هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
*♦️دعای بعد از هر فریضه در ماه مبارک #رمضان🌙*
*يا عَلِيُّ يا عَظيمُ، يا غَفُورُ يا رَحيمُ*
🌹🌹🌹
#رمضانے ترین شهید علوے
راز بیست و یڪ چہ بود سید...؟؟؟
در ۲۱ #رمضان آمد
و در ۲۱ #رمضان رفت...
#شهید_سید_علے_دوامے🌷
#سالروز_ولادت_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید سید علی دوامی 🌹🍃
🌺🌺🌺
#شهید_علی قاسمی:
بخدا قسم اگر #هزار بار #داعش جان #مرا بگیردو دوباره جان به تنم برگردد، براۍبار هزارویکم هم تاپاۍجان براۍدفاع ازاسلام و #میهنم مۍجنگم
#مدافع_حریم_انقلاب
#رمضان۹۳
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید علی قاسمی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
✨بسمالله الرحمن الرحیم
✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
✅سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
🔴یواش یواش داریم به #بهمن و #اسفند ماه #حماسه_ساز نزدیک میشیم
🔴و هر چه بیشتر به #انتخابات و ٢٢ بهمن نزدیک میشیم #حملات_مجازی دشمن هم داره #اوج میگیره
🔴هر روز حدود ده #شبهه دارن وارد میکنند
🔴دلیلش چیه؟
اونیکه امروز حضرت #آقا فرمودن : #ناامید کردن مردم از #آینده کشور
مسئله ای که بارها و بارها بنده حقیر در کنفرانسها بهش اشاره کردم
🔴#دشمن از #حضور_مردم میترسه
هر جا مردم #سفت و #محکم پای #انقلاب و #ولایت ایستادن ، #دشمن_مأیوس شده
🔴بنده شک ندارم به حول و قوه الهی ٢٢ بهمن #امسال_پرشورتر از همه سالها برگزار خواهد شد
🔴و در روز #انتخابات هم مشت محکمی بر دهان دشمنان خواهند زد ان شاءالله
🔴الان زمان اینه که #دشمن رو #ناامید کنیم
🔴#ناامیدی خواست و ندای #شیطانه
هر کس در هر #لباس و هر #جایگاهی مردم رو از آینده کشور #ناامید کنه بلاشک سیلی خواهد خورد هم از #خدا هم از #مردم
🔴مواظب باشید با دو تا #شبهه و چهار تا #کار_رسانه_ای ته دلت رو خالی نکنند
🔴یهو خیال نکنی دیگه هیچکس پشت #انقلاب نیست
برعکس #انقلاب بیشتر از هر زمانی الان فدایی داره
#سالگرد #حاج_قاسم رو دیدید؟
اینها مبگفتن مردم با #نظام و #شهدا #قهر کردن
مجالس ا#حیا ماه #رمضان رو دیدید؟
اینها میگفتن مردم از #خدا روی #گردان شدن
مجالس #محرم و #اربعین رو دیدید؟
اینها میگفتند مردم دیگه #هیئت نمیرن
پس چی شد؟
امسال که از همه سالها #پرشکوهتر برگزار شد
🔴خیلی ها زود #گول چهار تا #کلیپ و #تحلیل اونطرفی رو میخورند فکر میکنند کل #جامعه همین چند تا #بیحجاب و #جوان لاابالی #کف_خیابونها هستند
نه رفیق
محسن #حججی ها و حمید #ساهکالی #مرادی ها و این همه شهدای #مدافع_حرم جوان ، مال همین #نسلند
منتهی #اون_طرفی ها #اهل_نمایش دادن خودشونند
ولی #این_طرفی ها #گمنامند
🔴تا ٢٢ بهمن میشه اینها میان بیرون اونوقت میبینی هیچکدوم از اون #بی_حجابها و #جوانان لاابالی دیگه دیده هم نمیشن
جماعت #عفیف و #انقلابی_غالبا در #خانه و #مستورند
و زمان #مقتضی میان بیرون و #اثرشون رو میگذارند
🔴حتی اگر ۴۵ سال راه کج رفته باشیم باید #کوشش کنیم تا کار رو به #دست_کاردان_بسپاریم تا #مملکتمون_آباد بشه
🔴بنده برمیگردم به حرف چهار سال پیش خودم که عرض کردم : کار به زودی به دست #جوانانی میفته که #هیچکس اونا رو آدم حساب نمیکنه
