فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا همینطوری یهویی شکرت!
واسه وجود خانواده مون..
عزیزانمون...
رفیقامون..
واسه اینکه امروز طلوع خورشید رو دیدم..
واسه دیدن یه روز تابستانی دیگه از عمرمون..
واسه فرصتایی که میدی تا اشتباهاتمونو جبران کنیم..
سختیایی که میتونست از این سخت تر باشه، زمین خوردنا و واسه دوباره بلند شدنا
واسه تموم دلخوشی های کوچیک زندگی...
🌸 خدایا شکرت..🤲
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
نابودی انسان به بخاطر نگاه حرام🔥
یک بزرگی که از اولیاءالهی بود، می فرمود:
اگر چشم به بعضی چیزها بنگرد،
نفس از حالت اعتدال خارج می شود،
اگر چه فقط یک نگاه کردن ظاهری باشد
(مثل نگاه به نامحرم و...).
کسی که چشمش را پاک نگاه ندارد، خود را از اساس انسانیت دور ساخته است.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ با تعجب نگاهش می کردم پریسا همیشه همینطور بود به نظر من اگه بازیگر می شد حتما موفق م
#سرگذشت_پریا🤍✨
پریسا گفت : من آدمی نیستم که آویزون کسی باشم اگه قرار ترک بشم خودم زودتر ترک می کنم، کسی که بخواد بره باید درو براش باز کرد و بدرقه اش کرد ،!😏
به خاطر آریا که دل خوشی هم ازش نداشتم ناراحت بودم به قدری که دلم می خواست حال پریسا رو بگیرم
برای این که بحث مون بالا نگیره ،از اتاق رفتم بیرون و خودم رو با درس مشغول کردم باید خودم رو برای امتحان کنکور که نزدیک بود آماده میکردم📚
مدتی گذشت و من مشغول درس خواندن بودم و پریسا هم که می رفت دانشگاه و ترم های آخر بود من که حسابی درس میخوندم بالاخره رشته مورد علاقه ام قبول شدم و وارد دانشگاه شدم !!😍❣
رشته من مهندسی معماری بودو رشته پریسا کامپیوتر بود ،....
روزها می گذشت و من به دانشگاه می رفتم و چون مشغول درس و دانشگاه بودم زیاد فرصت نمی کردم با پریسا وقت بگذرونم،😮💨
پریسا هم زیاد من را در جریان کارهاش قرار نمی داد و من فقط می دونستم با آریا بهم زده وبا مهرانه
مهران برعکس آریا زیاد اهل مهمونی و پارتی های شبانه نبود برای همین پریسا
هم بیشتر وقت ها خونه بود و مامان هم به من گیر نمی داد که همراه پریسا برم و تقریباً روزها با آرامش پیش می رفت ،..
اونطور که پریسا برام تعریفمی کرد مهران پسر مرموز و درون گرایی بود و به جای شرکت تو جمع های دوستانه ترجیح میداد
دونفری های عاشقانه داشته باشن،!
اون هم جاهای دور از دسترس وخارج شهر و بکر و زیبا، 😌🌱
پریسا می گفت مهران منتظره که درس پریسا تموم بشه و بعد اقدام بکنه برای خواستگاری !💐
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞داستان تکان دهنده بهلول قبر کن
🔴هر چه قدر گناه کردی از رحمت خدا نا امید نباش
هرجای مسیرگناهی برگردخدامنتظره...
┈
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
﷽؛
حديث روز
امام حسین علیه السلام:
🔹« از امام حسين عليه السلام (هنگامى كه فرزندش على اكبر كشته شد) ـ: خداوندا! كوفيان، ما را فرا خواندند تا يارىمان كنند؛ امّا ما را وا نهادند و كُشتند. خداوندا! بارانِ آسمان را از ايشان باز دار و بركتهاى زمين را از ايشان دريغ كن و اگر تا مدّتى [از زندگى] برخوردارشان ساختى، آنان را پراكنده ساز و دچار اختلافشان بگردان و هيچ گاه زمامداران را از ايشان، خشنود مكن».
