12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حضرت زینب سلام الله علیها را چگونه معرفی کنیم؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙استاد #علی_غلامی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
سلام خدمت شما
من داستان پروانه خانم
که خوندم
کاری به اشتباهاتشون ندارم
فقط یه مسئله شرعی
ایشون توحاملگی طلاق گرفتن
زنگ بزنن حتما
مرجع تقلیدبپرسن
اگرتوعقدنامه بند ب روامضا
کرده باشن طلاقشون درسته
ولی اگرامضا نکرده باشن
ازنظرشرعی ازدواجشون
مشکل دارهست
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌷تا حالا به رنگ خدا فکر کردی؟
رنگ خدا رنگ عشقه
رنگ مهربونی
رنگ آرامش
رنگ امید و زندگی
رنگ شادی اصیل و مانا
🌷تو زندگی هر وقت مسیر خدا رو گم کردی، دنبال رنگش بگرد، هر جا امید بود، عشق بود، محبت بود، آرامش بود، خدا هم هست و برعکس.
🌷و اینکه هر وقت خواستی، خدا بهت سریع نگاه کنه و جوابت رو بده و از خدا دلبری کنی، پاشو و زندگی و اطرافت رو رنگ خدا بزن.
به دیگران امید بده ،
دلیل حال خوب بقیه شو.
به همه کمک کن
شاد باش و به خدا اعتماد کن
شک نکن خدا، کسایی که رنگ خودش و داشته باشن، هیچ وقت رهاشون نمیکنه.
🌷صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغًَه
ﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺭﻧﮕﺶ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟؟
📖 سوره مبارکه بقره ١٣٨
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ تو خیابون قدم می زدم کمی که پیاده روی کردم کناری ایستادم و منتظر تاکسی شدم و دقایقی
#سرگذشت_پریا🤍✨
هربار همین داستان تکراری، تو خلوت خودم یه لقمه از گلوم پایین نمی رفت، من از آدم های که باعث عذاب کشیدنم شده بودن دور بودم تا آرامش داشته باشم ،
اما بازهم غمگین بودم چند باری پرهام برادرم بهم زنگ زده بود📞
می خواست واسطه بشه اون تنها کسی بود که تو اون خونواده کاری به کارم نداشت ولی همین که بی خیال بود و نسبت به من
بی توجه، منو آزار می داد.!
دو روزی گذشت و منشی خانوم یوسفی تماس گرفت و وقت مشاوره داد!
گیج و بی هدف وقت و ساعت رو روی تکه کاغذی نوشتم و تشکری زیر لب کردم📝
قرار برای همین امروز بود ،باید زودتر آماده می شدم و میرفتم
لباس هام رو پوشیدم و راهی شدم
تو راه احساس می کردم حالم بد و سرگیجه وحالت تهوع دارم🤧
هنوز مدت کوتاهی نگذشته بود که زندگیم روی سرم آوار شده بود و من تو کم ترین زمان ممکن بیشترین تغییر رو تو زندگیم دیدم ،
شاید اگه سالها می گذشت تا این حد همه چی تغییر نمی کرد،😮💨
منشی منو که دید لبخندی زد و گفت ده دقیقه دیگه وقت ملاقات شماست!
لبخند تلخی زدم و روی صندلی نشستم و تو گذشته ها غرق شدم ،روزهای بچگی که به بدترین صورت گذشت یادم اومد ،
یه روز با پریسا دعوام شده بود ، پریسا کتابم رو پاره کرد و مامان به جای این که اون رو تنبیه کنه در برابر گریه های من گفت بیخود گریه نکن و شلوغش نکن و همه چی رو بزرگ نکن !!🤨😤
تو که با این مدل درس خوندنت امسال میفتی دوباره باید برات کتاب و دفتر بخریم
مامان با این حرفش من را ساکت کرد اما چیزی ازدرون من را می خورد ازاین که ناعادلانه باهام برخورد می شد،
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼میگفت برایم از امید بگو،
🍃از انگیزه، حرفی بزن
🌼تا به زندگی امیدوار شوم
🍃سکوت کردم!
