eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
939 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#پارت_20😍 بعد سعی می کردم زورکی بخندم😊 و خودم را خوشحال نشان دهم. اما پدرم هر بار حرف هایم را ک
😍 همین ک پدرم خواست ب او دست بدهد ب چشم های قرمز ب پدرم اخم کرد و گفت: چ دستی داری ک با من بدهی؟ من با تو حرفی ندارم... بعد دستی ب سر و صورتش کشید و گفت: ب طلب فرنگیس آمده ام... اماده ام فرنگیس را برگردانم... پدرم با تعجب گفت: فرنگیس را برگردانی؟؟؟!!! گریین خان به طرف پدرم خیز برداشت و یقه اش را گرفت، همه میانجی شدند اما گرین خان یکی دوتا سیلی محکم به صورت پدرم زد.... از ناراحتی و ترس به گریه 😭😭 افتاده بودم. رفتم جلو دست گریین خان را گرفتم و گفتم: نزن پدرم را نزن😭😔 گریبن خان که اشک هایم را دید کمی آرامتر تر شد.. روی زمین نشست و تکیه اش را داد به دیوار. بنا کرد با پدرم حرف زدن، پدرم گوشه دیگر اتاق نشست و سرش را پایین انداخته بود. گریین خان دستش را به طرف پدر نشانه رفته بود و با هر جمله یک بار تکرار می کرد: خجالت نمیکشی دخترت را آورده به خاک اجنبی و می‌خواهیم اینجا شوهر بدهی؟؟ نکند نان نداری که به دخترت بدهی؟؟ نکند نداری که خرجش را بدهی؟؟ آمدم فرهنگیس را با خودم ببرم..😡 خودم خرج می دهم، اما توی خاک خودمان، توی خونه خودمان، فرنگیس مال ماست، مال اجنبی ها نیست.. ناموس ما را دست عراقی ها میدهی؟؟ تو مرد.. پدرم سرش را پایین انداخته بود و لام تا کام حرفی نمیزد...😔 گریین خان چایش را سر کشید و انگار که نفس تازه شده باشد دوباره شروع کرد به داد زدن فریاد کشیدم و گلو دراندن.. فامیل ها سعی کردند او را آرام کنند هر چه می کردند فایده نداشت🤷🏻‍♀ اکبر او را بلند کرد و برد ان یکی اتاق. اکبر گفت : فعلا استراحت کن بعد حرف میزنیم. اما بعد از یک ساعت گریین خان با چشم های سرخ به اتاق ما برگشت و با تشر: فرنگیس وسایلت را جمع کن باید برویم😡 پدرم که تا آن موقع ساکت شده بود، فریاد زد: من به خاطر خودش او را آورده ام اینجا. کسی که قرار است فرهنگیش زنش شود مرد خوب و ثروتمندی است. اینجا خوشبخت میشود. اختیار فرنگیس با من است. من پدرش هستم..... گریین خان نگذاشت حرف پدرم تمام شود. رفت و وسط حرف او و بلندتر فریاد کشید: تو خدا را نمی پرستی، اگر بپرستی چطور دختر را به مملکت بیگانه میدهی؟؟ تو مسلمانی؟؟؟ نداری که نان دخترت را بدهی؟؟ من هم عمویش هستم ... فرنگیس را برمیگرداند احدی نمی تواند جلوی من را بگیرد . فرنگیس دختر ماست ن عراقی ها😐😐
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#رمان_پنجره_چوبی #پارت_20 نمی دانستم چطور از دستش خلاص شوم که زهر کینه اش دامنم را نگیرد. مادرم ب
گفتم: واقعا این طوری فکر می کنی؟ صدایش را پایین آورد و در گوشم گفت: _ اره، همه چیز برای وقوع یک انقلاب آماده شده ! کمی دیگر با هم صحبت کردیم، آن اطراف گشتیم و من چون کسی را که میخواستم نیافتم، به طرف خانه به راه افتادم. چیزی که در مسیر توجه مرا جلب کرد. جای دست های آغشته به خوانی بود که روی دیوارهای خیابان به چشم می خورد و زیرآن با اسپری رنگی نوشته شده بود: «این سند جنایت پهلوی است». ** از سرکوچه دیدم که مادرم از لای در سرک می کشد. مرا که دید، خیالش راحت شدوبه داخل رفت. همان طور که انتظارش را داشتم، به محض دیدن من شروع کرد به گلایه. صورتش را بوسیدم و گفتم: - اخه من که بچه نیستم، چرا این قدر خودتو عذاب می دی! توی خیابون هم هیچ خبری نبود. - اره جون خودت. تو گفتی منم باور کردم. مادر که نیستی. - حالا ناهار چی داریم ؟ از وقت ناهار سه ساعت گذشته. همون جا ناهارتم می خوردی. اذیت نکن مامان، گشنمه، خسته ام… . - باید قول بدی که دیگه نری. - دیگه نرم؟ مگه میشه ؟ برو ببین چه خبره تو خیابون !... - چی شد؟ توکه گفتی خبری نیست ! نه... منظورم اینه که ... نسرین رو یادته ؟ میگفتم سرتا پاش فرانسویه؟ خب؟ - بگو امروز چه ریختی دیدمش! - چه ریختی؟ -مامان اصلاً نشناختمش، تا بهم سلام نکرد، نفهمیدم خودشه. روسری سرش بود. لباس های ساده، حرف های سیاسی، به کل عوض شده بود. اصلاً همه مردم یه جور دیگه شدن. - آره خب... چه میدونم؟... حالا این حرف ها رو می زنی که دوباره فردا راه بیفتی برای دانشگاه؟! - حالا تا فردا... هرچی خدا بخواد. فعلاً باید یه فکری برای این شکم گرستم بکنم. کتلت درست کردم. خالی نخوری ها، برای شام کم میاد! دیگه نمی رسم شام درست کنم! - جایی میخوای برای مامان ؟ - با اعظم جون قرار گذاشتیم بریم مسجد. بعد نماز، آقا خبرای جدید رو میگه. این رادیو تلویزیون که راست و دروغش معلوم نیست. بریم ببینیم حاج آقا چی میگه! مادرم هم سیاسی شده بود. گفتم: – من هم میام! - من واسه نماز میرم. - خب منم برای نماز میام. باید با چادر بیایی! – خب میام. - خدا رو صد هزار مرتبه شکرا! ....😍 کپی ممنوع⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 🐛🦋