🔹« حينَ قُتِلَ ابنُهُ عَلِيٌّ الأَكبَرُ ـ: اللّهُمَّ دَعَونا لِيَنصُرونا فَخَذَلونا وقَتَلونا ، اللّهُمَّ فَاحبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ ، وَامنَعهُم بَرَكاتِ الأَرضِ ، فَإِن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ ، فَفَرِّقهُم شِيَعا ، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَدا ، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَدا».
📙 الطبقات الكبرى: ج١ ص٤٧١
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
مداحی آنلاین - عمو عباس بی تو قلب حرم می گیره - بنی فاطمه.mp3
3.61M
🎙سید #مجید_بنی_فاطمه
عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره🖤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دعا تقاضا نیست؛
بلکه تسلیم نفس است.
✨دعا عبادت و ستایش نیست؛
دعا حالتی بسیار عمیق از
احساس قدردانی است.
✨دعا سخن گفتن نیست؛
سکوت است...
وقف کردن خود به بینهایت است
✨دعا کلمه نیست؛
موسیقی بینهایت است
اما آن موسیقی هنگامی نواخته میشود
که موسیقی های دیگر پایان یافته باشد.
✨دعا پرستش نیست؛
هیچ عبادتگاهی برای دعا وجود ندارد،
دعا هیچ کاری با دنیای بیرون ندارد،
آن، بیداری درونی خویشتن است.
✨دعا عمل نیست؛
آگاهی است.
✨دعا انجام دادن نیست
بودن است.
✨فقط یک چیز برای دعا نیاز است،
و آن "عشق" است.
🌸#دعاهاتون_مستجاب
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
نریمانی،توقراربودواسه ی اصغرآب بیاری.mp3
3.41M
🎙سید #رضا_نریمانی
🎼تو قرار بود واسه اصغر آب بیاری🥺
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
خوشحالم داستان پروانه آخرش غیرقابل پیس بینی ولی قشنگ بود
بله قضاوت کردن کارمانیس به پروانه خانم بگید ماخوشحالیم
که انتخاب درست کردن ودرکنارسهراب زندگی قشنگی دارن
وبالاخره سهراب هم دوتا پسرنازداره وخودش پدرشد
توداستانش بیشترازهمه دلم برای امیرسوخت...امیدوارم تنهانمونده باشه..
اونم درکنار این عزیزان خوشبخت باشه
وقتی داستانهاتون رومیخونم
باهاشون زندگی میکنم باناداحتیهاشون ناراحت وباخوشحالی هاشون خوشحال
همه ما اشتباه میکنیم آرزوم اینه
برای همه عزیزان خدادرکنارمون
باشه !!
همیشه که اشتباه جبران ناپذیر ازمون سرنزنه که تاآخرگرفتاروغمگین باشیم
برای همه عزیزانم آرزوی خوشبختی وطول عمرباعزت دارم
امیدوارم داستان زندگی هیچکس غمگین نباشه🤲🤲
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
25.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه برخی از اعمال باعث بخشش همه گناهان میشود؟!
🎙استاد#محمدی
#گناه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
YEKNET.IR - nohe - shabe 9 muharram 1401 -motiee.mp3
4.98M
🎙#میثم_مطیعی
🎼 ای صاحب مشک و علم
سقای طفلان حرم🥺💔
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ میشه، میرسیم، میبینیم، میخندیم،
چون سپردیم به خدا🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ پریسا گفت : من آدمی نیستم که آویزون کسی باشم اگه قرار ترک بشم خودم زودتر ترک می کنم،
#سرگذشت_پریا🤍✨
مادر مهران سیما خانوم ساکن امریکا بود و مهران درمورد پریسا باهاش صحبت کرده بود و سیما خانوم مشکلی با این موضوع نداشت!!