🌼گفت پس چرا ساکتی ؟
🍃گفتم اگر معجزهی صبح،
🌼نور، ماه، و عشق نتوانست
🍃به زندگی امیدوارت کند،
🌼من چه میتوانم بگویم ..؟
**✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
در مرد زندگی پروانه میخواستم بگم کسی که داستان زندگیش رو برای همه توصیف میکنه باید انتظار قضاوت توهین ، و نظر دادن دیگران به زندگیش را داشته باشد اگر کسی انتقاد یا پیش نهادی ميدهد ،
به خاطر این است که اگر مشکلی برای دوستانی که در کانال داستان را میخوانند خدایی نکرده پیش آمد از نظرات دیگران استفاده کنند. و تجربه کسب کنند وشما نباید ناراحت شوید وبخشش داشته باشید چون شما هم اشتباهات زیادی در زندگیتون داشید، ولی تنها شانس بزرگی که داشتید، حامی خوبی مثل سهراب نصیبتون شد که باید همیشه شکر گزار خداوند باشید.
اما آخر داستان که طوری دیگر رقم خورد در مورد رحمت که چرا ازدواج موقت داشته و بعد به اون خانم پشت کرده وعاشق پروانه شد ،
واقعا پروانه رو دوست داشت شاید پنهان کاریش دلایلی داشته که ما نمیدونیم ولی یکی از دلیلهاش به خاطر پروانه بود که واقعا دوستش داشت و میخواست باهاش زندگی کنه به خاطر پروانه دست از شر و شور بودنش کشید و تاوان اشتباهاتش رو پس داد خوبم پس داد و در آخر پنهان کاری امیر از پروانه من فکر میکنم !!
به خاطر اینکه پروانه به رحمت گفت که میخواد از سهراب طلاق بگیره و رحمت هم به خیال اینکه دوباره با پروانه ازدواج مجدد میکنه و بعد موضوع رو به پروانه بگوید که پروانه رو از دست ندهد که مرتکب اشتباه بزرگی شد که خداوند دستشو رو کرد ولی تقاص خودش را پس داد .
به هر حال زندگی پر از فراز نشیبهای زیادی است امیدوارم به خاطر خواسته دلمون مرتکب همچین اشتباهاتی نشویم . شاید اگر پروانه بارداریش رو از رحمت پنهان نمیکرد زندگیش طور دیگری رقم میخورد. یا حتی رحمت را از ستاره پنهان نمیکرد. امیدوارم عاقبت همه بخیر شود.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌸امام رضا علیه السلام:
مردی، دو دينار، نزد پیامبر_اکرم_(ص) آورد و گفت: ای پيامبر خدا! می خواهم اين دو دينار را در راه خدا (جهاد) بپردازم.!
فرمود: «آيا والدين تو، يا يکی از آن دو، زنده اند؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و اين دو دينار را خرج والدينت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد..
سپس دو دينار ديگر آورد و گفت: آن کار را کردم و اينک اين دو دينار را می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «آيا فرزندی داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و آنها را خرج فرزندت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد.
پس دگر بار، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند و می خواهم آنها را در راه خداوند، انفاق کنم.
فرمود: «آيا همسر داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج همسرت کن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان نمايی».
مرد، بر گشت و چنين کرد.
پس باز، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا انفاق کنم.
فرمود: «آيا خدمتکاری داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج خدمتکارت بکن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد چنان کرد. آن گاه دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «بده، و بدان که اين دو دينار، برترين دو دينار تو نيست [؛ بلکه ثواب آن دينارهای قبلی، از ثواب اينها بيشتر است] ».
📚 دانشنامه قرآن و حديث ج 3 ص 534.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷۱۲ اثر فوق العاده ذکر خدا گفتن ...!
🎙#استادرفیعی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ هربار همین داستان تکراری، تو خلوت خودم یه لقمه از گلوم پایین نمی رفت، من از آدم های
#سرگذشت_پریا🤍✨
اون روز پریسا متوجه اشتباهش شد ازم دلجویی کرد اما دل من یه زخم برداشت
زخمی که جاش زیر پوست مونده بود😣❤️🩹
تو افکار خودم غوطه ور بودم که منشی صدام زد و گفت ؛خانم یوسفی منتظرن
از جا بلند شدم و به سمت اتاق مشاور رفتم،خانم یوسفی با آغوش باز ازم استقبال کرد ،
خوب می فهمیدم که سعی داره بهم حس خوبی بده اما من حالم از درون داغون بود
ازم خواست بشینم و گفت خوب عزیزم بهتر وقت رو ازدست ندیم و زودتر شروع کنیم،تو تا اینجا تعریف کردی که پریسا رابطه اش رو با آریا تموم کرد
و مهران اومد خواستگاری
و تاریخ عقد و عروسی مشخص شد ولی پریسا نگران تهدید های آریا بود و با تو هم دراین مورد صحبت کرده بود درسته !؟!🤔🙄
با حرف خانم یوسفی رفتم به همون روزها
روزهای که سرگرم درس و دانشگاه بودم و پریسا تو تدارکات عروسی بود ،😮💨
پریسا خوشحال بود از این که پسری مثل مهران اومده بود خواستگاریش ، دیگه رو پای خودش بند نبود ، خوشحالی مامان هم که دست کمی از پریسا نداشت
حس می کردم هردوشون بهم فخر می فروشند انگار دنیا هم بهم کج دهنی میکرد !🤦♀😣
پریسا هرروز تو بازار بود ،یه روز برای خرید طلا و جواهر می رفت یه روز برای خرید آینه و شمعدان نقره یه روز برای کرایه لباس عروس و باغ و تالار و ماشین عروس!!
