eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
21.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
3 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی 🍃دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی 🌺تمام شب به هوای طلوع تو خوانم 🍃که آفتاب منی آبروی فـردایی 💫اللهم عجل لولیک الفرج 💫 ✨ 🌹سلام مجدد روزتون بخیر و شادی🌹✨ 🌿🌻🌺🌷🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگو که میرسه به تو، هنوز صدای من، خدا🌱 آغوش رحمتت هنوز بازه برای من.. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 کنارم نشست و گفت فردا رحمت میاد.! _میدونم سهراب با استرس نگاهم کرد و گفت: تصمیمتو گرفتی؟ لبخندی
🕊🌱 بالاخره رحمت و پسرش رسیدن. ستاره جلو رفت و در و باز کرد چهره خندون رحمت با دیدن سهراب عوض شد و لبخند روی لبهاش ماسید.🤦‍♀ بعد از سلام احوالپرسی وارد خونه شدن و سهراب دعوتشون کرد قسمت نشیمن.! رحمت نگاهی بهم انداخت و گفت خوب هستید پروانه خانم؟ لبخند مصنوعی زدم و گفتم خیلی ممنون خیلی خوش اومدید.😬 سهراب کنارم نشسته بود و همه حواسش به من بود ستاره و امیر هم کنار هم نشسته بودن و از اینکه کنار هم بودن خیلی خوشحال بودن.‌!! چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که سهراب گفت پروانه جان چند لحظه بیا تو اتاق سهراب رفت و منم پشت سرش راه افتادم. در اتاق و بست و گفت پروانه چرا انقد استرس داری ستاره شک میکنه ها.!؟ _نمیدونم سهراب خیلی حالم بده😣 -یه کم آروم باش عزیزم اینجوری بدتر همه چیو خراب میکنیا.، یکم طاقت بیار قول میدم تا آخر شب همه چی تموم شده باشه.! _یعنی امشب میخوای به ستاره بگی؟؟ آره _وای نه سهراب پروانه جان خانومم یه کم آروم باش این قضیه باید هر چی زودتر جمع بشه هر چی بیشتر طول بکشه شرایط سخت تر میشه توام با رحمت حرفاتو بزن قبل اینکه من به ستاره بگم.! _چطوری آخه؟؟کجا باهاش حرف بزنم؟؟ -اونشو درست میکنیم بچه ها رو به یه بهونه میفرستیم بیرون تا بتونی حرفاتو بزنی الآنم خودتو جمع و جور کن که بریم پیش بقیه.! نفس عمیقی کشیدم و گفتم بریم.😮‍💨 از اتاق که بیرون اومدیم ستاره گفت مامان قبل ناهار میشه منو امیر بریم اون فروشگاهی که اون روز با هم رفتیم☺️ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔴 مأموریت امام زمان بعد از ظهور💥 🔵 امام هادی علیه السلام می فرمایند: 🌕 هو الّذِی یَجمَعُ الکَلِمَ و یُتِمَّ النِّعَمَ و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و هُو مَهدیّکُمُ المُنتَظَر 🟢 او (مهدی عج) کسی است که کلمات (خدا) را تجمیع می‌کند و نعمت‌ها را به تمام و کمال می‌رساند. خداوند به وسیلۀ او احقاق حق می‌کند و باطل را می‌زداید و اوست مهدی منتظَر شما. 📚 إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب، ج‌۱، ص ۱۶۸ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📜 زن و سفارش دعای محبت روزی زنی به دیدار شیخی رفت و به او گفت: دعایی بنویس که همسرم مرا دوست داشته باشد، پولش هر چه باشد می دهم! شیخ گفت: من دعا نویس نیستم! زن اصرار کرد! شیخ که از اصرار زن به ستوه آمده بود گفت: من در صورتی می توانم دعایی که می خواهی بنویسم که چند مو از یال شیری برای من بیاوری! زن رفت، مدتها گذشت تا این که بعد از چند ماه، آن زن دوباره به نزد آن شیخ بازگشت و با خوشحالی گفت: موهایی را که برای دعا نوشتن نیاز داشتی آوردم! الوعده وفا این موها را بگیر و دعایی را که خواستم بنویس! شیخ با تعجب پرسید، اینها را از کجا آوردی؟! زن گفت: در نزدیکی ما جنگلی است، به آنجا رفتم، از مردم سراغ شیر را گرفتم و بالاخره او را پیدا کردم! هر روز مقداری آشغال گوشت با خود می بردم و آنرا آنجا پرتاب کرده و فرار می کردم! تا این که کم کم شیر با من انس گرفت، روزی که توانستم یال او را نوازش کنم، دسته ای از آنها را چیدم و برای شما آوردم! شیخ که با تعجب به حکایت آن زن گوش می داد، ناگهان با عصبانیت فریاد زد خاااااانم آن چیزی که با صبر و حوصله و محبت رامش کردی یک حیوان درنده است! همسر شما انسان است، عقل و شعور دارد خب به او هم محبت کنی جذب تو می شود! دعای محبت شوهرت دست خودت است، من چه دعایی می توانم برای تو بنویسم؟! ✍علی ارجمند عین الدین 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی استاد عالی ✍️موضوع: برطرف کردن سختی آخرالزمان با دعا╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
