eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱| چرا با ما می‌جنگند؟ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜💕 عروس رو سوار اسب کردن و ماهم دنبالش! میشندیدم که زن‌ها درگوش هم پچ‌پچ میکردن و خدیجه رو نشون هم
💜💕 باید خودم پشت دختر عموم درمیومدم چشم غره‌ای که خاله زینت به عروسش رفت و عروسش فورا از ترس نطفش بسته شد…!🤨 چون از نگاه برزخی خاله که بهش انداخته بود فهمیده بود که دستش رو شده و حسابش بعد از عروسی با کرام الکاتبینه! با اینکه خیلی ناراحت بودم برای غنچه که بغض کرده بود و حتی سرشم بالا نمیگرفت اما رنگ پریده و چشمای ترسیده‌ی مادر شوهرش رو که دیدم دلم خنک شد!😁 همهمه‌ بالا گرفت و هرکسی چیزی میگفت که خاله زینت زرنگ و باسیاست با صدای بلند گفت : خانوم‌ها شرمنده عروسم حواسش نبوده،! کج لبخندی زد و ادامه داد: خب پیش میاد دیگه…حالا بفرمایید تو دهنتونو شیرین کنید!😬🙄 خودش هم اول از همه رفت تو و مابقی هم دنبالش راه افتادیم من و خدیجه و منیژه که تا موقع رفتن لب به چیزی نزدیم، خداحافظی هم که کردیم از عروس تا برگردیم دم گوش غنچه بهش گفتم که هر اتفاقی افتاد به خاله زینت بگه و قوی باشه تا ازپس این مادر شوهر مکارش بربیاد!! غنچه نگاه شرمگینش رو بهم دوخت و چشمی آهسته زیر لب گفت ، سرشو بوسیدم و براش آرزوی خوشبختی کردم و از مابقی افراد جمع خداحافظی کردیم🥰😊 دم در اما خاله زینت رو صدا کردم و یه گوشه باهاش حرف زدم: خاله زینت شما زن بادرایت و عاقلی هستید،غنچه خواهر زادتونه و باید خیلی مواظبش باشید، عروستون از همین اول شمشیرش رو از رو بسته و معلومه هیچ از غنچه خوشش نمیاد…این چه کاری بود با نوعروس کرد؟!🤨😤 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🕊🌷 -شھادت ‌یعنی‌ زندگی ‌کن ‌اما؛ فقط ‌برای‌ خـدا -اگر شھادت‌ می‌خواهید ، زندگی ‌کنید فقط‌ برای‌ خـدا...🕊 | | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📖 ″برشی از خاطرات″ | کاظم رستگار | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📖 ″برشی از خاطرات″ | کاظم رستگار | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💎 تأكِيْدُ الْمَودَّةِ فِي الْحُرْمَةِ تحكيم مودّت و دوستی در حفظ‍‌ حرمت است. دوستىِ پايدار اگر خواهى وِرد خود ساز حرمت و عزّت زآن كه با هر كه دوستى ورزى استواريش هست در حرمت 📚نثر اللئالی، ص ۵۶ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💎 تأكِيْدُ الْمَودَّةِ فِي الْحُرْمَةِ تحكيم مودّت و دوستی در حفظ‍‌ حرمت است. دوستىِ پايدار اگر خواهى وِرد خود ساز حرمت و عزّت زآن كه با هر كه دوستى ورزى استواريش هست در حرمت 📚نثر اللئالی، ص ۵۶ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜💕 باید خودم پشت دختر عموم درمیومدم چشم غره‌ای که خاله زینت به عروسش رفت و عروسش فورا از ترس نطفش ب
💜💕 خاله با لبخند تصنعی درجوابم گفت:ای بابا دلبر جان چیز مهمی نبود که بزرگش میکنی، ندیده بود که داریم از اونجا رد میشیم وگرنه محال بود اینکار رو بکنه!!😬🙄 چشمامو ریز کردمو گفتم: خیلی ببخشید خاله جان اما حالا اگر فرض کنیم مارو هم ندیده یعنی صدای اون همه جمعیت رو هم نشنیده؟! حالا اشکال نداره فرض میکنیم عروستون کور و کره…آدم توی روز هم نمیره با نردبون بالا پشت بومش آشغال بندازه توی کوچه چه برسه به اون وقت شب!