گاهی هم ازمن می خواست همراهیشون کنم اما زیاد اصرار نمی کرد من دوست داشتم همراهش برم اما وقتی می دیدم درحد یه تعارفه،
غرورم اجازه نمی داد و درس رو بهونه میکردم و از رفتن شونه خالی می کردم😒
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
هرگاه امّت من دنيا را بزرگ بدارند، خداوند شكوه اسلام را از آنان مىگيرد.
📚 تنبيه الخواطر، ج۱، ص۷۵
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 طول عمر مهم تر است یا عرض عمر؟!
❇️ استاد عالی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا ✨
راجب داستان#سارا 🌸🌿
سلام به ادمین عزیز کانال تلنگر...
من امروزبعدیکسال تازه داستان سارا(که پسرعموی مادرش بهش تعرض میکنه)راخوندم.
کاش پیاممو به سارا میرسوندید.اولا که خیلی دوستش دارم واگه الان۵-۲۴سالش باشه همسن دخترمنه.!!
خیلی هیجان داشت داستانش ونگرانی. اونموقع که گریه میکرد منم پابه پاش گریه میکردم.😭
وقتی گفت اگه ی روزی برای ی نفربخوام بگم حتمابه محمدمیگم،تازه استرس گرفتم نکنه محمددم مرزشهیدبشه واین غم چندبرابربه دل سارابمونه....!!🥺
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای تمام رنج هایی
که میبری صبر کن
صبر
اوج احترام به حکمت خداست🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ اون روز پریسا متوجه اشتباهش شد ازم دلجویی کرد اما دل من یه زخم برداشت زخمی که جاش ز
#سرگذشت_پریا🤍✨
مامان هم که می دید من نمیرم بهم متلک می انداخت و می گفت چقدر تو بی ذوقی انگار نه انگار عروسی خواهرت چه بی بخاری !!🤨😤
اونطور که پریسا گفته بود: سیما خانوم مادر مهران برگشته بود آمریکا و قرار بود برای مراسم عروسی خودش رو برسونه
سیما خانوم می خواست لباس پریسا رو از آمریکا بیاره و پریسا از این بابت خیلی خوشحال بود و با ذوق و شوق برای مامان تعریف می کرد😍😁
روزها به همین منوال می گذشت هر روز که از دانشگاه برمی گشتم
میدیدم پریسا سانتال مانتال کرده و منتظر مهران تا برن گردش و تفریح و یه خاطره خوب رقم بزنن.!
من و پریسا روز به روز از هم دور میشدیم البته هیچ وقت رابطه خوب و صمیمی باهم نداشتیم اما مشکلی هم بین مون نبود پریسا رقیب من بود اما همیشه هوام رو داشت ،!
از ته دلم خوشحال بودم از اینکه خوشبخت شده اما از اینکه خوشبختی پریسا روی آرامش من سایه انداخته بود
ناراحت بودم مسببش هم مامان بود، همیشه من رو با پریسا مقایسه میکرد
بهم سرکوفت می زد و می گفت: تو انگشت کوچیکه پریسا هم نیستی پریسا عاقله اما تو یه ذره عقل تو سرت نیس!😒
مامان پریسا رو با همه دخترهای فامیل هم مقایسه می کرد و همیشه می گفت پریسا بهترین دختر فامیل رو دستش نیومده.!