امیرالمؤمنین عليه السلام: از خشم بپرهيز كه آغاز آن، ديوانگى و پایان آن، پشيمانى است 📚غررالحكم حدیث 2635╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌱🤍پنج سوره ای که (عج) به آیت‌الله مرعشی سفارش کردند.. . ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔴چشم؛ دروازه غفلت از خداوند ✍️امام علی علیه السلام می‌فرمایند: در بدن عضوی کم سپاس‌تر از چشم نیست، پس خواهش آن را بر آورده نسازید که شما را از یاد خدای بزرگ و بلند مرتبه باز می‌دارد. 📚غرر الحكم، ص 395 ‌‌‌‌💥🔥✨ 🌼🔥✨💥✨ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
علامه طباطبائی: برگی که از درخت ، بر زمین می افتد ، در عالم تاثیر گذار است ؛ چطور فکر می کنید ، گناه کردن در عالم ، بی اثر باشد...؟ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🔆چوپان مطیع 💥ابراهیم ادهم گفت: به چوپانی گذشتم و گفتم: آیا جرعه‌ای آب یا شیر نزد تو هست؟ گفت: آری کدام یک را بیشتر دوست داری؟ 💥گفتم: آب پس با عصایش به سنگ سختی که هیچ شکافی نداشت، زد؛ پس آب از آن جوشید که از برف سردتر و از عسل شیرین‌تر بود. 💥من در شگفت شدم. گفت: تعجب مکن، چون بنده از مولایش اطاعت کند، همه‌چیز از او اطاعت خواهند کرد. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔸️ حضرت زهرا سلام الله علیها : 🟢 بهترین چیز برای حفظ شخصیت زن آن است که مردی را نبیند و نیز مورد مشاهده ی مردان قرار نگیرد. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 بالاخره رحمت و پسرش رسیدن. ستاره جلو رفت و در و باز کرد چهره خندون رحمت با دیدن سهراب عوض شد و ل
🕊🌱 نگاهی به سهراب کردم و گفتم بزار عصری برید.! سهراب گفت بزار برن چیکارشون داری آره بابا جان برو فقط قبل ناهار برگردید.☺️ -چشم. ستاره و امیر رفتن حالا من مونده بودم و سهراب و رحمت.، رحمت نفسشو بیرون داد و گفت من میرم بیرون تا بچه ها برگردن‌ همینکه خواست از روی مبل بلند بشه گفتم : اگه میشه بمون میخوام باهات حرف بزنم.! رحمت با تعجب یه نگاه به من و بعد هم یه نگاه به سهراب انداخت و گفت الان؟؟ _آره اگه میشه. سهراب گفت : من میرم تو بالکن سیگار بکشم.🚬 سهراب رفت و من و رحمت موندیم. سرش و بالا آورد و نگاهی بهم انداخت و گفت آشتی کردید؟ حرفهایی که میخواستم به رحمت بزنم گفتنشون اصلا کار راحتی نبود ولی چاره ای جز گفتنشون نداشتم. رحمت که سکوت منو دید گفت خب بگو.! _ببین رحمت هیچ کس جز منو تو نمیتونه بفهمه چقد عذاب کشیدیم ، شاید حتی خود منو تو هم نتونیم خودمونو جای هم بزاریم رحمت شاید تو فکر کنی که در حقت ظلم شده.! رحمت پوزخندی زد و گفت شاید فکر کنم؟؟یعنی میخوای بگی نشده؟😏 _چرا شده ولی مقصرش من نبودم. _پروانه چی میخوای بگی حرف آخر و اول بزن. نفسمو بیرون دادم و گفتم من و سهراب تصمیم گرفتیم واقعیت و به ستاره بگیم! _چی؟؟تو سهراب تصمیم گرفتید؟؟به سهراب چه ربطی داره؟ نکنه فکر کرده جدی جدی پدر ستاره ست تا الان هر چقد تصمیم گرفته برای دختر من بسه از اینجا به بعد خودم برای دخترم تصمیم میگیرم.!!🤨😤 _خودت؟؟پس من چی؟ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺امروزتون شادمان ترازهرروز الهی دلتون پرازشادی خونتون پرازعشق عشقتون پراز صداقت نونتون پرازبرکت زندگيتون پرازصمیمیت وامیدتون به خدا باشه سلام جمعتون شاد شاد🌤 ‌‌‍‌‌‌‍‌┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈
