eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
943 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
- چیه مادر؟ چیزیت شده؟ لحظه ای فراموش کرده بودم که چه اتفاق مهمی افتاده و مادرم چرا این قدر خوشحال است. گفتم: - این اردشیر لعنتی هرروز یه جوری منو میچزونه، اعصابمو خورد کرده… - محلش نزار مادر، باهاش دهان به دهان نشو... . مرا بغل کرد و بوسید. به اتاق رفت و از یخچال توی اتاق، یک لیوان شربت بیدمشک - که همیشه آماده داشت - برایم آورد وگفت: بیا دهنتو شیرین کن... تو این روز به این مبارکی خوب نیست کج خلق باشی. شیرینی شربت بیدمشک به جام نشست و دوباره همان نشاط قبلی را به دست آوردم. به اتاقم رفتم. پاهایم خسته بود. تمام راه را از مسجد تا خانه پیاده آمده بودم و در میان جمعیت و هیجان مردم غوطه خورده بودم. حالا مثل شناگری که دریای مواجی را طی کرده، کوفتگی شدیدی در تمام بدنم حسی می کردم. خود را روی تخت انداختم و عنان فکرم را رها کردم تا آزادانه به هر کجا می خواهد برود. او هم یک راست به سراغ مهدی رفت. یعنی الان کجاست؟ چه می کند؟ آیا در مسجد بوده و خودش را از من پنهان کرده است؟ نکند از دست من فراری است؟ نکند به خاطر حضور من امروز به مسجد نیامده بود؟ نکند آن روز با آن حرفهای تندم دلش را شکستم؟ گرچه آدمی نبود که به این راحتی جا بزند. مبارز بود. حتی شنیده بودم چند ماهی زندانی بوده. آدمی به مقاومت او نمی تواند از حرف دختری مثل من برنجد. مرا که مثل تشنه ای بودم، تا سرچشمه محبتش برده بود و ذره ای از آن آب گوارا را به من چشانده بود و حالا شده بود چشمه حیات و خودش را از من پنهان می کرد. چه عطشی داشتم! صبح که از خواب بیدار شدم، نمیدانستم چه کنم، تردید داشتم که به مسجد بروم، احساس دلتنگی شدیدی برای محیط دانشگاه داشتم، تصمیم گرفتم سری به دانشگاه بزنم. به نسرین تلفن کردم. او هم قبول کرد که بیاید. رو به روی در اصلی هم دیگر را دیدم و با حسرت وارد دانشگاه شدم. تعداد معدودی از بچه ها در محوطه رفت و آمد می کردند، نوشته ای روی یکی از درختها توجهم را جلب کرد.... ....😍 کپی ممنوع⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 🐛🦋