هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸
#به_نام_نامی_الله
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
#مقدمه
من زاده این سرزمینم یک اریایی دور تا دورم را حصاری از غرور احاطه کرده و جز خود کس دیگر را نمیفهمم
در این وانفسا فقط خودت هستی و خودت بدون توجه به دیگران.
اما تقدیر فرای باور هاست....
🌻🌻🌻🌻🌻
مقابل اینه ایستاده بودم و با موهام مشغول بودم که صدای گوشیم بلند شد بر داشتمش و به اسم مهران که چشمک میزد خیره شدم دکمه وصل تماس را فشردم و ان را روی اسپیکر گذاشتم و باز با موهام مشغول شدم
- چه خبرته بابا همین ده دقیقه پیش با هم صحبت کردیم که ؟ + اصلا حیف وقت و هزینه من که برای تو تلف میکنم گفتم دلت برام تنگ شده ؟ بشکنه دستم ای وای ای هوار مردم
دیدم اگر جلوش نگیرم تا فردا میخواد ادامه بده
- خبه خبه بسه دیگه کم چرت بگو
+ من چرت میگم به سخنان گهر بار من میگی چرت واقعا که مرد حسابی همه ارزوی این دارن که با من هم کلام بشن ؟
- خب بابا توام تا چند دقیقه هم دیگه رو میبینیم قطع کن کار دارم.
+ نه چه کاری مهم تر..
گوشی قطع کردم و داخل جیبم سر دادم بعد از برداشتن سوییچ ماشینم از پله ها سرازیر شدم داشتم به سمت در میرفتم که
* امیر....
چشمامو از عصبانیت بستم و برگشتم : چیه ؟
*پسرم کجا داری میری ؟ هوا سرده لباس گرم نپوشیدی ؟؟
- هه سهیلا خانوم از کی تو کارهای من دخالت میکنی ؟ به تو مربوط نیست؟؟ نکنه واقعا فکر کردی که مادرمی ؟
و بدون توجه به چشمهای اشکیش از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم و به سمت بام حرکت کردم......
.... #ادامه_دارد .....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