من آدم حسودی نبودم اما این تعریف ها و مقایسه کردن ها باعث می شد من اعتماد به نفسم رو ازدست بدم
گاهی آنقدر احساس پوچی و توخالی بودن می کردم که فکر می کردم همونطور که مامان بارها تو سرم می کوبید هیچ نقطه مثبتی ندارم که کسی بخواد عاشقم بشه دوستم داشته باشه 🥺😔
ومن را به خاطر خودم بخواد..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
بر مشامَم می رسد ، لحظه بوی کَربَلا.mp3
1.09M
🎙شهید سید #مجتبی_علمدار
🎼بر مشامم میرسد هرلحظه بوی کربلا
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 نگاه حسین...
✍🏻 عینصاد
❞ با نگاه حسين مىتوان نعمتهاى نهفته در بلا را دید.
📚 #وارثان_عاشورا | ص ۱۳۲
#عین_صاد
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
برای ورود به ماه عزای اباعبدالله(ع) آماده
میشیم 🏴
🔹 یک پرچم درِ منزلتون بزنید.
🔹یک پرچم هم ورودی آشپزخونتون
بزنیدوبه اهل خونه هم بفرمائید:
من این دوماه رابه نیت امام حسین( علیه
السلام )توآشپزخانه خودمون خدمت می
کنم.هر غذایی ازصبحانه،ناهار،شام گرفته
تاچای و آب خنک دادن به اهل منزل را به
نیت روضه امام حسین علیه السلام
دراختیارشون بزارید.
🔹به اهل خانه بگیداین دوماه شما هم
میتوانیدتوآشپزخانه امام حسین(علیه
السلام) خدمت کنید حتی به اندازه یک
استکان جابه جا کردن برای مجلس امام
حسین( علیه السلام)
🔹هرروزیک زیارت عاشوراهمراه بایک
روضه توی خونه ومخصوصاًتوآشپزخونه
گوش کنیدیابخونیدو برای فرج آقا صاحب
الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
وسلامتیشون و شفای مریضهاو برآورده
شدن حاجات همه بندگان خدا دعا کنید
که همه این دعاها به خودتان بازمی گردد.
🔹حتماًدرآشپزخانه بدون وضودراین ایام
واردنشوید. بیایدامسال همه باهم خانه
های خودراحسینه و آشپزخانه ی امام
حسین (علیه السلام)کنیم تا فرزندان مان
ببیندو درذهن خود برای آینده ذخیره کنند
تا آثارنیک وباقیات وصالحات شود برای
بعداز خودمان.
🚫حواسمان باشد که دراین ماه
صاحبالزمان عزادار است! ما دیگربا
گناهانمان قلب نازنین شان را نرنجانیم.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔺باز شدن گره های کور...
🔺ممکن شدن محال ها....
روضۀ حضرت علیاصغر علیهالسلام محالها را ممکن میکند.
گِرههای کور را باز میکند.
🌱مرحوم آشیخ عبدالکریم حقشناس رحمةاللهعلیه میفرمود:
مدت طولانی بود که حاجتی داشتم و برآورده نمیشد. شبی مُلهم شد که متوسل به بابالحوائج، حضرت علیاصغر علیهالسلام شوم.
شروع کردم به روضه خواندن. وسط روضه صدایی از آسمان شنیدم که میگفت: شیخ عبدالکریم ادامه نده، حاجت تو را دادند.
ملائک طاقت روضۀ این طفل شیرخوار را ندارند.
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ مامان هم که می دید من نمیرم بهم متلک می انداخت و می گفت چقدر تو بی ذوقی انگار نه انگ
#سرگذشت_پریا🤍✨
با رفتارهای مامان غرورم لگد مال شده بود،
هر روز می گذشت و به مراسم عروسی پریسا نزدیک تر می شدیم مامان وپریسا هرروز تو مراکز خرید و پاساژ ها بودن برای تکمیل جهیزیه پریسا و خریدهای دیگه ،🛍🛒
خونه مهران و پریسا آماده بود و مامان هرچی می خرید ،می برد و می چید
مادر مهران هم از آمریکا اومده بود
و همه سرشون شلوغ بود ،اما من نمی خواستم تو جمعشون باشم می خواستم دور باشم،درس و امتحان رو بهانه می کردم
و ازشون فاصله می گرفتم ،📚
اینطوری خودم هم تو آرامش بودم مجبور نبودم تموم روز به پز دادن های مامان و فخر فروشی های پریسا گوش بدم😣☹️
روز موعود فرا رسید
روز عروسی پریسا خونه حال و هوای
دیگه ای داشت ،امشب پریسا برای همیشه از این خونه میرفت جاش خالی میشد،
شاید هم با رفتنش مامان جاش رو با من پر می کرد ،من می شدم رئیس خونه!😌😍
مامان و بابا درمورد همه چی نظر من رو می خواستن، پرهام داداشم با من وقت
می گذروند امروز کلاس نداشتم،
یعنی یه کلاس داشتم اما زیاد مهم نبود بعد جزوه اش رو از بچه ها می گرفتم
می خواستم برم اما حوصله غر زدن های مامان رو نداشتم !!