🤨 معلوم بود قصد و غرضی داشت، از شماهم میخوام بزرگی کنید و این قائله‌ای که عروستون راه انداخته رو همینجا ختم کنید وگرنه خودمون پشت دخترمون درمیایم،! خاله انگار انتظار شنیدن این حرف هارو از من نداشت چون با چشمای از حدقه دراومده و دهن باز داشت نگاهم میکرد😳🤯 منتظر نموندم چیزی بگه و بلافاصله راه افتادم سمت خونه‌ی عموم توی راه برای منیژه و خدیجه تعریف کردم که چیا به خاله زینت گفتم و اوناهم گفتن کار خوبی کردم!! شب همه اونجا خوابیدیم و تا دم دمای صبح به یاد قدیم با منیژه و خدیجه باهم حرف زدیم و صبح زود هم درحالیکه گیج خواب بودیم بیدار شدیم صبحانه آماده کردیم و برای غنچه بردیم! توی اتاقش بود و از خجالت خودش رو جمع کرده بود، بزور چندتا قاشق کاچی که پرو پیمون براش پخته بودم و گذاشتم دهنش و گفتم که باید حسابی حواسش به خودش باشه مراسم پاتختی هم عصر انجام شد و همگی بعد از دیدن دسمال نجابت غنچه ، کادوهاشون رو گذاشتن و رفتن خونه هاشون 🎁😮‍💨 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سه شنبه تون عالی 🌼امـروز 🌷ازخـدا میخواهم 🌼هر آنچه آرزو داریـد 🌷بی دلیل نصیبتان شود 🌼عشق و آرامش کنارتان 🌷عزت و خوشبختی 🌼همراهتان 🌷سلامتی و تندرستی 🌼در وجودتان باشـد ‌‌‍‌‌‌‍‌ **✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
        👇تقویم نجومی سه شنبه👇      ✴️ سه شنبه 👈15 آبان/ عقرب 1403 👈3 جمادی الاول 1446👈5 نوامبر 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب نیست: 📛امور ازدواجی. 📛و امور مشارکتی خوب نیست. 🚘مسافرت خوب است و صدقه هم داده شود. 👶مناسب زایمان و نوزاد روزی دار و عمرش طولانی است. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج قوس است و برای امور زیر خوب است: ✳️امور آموزشی و تعلیمی. ✳️شروع به کسب و کار. ✳️شراکت و امور مشارکتی. ✳️و نقل و انتقال نیک است. 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : از مباشرت و عروسی اجتناب گردد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث ضعف مغز می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است. و اتوا النساء صدقاتهن نحله... و از معنای آن استفاده میشود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🍃🌸 زندگیتون حسنی 🌸🍃 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜💕 خاله با لبخند تصنعی درجوابم گفت:ای بابا دلبر جان چیز مهمی نبود که بزرگش میکنی، ندیده بود که داری
💜💕 دم در هم به ملکه سپردم که چهارچشمی مواظب دخترش باشه، یه جوری با بیخیالی سرشو برگردوند که حرصم گرفته بود😤 بین اون همه خاستگار خوب و رنگارنگ دخترشو داده بود به نوه‌ی خالش که اینطوری دختر دسته گلش رو شب عروسیش بسوزونن حالا هم برای من قیافه میگرفت! چندماهی گذشت… زندگی با همه‌ی خوب و بدش ادامه داشت سفالگری میکردم و کاسه و کوزه‌هام رو میفروختم و پولم رو برای بچه‌ها خرج میکردم🥰🥲 شنیده بودم غنچه بارداره و کمی پول کنار گذاشته بودم تا ایندفعه که با بیوک رفتم شهر براش لباس‌های قشنگ بخرم دخترا توی همه‌ی کارهای خونه کمک دستم بودن،! لعیا حتی کارهای مربوط به گاو و گوسفندهارو هم انجام میداد، مهتاب و لیلا هم مشغول کارهای مطبخ میشدن اما دختر بس پابه پای امیر توی کوچه بود و به بهونه‌ی اینکه مراقب داداششه مثل پسرها بازی میکرد و همه رو حریف بود!😅😂 بیخیالی و مهمونی های بیوک هم ادامه داشت، همیشه درگیر خان و خان بازی بود یا دعوتشون میکرد خونه و یا خودش خونه‌ی اونها بود!😒😤 به خان روستای خودمون هم اکتفا نمیکرد و با خانزاده‌های روستاهای دور و اطراف هم دوست شده بود و فقط موقعی آرامش داشتیم که بیوک خونشون بود!😮‍💨 وقتیکه دوره مهمونی به خونه‌ی ما‌ میرسید از دو روز قبلش باید در تدارک میبودیم! بیوک تور ماهیگیری مینداخت توی رودخونه و با کلی ماهی که بزرگ هاشو برای مهمون هاش سوا میکرد برمیگشت! از اون طرف لیلا باید کل خونه‌ رو برق مینداخت و من و لعیا هم کدوم مرغ و بوقلمون محلی بزرگ بود میکشتیم و سرخ میکردیم همراه با برنج اعلای ایرانی!🍛 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°