تا اینکه بالاخره پریسا فارغ التحصیل شد و
مهران هم همونطور که قول داده بود پای حرفش موند و اومد خواستگاری پریسا
من باورم نمی شد خود پریسا هم
گیج و منگ بود اما حقیقت داشت پریسا تونسته بود مهران رو عاشق خودش بکنه ،!!
صحبت ها توسط بزرگترها انجام شد و مهران و پریسا رسما نامزد شدن و تاریخ عقد مشخص شد📝
مامان و بابا خیلی خوشحال بودن پرهام داداشم هم که خیلی مشکل پسند بود و کم پیش می اومد یکی رو تایید کنه ،
از مهران خیلی خوشش اومده بود و هیچ مشکلی نبود وتنها من نگران بودم
نگران آینده پریسا ،.!
احساس میکردم یه چیزی سر جای خودش نیست وقتی همه چی خیلی خوب پیش بره آدم شک می کنه 🙁🤔
حس می کردم یه چیزی غلط ، شاید هم نگران آریا بودم اونطور که پریسا گفته بود آریا خیلی داغون شده بود !!
حتی پریسا رو تهدید کرده بود که انتقام می گیره و گفته بود کاری می کنم که تا آخر عمرت جلو چشمات باشم تا عذابت بدم
پریسا از این حرف آریا ترسیده بود و
می گفت آریا با یه حالت غیر طبیعی گفت اما من گفتم آریا عصبی بوده یه چیزی گفته 😅
به این جای حرفم که رسیدم، قلبم لرزید اسم آریا به شدت من را تحت تاثیر قرار می داد اشک هام روی صورتم سرازیر شدند😭😭
خانم یوسفی جعبه دستمال کاغذی رو به سمتم گرفت و گفت ؛ عزیزم برای امروز کافیه، دوست دارم جلسه بعد با انرژی
بیشتری!☺️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#سلام_امام_زمانم
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست
گر این جهان بپا شده بهخاطر صفای توست
ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز
بگو کدام لحظهها ظهور روی ماه توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
سلام عزیزم صبحتون بخیر
راجع به این دوستمون که نظر دادن پروانه باید زن رحمت میشد با چه منطقی 😐
اولا از پروانه خانم اگر ارسالی های کانال رو میخونن حلالیت میخوام ابتدا یه مقدار قضاوتشون کردم
اما در مورد نظر دوستمون چون عشق جوونی های رحمت بوده باید باهاش مجدد ازدواج میکرده 😐😐😐😐
یعنی عشق واقعی سهراب و زحمت هاش هیچ ... میگن چون از رحمت مخفی کرده باید باش ازدواج میکرده خب رحمت هم زن صیغه ای و بچشو ول کرده و مخفی کرده ظلم از این بالاتر در حق اون بنده خدا
خلاصه که داستان زندگی پروانه خانم خیلی عبرت آموز بود و خوشحالم ایشون در پایان تصمیم درستی رو گرفتن
برای خودشون و فرزندانشون آرزوی خوشبختی و سعادت دارم🙏🏻❤️
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ مادر مهران سیما خانوم ساکن امریکا بود و مهران درمورد پریسا باهاش صحبت کرده بود و سیم
#سرگذشت_پریا🤍✨
تو خیابون قدم می زدم کمی که پیاده روی کردم کناری ایستادم و منتظر تاکسی شدم و دقایقی بعد ماشینی کنار پام توقف کرد سوارشدم و آدرس دادم ،
سرم رو به پنجره ماشین تکیه دادم و به آدم ها نگاه کردم آدم های که از هیچ کدوم خوبی ندیده بودم،!!
هر آدمی که تو زندگیم بود یه جوری عذابم داده بود، پدر ومادر،خواهر ،برادر ،همسر🥺😢
به خونه رسیدم همون خونه سرد و تاریک و یخ زده ،درست مثل قلبم
هیچ کس کنارم نبود خودم نمی خواستم
اینطور بهتر بود😔
دوست داشتم تنها باشم ، ترجیح میدادم از همه دور باشم از همه آدم ها
اسم های که برای همه آرامش بخش بود اما برای من یاد آور روزهای تلخ ،..!!