مامان و پریسا و بابا و پرهام دور میز نشسته بودند بدون این که من رو صدا بزنن ومنتظرم بمونند مشغول صبحونه خوردن بودن !
همه خوشحال بودن به جز من!!😮💨🙄
پرهام جوک تعریف می کرد و پریسا از خنده قهقه می زد مامان و بابا هم بیشتر از خنده های پریسا می خندیدند تا جوک های بی مزه پرهام ،
به سمت میز رفتم و سلام کردم ،هیچ کس حواسش به من نبود ،..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمِ دِلم به سَمتِ حرم باز ميشود
بايک سلام صبحِ من آغاز میشود
پر مے كِشد دِلم به هوایِ طَوافِ تو
وقتے كه لحظه،لحظه ىِ پرواز ميشود
🖤اَلسلامُ علی الحُسین
🖤وعلی علی بن الحُسین
🖤وَعلی اُولاد الـحسین
🖤وعَلی اصحاب الحسین
┈┈••✾❀🕊☘🕊❀✾••┈┈
#ارسالی_اعضا ✨
خواستم درباره داستان پروانه بگم اگر پروانه خانم داخل کانال هستند و قضاوت ها را می بینند لطفا ما رو حلال کنند ما تحت تاثیر قرار گرفتیم و نظر میدیم ولی رحمت هم توبه کرده بود همه اشتباهاتش جبران کرده بود به زن و بچه ی قبلی هم رسیده بود دوباره از عشق زیاد تصمیم اشتباه گرفت به هرحال سهراب هم با نامردی زندگی رحمت زن و بچه رحمت رو مال خودش کرد و همه باز به خودشون فکر کردند و رحمت رو به حال خودش گذاشتند میتونستند پیداش کنند کمکش کنند ببخشن ولی باز تنها کسی که راحت کنار کذاشته شد رحمت بود باز من از پروانه خانم حلالیت می طلبم ما رو حلال کنند
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ با رفتارهای مامان غرورم لگد مال شده بود، هر روز می گذشت و به مراسم عروسی پریسا نزدیک
#سرگذشت_پریا🤍✨
امروز روز پریسا بود روزهای عادی هم همیشه پریسا حائذ اهمیت بودو امروز که دیگه جای خودش رو داشت !!
مامان گفت ؛پریا دیر بلند شدی چایی تموم شد اگه چایی می خوای برای خودت درست کن☕️
به سمت آشپزخونه رفتم و چای ساز رو روشن کردم کارم که تموم شد برای خودم یه لیوان چایی ریختم و برگشتم سالن !!
همه از دور میزبلند شده بودن و من باید تنهایی صبحونه می خوردم هرکس مشغول یه کاری بود مامان از توی اتاق گفت ؛پریا صبحونه ات که تموم شد میز رو جمع کن!
نگاهی به بشقاب ها انداختم هیچی تو بشقاب ها نبود یه تیکه کوچک ، پنیریه نصف کم تر کره😒
وقت های که پریسا خونه نبود مامان سهمش رو کنار می ذاشت همیشه بهترین قسمت غذا ،سهم پریسا بود حتی پرهام هم که به گفته مامان پرخور بود،!
مامان باز به خوراکش بیشتر از من اهمیت می داد، اما من تو این خونه دیده نمیشدم
بارها دیده بودم مامان با پریسا سر مسئله ای کدورت پیدا میکردو پریسا دلش رو میشکست💔
اما مامان باز می رفت سمتش از دلش در میاورد حتی اگه حق باهاش بود می گفت دخترمه!! نمی شه کینه به دل گرفت وقهر موند،
اما اگه پای من درمیون بود،حتی حق هم با من بود تا من کوتاه نمی اومدم قدم پیش نمی ذاشتم مامان پا پیش نمی ذاشت ،🥺
با یاد آوری این اتفاقات بغض تو گلوم نشست همون موقع با شنیدن صدای ترکیدن یه چیزی کنار گوشم از جا پریدم😳🤯
با شنیدن صدای ترکیدن یه چیزی کنار گوشم از جا پریدم وحشت زده به پشت سرم نگاه کردم پرهام بود یه پلاستیک ترکیده توی دستش بود🎈
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴امسال #اربعین هر زائر يك مُبلّغ براى امام زمان عج
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
سلام .داستان پروانه خیلی عالی بود
خداروشکرکه پروانه راه درست رو انتخاب کرد وبا سهراب زندگی کرد .