🔴و ما با همین نسل ان شاءالله در سپاه #یمانی و در #رکاب امام زمان عج خواهیم جنگید و ان شاءالله عاقبتمون ختم به #شهادت خواهد شد
🔴رفقا
هیچوقت #ناامید نشید
ناامیدی خواست #شیطانه، خواست #دشمن
باید #دشمن و #شیطان رو ناکام گذاشت
🔴مواظب باشید تو #دام #جنگ_نرم #فضای_مجازی دشمن نیفتید
🔴دقایق پایانی این بازی است
و داور به زودی سوت پایان بازی رو خواهد کشید و #انتظارها به سر خواهد آمد
🔴به امید آنروز
✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
@Tobeh_Channel
#اوضاع_مردم_در_آخرالزمان
برای اندکی نان پیش هر کسی سر خم کنند
📕در بحار ج 77ص369 روایتی از پیامبر(ص) وجود دارد که در اواخر عمر خود خطاب به یاران و اصحاب خود فرمودند:
زمانی بر مردم بیاید که اخلاق انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی به از آن بود که آن را ببینی یا اگر او را ببینی به از آن است که او را بیازمایی. چون او را بیازمایی، حالاتی زشت و ناروا در او مشاهده کنی. برای رسیدن به اندک نانی پیش هرکسی کرنش کنند. نه خود را در پناه اسلام دانند و نه به کیش نصرانی زندگی کنند. بازرگانان و کاسبان، رباخوار و فریبکار ، و زنانشان خود را برای نامحرمان آراسته کنند.
#رمضان
#ماه_خدا
هدایت شده از کانال توبه
خدایا ...
در ماه مبارک رمضان برايمان بنويس:
قلـــب بی گـناه
ذهن قرآنی
فـکر ربانــی
زبــان ذاکـــر
قلــب خاشــع
نفــس با اطمینــان
روح بلــند همـــت
و توبه ی نصــوح از همــه گناهـــان
و نیــکیِ روزه هــا و نمـازهایــمان
🌙 حلول ماه مبارک #رمضان، ماه بندگی خدا بر شما و خانواده محترم و همچنین بر تمام مسلمین جهان مبارک باد.
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
استاد معتز آقائی142669_751.mp3
زمان:
حجم:
4.22M
🍃#تندخوانی جز یکم قرآن کریم...
✨از تلاوت قرآن در ماه پرخیر و برکت #رمضان غافل نشویم...
@Tobeh_Channel
🏝«إذا کانَ أوَّلُ لَیلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ صُفِّدَتِ الشَّیاطینُ ومَرَدَةُ الجِنِّ، وغُلِّقَت أبوابُ النّارِ فَلَم یُفتَح مِنها بابٌ، وفُتِّحَت أبوابُ الجَنَّةِ فَلَم یُغلَق مِنها بابٌ، ویُنادی مُنادٍ: یا باغِیَ الخَیرِ أقبِل! ویا باغِیَ الشَّرِّ أقصِر! وللّه عُتَقاءُ مِنَ النّارِ وَ ذَلِکَ کُلّ لَیلَة»
یعنی هنگامی که اولین شب ماه #رمضان باشد، شیاطین و سرکشان جنی در بند شوند و درهای آتش جهنم- محکم بسته شود و هیچ دری از آن باز نشود و درهای بهشت باز شوند و هیچ دری از آن بسته نشود و هاتفی بانگ دهد: ای جوینده نیکیها باز آی؛ و ای جوینده زشتیها دست بردار؛ خداوند را در این ماه آزاد شدگانی است که از آتش جهنم آزاد شوند و این (امر) هر شب است».
(فضائل الأشهر الثلاثة، شیخ صدوق، ص 142)
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
✍ #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
ادامه دارد ...
🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍ #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
ادامه دارد ...
🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