روزهای که عذاب کشیدم درد کشیدم اما هیچ کس صدای فریادم رو نشنید کسی گریه هام رو ندید😭
به سمت بالکن کوچک آشپز خونه رفتم
از پنجره بیرون رو نگاه کردم، مدت کوتاهی بود به این خونه اسباب کشی کرده بودم آدرس رو به هیچ کس نداده بودم!!
نمی خواستم نه من از حال کسی باخبر باشم نه کسی از حال من!
اینطور بهتر بود یه سیگار از توی پاکت بیرون آوردم و روشن کردم و پک عمیقی بهش زدم🚬
جلسه اول مشاوره تموم شد اما من هیچ حس خوبی نداشتم ،هنوز کوله باری از غم هام روی شونه ام سنگینی می کرد
هنوز قلبم آروم نشده بود!
بازهم اشک هام راه خودش رو باز کرده بود و تند تند روی صورتم می چکید من یک قربانی بودم
حتی برای انتقام از کسی که همیشه باعث دردهایم شده بود، باز هم من انتخاب شده بودم و پذیرش چنین چیزی غیر باوربود!
گرسنه بودم ولی نای این را نداشتم که برای خودم چیزی درست کنم😓
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷چشم نظر
حقیقت یا خرافات
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
20.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ریا در گریه برای امام حسین
👤حجت الاسلام و المسلمین دانشمند
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حضرت زینب سلام الله علیها را چگونه معرفی کنیم؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙استاد #علی_غلامی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
سلام خدمت شما
من داستان پروانه خانم
که خوندم
کاری به اشتباهاتشون ندارم
فقط یه مسئله شرعی
ایشون توحاملگی طلاق گرفتن
زنگ بزنن حتما
مرجع تقلیدبپرسن
اگرتوعقدنامه بند ب روامضا
کرده باشن طلاقشون درسته
ولی اگرامضا نکرده باشن
ازنظرشرعی ازدواجشون
مشکل دارهست
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌷تا حالا به رنگ خدا فکر کردی؟
رنگ خدا رنگ عشقه
رنگ مهربونی
رنگ آرامش
رنگ امید و زندگی
رنگ شادی اصیل و مانا
🌷تو زندگی هر وقت مسیر خدا رو گم کردی، دنبال رنگش بگرد، هر جا امید بود، عشق بود، محبت بود، آرامش بود، خدا هم هست و برعکس.
🌷و اینکه هر وقت خواستی، خدا بهت سریع نگاه کنه و جوابت رو بده و از خدا دلبری کنی، پاشو و زندگی و اطرافت رو رنگ خدا بزن.
به دیگران امید بده ،
دلیل حال خوب بقیه شو.
به همه کمک کن
شاد باش و به خدا اعتماد کن
شک نکن خدا، کسایی که رنگ خودش و داشته باشن، هیچ وقت رهاشون نمیکنه.
🌷صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغًَه
ﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺭﻧﮕﺶ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟؟
📖 سوره مبارکه بقره ١٣٨
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ تو خیابون قدم می زدم کمی که پیاده روی کردم کناری ایستادم و منتظر تاکسی شدم و دقایقی
#سرگذشت_پریا🤍✨
هربار همین داستان تکراری، تو خلوت خودم یه لقمه از گلوم پایین نمی رفت، من از آدم های که باعث عذاب کشیدنم شده بودن دور بودم تا آرامش داشته باشم ،
اما بازهم غمگین بودم چند باری پرهام برادرم بهم زنگ زده بود📞
می خواست واسطه بشه اون تنها کسی بود که تو اون خونواده کاری به کارم نداشت ولی همین که بی خیال بود و نسبت به من
بی توجه، منو آزار می داد.!
