت شکوهمند رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی بت شکن، و آغاز دهه مبارک فجر انقلاب اسلامی،،،،،
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
✨ سحرم دولت بیدار به بالین آمد
✨ گفت: «برخیز که آن خسرو شیرین آمد
✨ قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
✨ تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
✨ مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
✨ که ز صحرای خُتَن آهوی مشکین آمد»
✨ گریه، آبی به رخ سوختگان بازآورد
✨ ناله فریادرَس عاشق مسکین آمد
✨ مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
✨ ای کبوتر! نگران باش که شاهین آمد
✨ ساقیا! می بده و غم مخور از دشمن و دوست
✨ که به کام دل ما آن بشد و این آمد
✨ رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
✨ گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
✨ چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
✨ عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
#دهه_فجر
🌹🌹🌹
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم: دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 82
افسر استخباراتی عراقی با لباس مرتب نظامی قدم می زد. وقتی مرا دید گفت: «سریع سوار شو.» ماشین، جیپ آهوی آبی رنگی بود. عقب آن را مثل یک قفس درست کرده بودند. معمولا در باغ وحش ها از آن ماشین ها استفاده میکنند. عقب ماشین سوار شدم. نگهبان در را بست و با اشاره به راننده گفت: «مشکلی نیست.» به من چشم بند زد. افسر عراقی، قبل از من، روی صندلی جلویی نشسته بود و سیگار میکشید. فضای ماشین تاریک بود. یک سرباز عراقی هم مواظبم بود. این را از حرف زدنها و خمیازه هایش فهمیدم. تا توانستم آية الكرسی و چهار قل خواندم. سعی میکردم روحیه ام را از دست ندهم. به خودم گفتم: «کاری است که شده. باید مثل یک مرد بایستی و ترس به خودت راه ندهی.» از لحاظ روانی روی خودم کار کردم تا از دست نروم. ماشین حرکت کرد. مسیر را تشخیص نمیدادم. گاهی ماشین در دست اندازها می افتاد و با سر به دیواره های قفس میخوردم. ولی آنقدر در حال خودم بودم که توان آخ گفتن هم نداشتم. ماشین بارها از چند پیچ گذشت و حدود بیست دقیقه بعد ترمز کرد. صدای پیاده شدن نگهبان و افسر عراقی و باز و بسته شدن درهای ماشین به گوشم رسید. بلافاصله در عقب ماشین را باز کردند. قبل از پیاده شدن می دانستم مقصد بعدی استخبارات عراق است. چون در آن چهار ماه هویت اصلی ام را انکار کرده بودم، می دانستم روزگارم سیاه خواهد بود. دو دندان مصنوعی داشتم. با خودم گفتم: «اگر اینها در دهانم باشد و عراقی ها با مشت به سر و صورتم بزنند، شاید آنها را قورت بدهم و در گلویم گیر کند و خفه شوم.» یکی از دندان ها در فک بالای راستم بود و دیگری همان سمت در فک پایین. طوری که نگهبان نفهمد، سریع دو دندان را در آوردم و در گوشه ای از قفس انداختم. شده اند. روزی که همراه همسرم در کلینیک خیابان کیان پارس آن دو دندان را گذاشتم چقدر همسرم به من خندید! گفت: «بابابزرگ، دیگر پیر شدی. دندانهایت ریخته!» می گفت و میخندید. من هم از خنده او می خندیدم. ولی کم نمی آوردم و میگفتم: «آسیاب به نوبت. نوبت شما هم می رسد. ناراحت نباش. در پس امروز فردایی هم هست. وقتی تو هم دندان مصنوعی گذاشتی منتظر باش تا بگویم مادربزرگ حال دندانهایت چطور است؟» از کلینیک تا خانه مان آنقدر خندیدیم که نفهمیدیم کی رسیدیم. همسرم، وقتی دید با شنیدن نام پدربزرگ قدری در خودم فرورفتم، یک آیینه کوچک آورد و مقابل صورتم گرفت و گفت: «بابا شوخی کردم! اصلا چیزی معلوم نیست.»
سرباز يقه ام را گرفت و مثل گونی آرد از ماشین پایین کشید. ده دقیقه ای سر پا کنار ماشین ایستادم تا دستور برسد. صدایی به گوش نمی رسید. سکوت خودش شکنجه بود. صدای نگهبان دیگری می آمد. به نگهبان همراهم میگفت: «سریع حرکت کنید و داخل اتاق بروید.»
بعد از حدود دویست قدم پیاده روی مرا وارد اتاقی کردند. این را از هوای خنک اتاق فهمیدم که با هوای بیرون فرق داشت. نگهبان تا مرا وارد اتاق کرد سلام و احترام نظامی داد. مرا کنار اتاق رها کرد و خارج شد و در را بست. همان طور که چشم بند روی چشمانم بود ایستاده بودم. از اینکه چند نفر در اتاق اند اطلاعی نداشتم. بعد از چند دقیقه سکوت، که معلوم بود یک نوع جنگ روانی است، یکی گفت: «اسمت چیست؟» با خونسردی مصنوعی گفتم: «فریدون على کرم زاده.» حرفی نزد و ادامه نداد. ساعت حدود دوازده نیمه شب بود. دنبال جواب این سؤال بودم که چه کسی مرا لو داده است؟ قصه عکس در دست افسر عراقی چه بود؟ هیچ کس در اتاق حرفی نمی زد. دلشوره داشتم. با خودم میگفتم: «یعنی ممکن است کریم اهوازی مرا لو داده باشد؟ نه، او که نمی دانست من گرجی زاده ام. شاید عکس مرا در اردوگاه برده اند و کسی مثل کریم اهوازی گفته من با این اسیر در تنومه بوده ام.» به هر حال اینکه چه کسی مرا لو داده بود دیگر مهم نبود. مهم این بود که من لو رفته بودم.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
#عکسهای_ماندگار 📸
به این قشنگی ڪه تو شهید شدهای، ما حتّی نمیتوانیم بخوابیم.
پیڪر مطهر #شهید_احمد_عسگری
صبح عملیات سیدالشهداء علیهالسلام
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیداحمدعسکری 🌹🍃
#شبتون_آرام 🌙
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