رحمت ازاولش یه آدم لات بود و زندگی خوبی نداشت حتی سر پروانه رویهم گول زده بود چون قبل پروانه زن داشته ...به جای خوبی رسید داستان ...ولی کاش هنوز ادامه داشت زود تموم شد داستان پروانه ...
ممنون ازشما بابت داستان تون آموزنده بود 💐
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅موقع *صدقه* دادن زرنگ باشید!
✍آیت الله مجتبی تهرانی (ره):
اگر میخواهی صدقه بدهی، همین طوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد. صدقه را از طـرف امـام رضـــا(ع) بــرای سـلامتی امام زمـان(عج) بـده! این جوری برای دو معصوم است؛ دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد، ممکن نیست خداوند این صدقه تو را رد کند. توهم اینجا حق واسطهگریات را میگیری. تو واسطهای و همین حق واسطهگری است که اجازه میدهد تو به مراحل خاص برسی.
امام صادق (علیه السلام) :
صدقه دادن در شب جمعه و روز آن و نيز صلوات بر محمد (صلی الله علیه و آله) در شب جمعه و روز آن، برابر هزار حسنه است و هزار بدي به وسيلة آن نابود مي شود و هزار درجه بر مقام آدمي افزوده مي شود .
📚وسائل الشيعه ، ج۷، ص۴۱۳
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡 چگونه خودمان و فرزندانمان با ملائکه همنشین شویم؟!
❇️ استاد عالی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه دعای چوپان
✍️ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ آنها ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ. ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ.
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭوﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩﺍﯼ؟ ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯه ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ. ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ، ﺍﺯ ﺻﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮ است.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ امروز روز پریسا بود روزهای عادی هم همیشه پریسا حائذ اهمیت بودو امروز که دیگه جای خود
#سرگذشت_پریا🤍✨
بازم پرهام و شوخی های مسخرش همزمان صدای خنده های پریسا فضا رو پر کرد با غضب نگاهش کردم و گفتم ؛مگه مریضی نمی گی سکته میکنم ،.!؟؟🤨😤
پرهام پوزخندی زد و ادای من رو درآورد ،
می خواستم بهش حمله کنم و از خجالتش در بیام اما می دونستم که زورم بهش نمیرسه ،
پرهام هم همین رو می خواست من هم حال و حوصله شوخی ها و بی مزه بازی هاش رونداشتم ،
با جدیت گفتم پرهام گمشو دورو ور من نچرخ حوصله ات رو ندارم !!
مامان گفت : پرهام ولش کن مادر سربه سرش نذاراون از بچگیش هم همینطور عنق و بد غلق بود
از متلک مامان دلم شکست 🥺💔
پریسا قهقه ای کوتاهی زد و تو گوش مامان گفت پریا از چیزی ناراحته!؟
مامان گفت نه نمی دونم چشه ولش کن و با صدای آروم تری که من نشنوم اما خوب شنیدم گفت حسودی می کنه !
دیگه طاقت نیاوردم از پای میز
بلند شدم و به سمت پله ها رفتم ،درحالی که گریه می کردم گفتم دست ازسرم بردارید،از حرفاتون خسته شدم از متلک ها
و تیکه پرونی هاتون بریدم!😫😭
به راه پله ها که رسیدم همون جا ایستادم صدای مامان و پریسارو می شنیدم 🙁
پریسا گفت: اینم شانس من همه خواهر دارن منم خواهر دارم،خواهرهای دیگه چکار ها که نمی کنن وقتی قرار خواهرشون عروس بشه این یه مدت لج کرده ،
از عالم و آدم دور شده چه خبر من دارم با یه پسری ازدواج می کنم که اسم ورسم داره و سرش به تنش می ارزه خوب من چکار کنم که تو خواستگارخوب نداری تقصیر من چیه !؟
مامانم به پریسا گفت : عزیزم دلخور نباش پریا هنوز بچه اس عقل نداره، امروز روز تو نباید ناراحت بشی باید بخندی شاد باشی 😊
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°