دو روزی گذشت و منشی خانوم یوسفی تماس گرفت و وقت مشاوره داد!
گیج و بی هدف وقت و ساعت رو روی تکه کاغذی نوشتم و تشکری زیر لب کردم📝
قرار برای همین امروز بود ،باید زودتر آماده می شدم و میرفتم
لباس هام رو پوشیدم و راهی شدم
تو راه احساس می کردم حالم بد و سرگیجه وحالت تهوع دارم🤧
هنوز مدت کوتاهی نگذشته بود که زندگیم روی سرم آوار شده بود و من تو کم ترین زمان ممکن بیشترین تغییر رو تو زندگیم دیدم ،
شاید اگه سالها می گذشت تا این حد همه چی تغییر نمی کرد،😮💨
منشی منو که دید لبخندی زد و گفت ده دقیقه دیگه وقت ملاقات شماست!
لبخند تلخی زدم و روی صندلی نشستم و تو گذشته ها غرق شدم ،روزهای بچگی که به بدترین صورت گذشت یادم اومد ،
یه روز با پریسا دعوام شده بود ، پریسا کتابم رو پاره کرد و مامان به جای این که اون رو تنبیه کنه در برابر گریه های من گفت بیخود گریه نکن و شلوغش نکن و همه چی رو بزرگ نکن !!🤨😤
تو که با این مدل درس خوندنت امسال میفتی دوباره باید برات کتاب و دفتر بخریم
مامان با این حرفش من را ساکت کرد اما چیزی ازدرون من را می خورد ازاین که ناعادلانه باهام برخورد می شد،
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼میگفت برایم از امید بگو،
🍃از انگیزه، حرفی بزن
🌼تا به زندگی امیدوار شوم
🍃سکوت کردم!
🌼گفت پس چرا ساکتی ؟
🍃گفتم اگر معجزهی صبح،
🌼نور، ماه، و عشق نتوانست
🍃به زندگی امیدوارت کند،
🌼من چه میتوانم بگویم ..؟
**✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
در مرد زندگی پروانه میخواستم بگم کسی که داستان زندگیش رو برای همه توصیف میکنه باید انتظار قضاوت توهین ، و نظر دادن دیگران به زندگیش را داشته باشد اگر کسی انتقاد یا پیش نهادی ميدهد ،
به خاطر این است که اگر مشکلی برای دوستانی که در کانال داستان را میخوانند خدایی نکرده پیش آمد از نظرات دیگران استفاده کنند. و تجربه کسب کنند وشما نباید ناراحت شوید وبخشش داشته باشید چون شما هم اشتباهات زیادی در زندگیتون داشید، ولی تنها شانس بزرگی که داشتید، حامی خوبی مثل سهراب نصیبتون شد که باید همیشه شکر گزار خداوند باشید.
اما آخر داستان که طوری دیگر رقم خورد در مورد رحمت که چرا ازدواج موقت داشته و بعد به اون خانم پشت کرده وعاشق پروانه شد ،
واقعا پروانه رو دوست داشت شاید پنهان کاریش دلایلی داشته که ما نمیدونیم ولی یکی از دلیلهاش به خاطر پروانه بود که واقعا دوستش داشت و میخواست باهاش زندگی کنه به خاطر پروانه دست از شر و شور بودنش کشید و تاوان اشتباهاتش رو پس داد خوبم پس داد و در آخر پنهان کاری امیر از پروانه من فکر میکنم !!
به خاطر اینکه پروانه به رحمت گفت که میخواد از سهراب طلاق بگیره و رحمت هم به خیال اینکه دوباره با پروانه ازدواج مجدد میکنه و بعد موضوع رو به پروانه بگوید که پروانه رو از دست ندهد که مرتکب اشتباه بزرگی شد که خداوند دستشو رو کرد ولی تقاص خودش را پس داد .
