eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
227 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
🙏🌼 #حواسمان باشد🌼🙏 🔰از کسانی که با #اعتقادات ما ⚠️ #بازی ميکنند و #سعی میکنند ❌ما را از #خدا و #اهل_بیت(ع) جدا ‌کنند...🍂 ♣️حتماً بايد #فاصله بگيريم ♣️ 💖💖💖
🕊🌺 به خانواده اش اهمیت زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به ازهمه بیشتر نزدیک بود. همیشه پایه ی مسافرت بود. کوچک که بود هنگام رمضان زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت. جوان هارو به راه راست هدایت میکرد. عاشق بود ، تاجایی که میدانم همش بودتاجایی که میدانم قضا نشده بود. برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند تانماز نمیخواند خواب به چشمامش نمی امد بود بود اواخر فرمانده بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من شهید میشم و منم فدایی همه شما هستم توی عملیات هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و شهید شد :94/11/12 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمدافع حرم داوود نریمیسا🌹🍃 🌺🌺🌺
🛑 ارواح مومنان در بهشت چه کارهایی میکنند؟ مطلب بسیار جالبی هست که شاید کمتر کسی اینجوری شنیده باشه تا الان... ‌ ‌🔴ببینید درسته که با پرونده اعمال بسته میشه. اما رشد معنوی برای مومنین تموم‌ نمیشه! ‌ ‌♻️یعنی عالم برزخ همچنان به انسان‌های مؤمن این امکان رو میده تا هر کسی به نسبت اعمال خوبش رشدش سرعت بگیره و به درجات بالاتری برسه.. ‌ ‌در برزخ هستن کسانی که به مومنین آموزش میدن یاد میدن و... ‌ 🔰خب سوال پیش میاد که چی بشه؟ توی بهشت برزخی هستیم دیگه! ‌ ‌تفاوتشو ببینید حالا: ‌ ✅ببینید ما به دنیا که اومدیم انتخاب نکردیم چی داشته باشیم کجا زندگی کنیم قیافمون چجوری باشه و...اینا رو خدا انتخاب کرده برامون و در همون حد هم ازمون توقع داره. ‌‌ ‌حالا میگه من بهتون ابزاری دادم به اسم جسم، با این برید هر زندگی که دوست دارید در داشته باشید، خودتون بسازید. ‌ 🔆هرچی اعمال صالحتون بالا باشه، بالاشهر رو میتونید بخرید که هم خوش آب و هواتره،هم نعمت های ویژه تری داره: مثل بودن در جوار ،درهمسایگی ..خلاصه همه نعمتها در بالاترین نوع خودش وجود داره. ‌ 🔅اعمالتون متوسط باشه جاهای متوسط بهشت که هم نعمتا کمتره هم اختیارات کمتره.زیبایی پایینتره و... ‌‌ ‌🔅اگر قسمت ضعیف بهشت باشیم که همه چی در نوع حداقل خودشه و دائم در حسرتیم و غم که چرا اینجا رو برای خودمون ساختیم با اعمالمون! ‌ ‌توی برزخ انسان هایی که مومن تر بودن رشد سریعتری دارن و زودتر و بیشتر به نعمتهای خاص الهی دسترسی پیدا میکنن. ‌‌ ‌‌اون نعمتها رو کسی خبر نداره،چون اگر هم بگن ما درک نمیکنیم! مثلا میگن انقدر تنوع رنگ هست که ما شوکه میشیم! خب الان رنگی جز اینایی که میشناسیم رو میتونید تصور کنید؟ ‌ 🔵پس نعمتهای بهشت هم از لحاظ کیفیت و کمیت تفاوت هزار درجه با نعمتهای دنیایی دارن.. ‌ به همین خاطر مومنین ضعیف که عظمت و لذت نعمتهای اون دنیا را میبینن به شدت میخورن به حال مومنینی که به سرعت رشد میکننن! ‌ ✔تازه بستگی به درجات، مومنین آزادتر از سایر ارواح انسان‌ها هستن... ‌ 💚رسول خدا فرمود: ‌‌هدایای نخبه و جالب از سوی خدای بزرگ در اوقاتی که در دنیا نماز می‌خواندند به آن‌ها می‌رسد...اهل بهشت(هر قدر زمان می‌گذرد) جمال و زیبایی‌شان بیشتر می‌شود آن گونه که در دنیا با گذشت زمان و آن‌ها افزایش می‌یافت.» ‌ بهمین دلیل باید هر اندازه می‌توانیم توشه پربارتری از دنیا برداریم تا در دچار غم و حسرت وحشتناک نشیم.. 🌷💐🌷
هدایت شده از کانال توبه
بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 السلام علیک یا مولانا یا علی بن الحسین 🏴 📋 آیه شریفه ای که حضرت امام حسین علیه السلام هنگام بدرقه جناب علی اکبر سلام الله علیه و علی آبائه به سوی میدان جنگ خواندند؛ واژه "اصطفی" به معنای انتخاب کردن قسمت خالص چیزی است. در این آیه شریفه خداوند متعال از برگزیدن افراد می گوید. افرادی که او توفیقات بزرگی نصیبشان کرد. البته این برگزیدن بی دلیل نبود. وجود آنها (آدم، نوح، آل ابراهیم که تمامی بزرگان بنی اسرائیل و پیامبر ما و خاندانش و آل عمران که منظور حضرت عیسی و مادر و خانواده مادرشان سلام الله علیهم اجمعین را شامل میشود، هستند) سرشار از گوهرهای خالص بندگی بود. واقعیت هم همین است؛ تا خدا گوهری در وجود کسی نبیند او را برنمی گزیند. این را ما تمام و کمال در وجود شهدای جامعه خود که آنها هم برگزیدگان خدا هستند، با چشم خود دیده ایم. حال اگر شهید، شهید کربلا باشد، این گوهرها باید در وجودش درخشانتر باشد تا در دایره کوچک گزینش شهدای کربلا قرار بگیرد. حال اگر این شهید علی اکبر حسین باشد، چه؟ شبیه ترین مردمان به پیامبر از نظر صورت و سیرت. همانکه هنگامیکه از پدر اذن خواست، بر خلاف دیگران امام، اصلا چون و چرا نکردند و بلافاصله اذن دادند. همانکه هیچ لشکر و سپاهی هماوردش نبود جز عطش. که خودش گفت پدر تشنگی مرا کشت.... همانکه امام هنگامی که بالای سر پیکرش رسیدند، صورت به صورتش گذاشتند و برایش بلند بلند گریه کردند. توفیق می خواهد به چنین جایگاهی رسیدن و چنین بلاهایی را در راه خدا چشیدن. توفیقی که خدا فقط نصیب برگزیدگان ویژه اش می کند. پس اگر علی اکبر حسین برگزیده برگزیدگان خدا در کربلا نباشد، چه کسی باشد؟ پس امام به حق در هنگام بدرقه اش خواندند که "ان الله اصطفی ادم و ...." 🔷 آیه روز إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ( آل عمران / آیه ۳۳ ) 🔶 ترجمه خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد. ، ، ، ، 🏴 تعجیل در فرج منتقم خون عاشوراییان سلام الله علیهم اجمعین صلوات 🏴 🥀 🥀 @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
💠💠💠 جایگاه و عظمت‌ علیهم‌السلام . 💫 اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام همان هستند . 🌹﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً ﴾ 🔹🔹 🔹🔹«اى مردم ! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده ؛ و نور آشكارى به سوى شما نازل كرده‌ايم»(نساء/ ۱۷۴) 🌼🌼🌼🌼 🌼 امام صادق علیه‌السلام در تفسیر این آیه فرمودند : ⬇️⬇️⬇️ ❇️ الْبُرْهَانُ ، محمّد (ﷺ) است . ❇️ و النُّورُ ، علی علیه‌السلام می‌باشد. 📜 ابوخالد کابلی گوید : از امام باقر علیه‌ السّلام دربارهٔ آیهٔ ﴿به خدا و رسولش و نوری که فرستادیم ایمان آورید﴾ پرسیدم فرمودند : ⬅️ ‌«ای اباخالد به خدا قسم مقصود از نور ، ائمه علیهم‌السّلام است. ای ابا خالد‼️ 💥 نور امام در دل مؤمنان ، از نور خورشید تابان در روز روشنتر است و ایشانند که دلهای مؤمنین را مُنَوَر کنند و خدا از هر که خواهد نور ایشان را پنهان دارد پس دل آنها تاریک گردد و در ظلمت رَوَد .» 👈 تنها راه نجات و سعادت بشر چنگ زدن به ، یعنی پیوستن به اهل‌بیت علیهم‌السلام است . 💢 امام ، هدايتگرى است كه با نور هدايت ملكوتى‌ كه همراه دارد ، راه مى‌نمايد . پس حقيقت امامت ، گونه‌اى ولايت بر اَعمال مردم است و هدايت امام ، به معناى رساندن مردم به مقصود و فرمان الهى است . 🔶🔶🔶 🔶 زمانی ما می‌توانیم بهره‌ای کامل از نور معصوم ببریم که به سمت نور حرکت کنیم و با پیروی از سیرهٔ اهل‌بیت علیهم‌السلام و تبعیت از ایشان ، مراتب بندگی و عبودیت را در خود پرورش دهیم. @Tobeh_Channel
🌹 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ادامه دارد ... 🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ادامه دارد ... 🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