به هر حال زندگی پر از فراز نشیبهای زیادی است امیدوارم به خاطر خواسته دلمون مرتکب همچین اشتباهاتی نشویم . شاید اگر پروانه بارداریش رو از رحمت پنهان نمیکرد زندگیش طور دیگری رقم میخورد. یا حتی رحمت را از ستاره پنهان نمیکرد. امیدوارم عاقبت همه بخیر شود.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌸امام رضا علیه السلام:
مردی، دو دينار، نزد پیامبر_اکرم_(ص) آورد و گفت: ای پيامبر خدا! می خواهم اين دو دينار را در راه خدا (جهاد) بپردازم.!
فرمود: «آيا والدين تو، يا يکی از آن دو، زنده اند؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و اين دو دينار را خرج والدينت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد..
سپس دو دينار ديگر آورد و گفت: آن کار را کردم و اينک اين دو دينار را می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «آيا فرزندی داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و آنها را خرج فرزندت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد.
پس دگر بار، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند و می خواهم آنها را در راه خداوند، انفاق کنم.
فرمود: «آيا همسر داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج همسرت کن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان نمايی».
مرد، بر گشت و چنين کرد.
پس باز، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا انفاق کنم.
فرمود: «آيا خدمتکاری داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج خدمتکارت بکن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد چنان کرد. آن گاه دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «بده، و بدان که اين دو دينار، برترين دو دينار تو نيست [؛ بلکه ثواب آن دينارهای قبلی، از ثواب اينها بيشتر است] ».
📚 دانشنامه قرآن و حديث ج 3 ص 534.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷۱۲ اثر فوق العاده ذکر خدا گفتن ...!
🎙#استادرفیعی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ هربار همین داستان تکراری، تو خلوت خودم یه لقمه از گلوم پایین نمی رفت، من از آدم های
#سرگذشت_پریا🤍✨
اون روز پریسا متوجه اشتباهش شد ازم دلجویی کرد اما دل من یه زخم برداشت
زخمی که جاش زیر پوست مونده بود😣❤️🩹
تو افکار خودم غوطه ور بودم که منشی صدام زد و گفت ؛خانم یوسفی منتظرن
از جا بلند شدم و به سمت اتاق مشاور رفتم،خانم یوسفی با آغوش باز ازم استقبال کرد ،
خوب می فهمیدم که سعی داره بهم حس خوبی بده اما من حالم از درون داغون بود
ازم خواست بشینم و گفت خوب عزیزم بهتر وقت رو ازدست ندیم و زودتر شروع کنیم،تو تا اینجا تعریف کردی که پریسا رابطه اش رو با آریا تموم کرد
و مهران اومد خواستگاری
و تاریخ عقد و عروسی مشخص شد ولی پریسا نگران تهدید های آریا بود و با تو هم دراین مورد صحبت کرده بود درسته !؟!🤔🙄
با حرف خانم یوسفی رفتم به همون روزها
روزهای که سرگرم درس و دانشگاه بودم و پریسا تو تدارکات عروسی بود ،😮💨
پریسا خوشحال بود از این که پسری مثل مهران اومده بود خواستگاریش ، دیگه رو پای خودش بند نبود ، خوشحالی مامان هم که دست کمی از پریسا نداشت
حس می کردم هردوشون بهم فخر می فروشند انگار دنیا هم بهم کج دهنی میکرد !🤦♀😣
پریسا هرروز تو بازار بود ،یه روز برای خرید طلا و جواهر می رفت یه روز برای خرید آینه و شمعدان نقره یه روز برای کرایه لباس عروس و باغ و تالار و ماشین عروس!!
گاهی هم ازمن می خواست همراهیشون کنم اما زیاد اصرار نمی کرد من دوست داشتم همراهش برم اما وقتی می دیدم درحد یه تعارفه،
غرورم اجازه نمی داد و درس رو بهونه میکردم و از رفتن شونه خالی می کردم😒
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°