✍امیرمومنان علی(ع): بزرگترین گناه؛ نا امیدی از رحمت خداست.🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله : هرگاه حاكمانتان نيكان شما باشند و ثروتمندانتان بخشندگان شما و كارها ميان شما با مشورت باشد، روى زمين از درون آن براى شما بهتر است و هرگاه حاكمانتان اشرار شما و ثروتمندان شما بخيلان باشند و كارهاى شما به دست زنان افتد، درون زمين براى شما بهتر از روى زمين است. 📘تحف العقول، ص ۳۶ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🤍✨ تو زندگی آدم از خیلیا ضربه میخوره ولی اینکه از نزدیک ترین کسانت و خانوادت زخم ببینی ، تا ته قلبتو میسوزونه !!🔥❤️‍🔥 کاری که خواهرم با من کرد رو هیچ غریبه ای نکرد ، بزارین اول از خودم بیشتر براتون بگم من پریام بچه وسطی خونواده، ما تو خونمون 5 نفر بودیم، مامان و بابام و خواهر بزرگم پریسا و داداشم که دردونه خونه بود پرهام ! با فاصله های سه سال از هم بدنیا اومدیم،، از پله های ساختمان مشاورم بالا میرفتم اه چقدر زیادن کم کم میخواستم از اون محیط دور بشم از اون جو لعنتی حالت تهوع داشتم فکر کنم برای ساندویجی بود که ظهر خورده بودم، آخه اینم شانس منه که امروز آسانسور خراب شده هر جا میرم بصورت نا محسوسی بد شانسی با خودم میبرم !🤦‍♀ رسیدم طبقه ی چهارم در زدم امروز اولین روزی بود که اومدم پیش مشاور انگار نیاز داشتم که با یکی حرف بزنم ، دلم میخواست از کمبود هام بگم از ضربه هایی که خوردم از روزهایی که هیچوقت دیده نمیشدم!! همیشه من چه خانواده چه جاهای دیگه دوم میشدم هم از لحاظ خوشکلی هم استعداد هم درس و خانه داری و همه چی احساس میکردم انقدر بین منو خواهرم فرق گذاشتن عقده ای شدم !🥺😢 رفتم داخل نشستم، خانم یوسفی مشاورم بود شروع کرد خودشو معرفی کرد و پرسید چی شده !! همینجوری که زل زده بودم تو چشماش و اشکام سرازیر شدن شروع کردم حرف زدن ..!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✨امام زمان (عج) دنبال رفیق میگرده خوب شو؛ خودش میاد پیدات می‌کنه.🌻 «شیخ رجبعلی خیاط» ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💙🍃🦋 ❈🌷﷽🌷❈ 🍃🍁 🦋 ܩِیگُفت: وَقتِـےعاشق‌امام‌زمان‌(عج) میشـے،دیگہ‌هیچ‌گناهـےبهت‌حال‌نمیـבه خیلـےراست‌مِیگُفت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
⚠️ ‏حق الناس یعنی من‌گناه‌کنم، دیگران تو حسرت ظهور آقا باشن..🥀 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ تو زندگی آدم از خیلیا ضربه میخوره ولی اینکه از نزدیک ترین کسانت و خانوادت زخم ببینی
🤍✨ خانم یوسفی گفت چی باعث شده اینقدر آشفته به نظر بیای پریا جان!؟ گفتم زندگیم پر از اشک و تردید هست حس های بد و فکر های نا جور شبی نیست که بی دغدغه سرم رو بزارم روی بالشت! از زمانی که یه نوجوان بودم مادرم همیشه بهم بی توجهی می کرد و هرچی توجه و محبت بود برای پریسا بود🥺☹️ اگر اون تو مدرسه ممتاز میشد کلی خانوادم تشویقش می‌کردند و ولی واسه من یه آفرین ساده بود، از اون زمان ها به یک خلا عاطفی دچار شدم حس میکردم واقعا پریسا از من سرتره و من تمام تلاشم را می کردم که پابه پای اون کاراش و تقلید کنم بلکه منم به چشم بیام!!😮‍💨 پریسا چون بچه اول بود اختیارات زیادی داشت تقریباً هر جا می خواست می رفت پدر و مادرم گیر چندانی بهش نمی دادن ولی واسه من همیشه محدودیتهای سنگینی بود چون از نظر اونا من بچه سال بودم که هنوز خوب و بد خودم را تشخیص نمیدادم!!😤😣 پریسا در حق من انصافاً بد نبود من و خیلی دوست داشت و هر وقت که از رفتار مامان بابا می رنجیدم کلی هوامو داشت و ازم دل جویی می کرد !! یادمه تازه ۱۵ سالم شده بود و اول دبیرستان بودم همه منو بخاطر سیبیلی که داشتم مسخره میکردن یه بار که از مامان خواستم که دست ببرم تو صورتم ، جوری زد زیر گوشم که جاش تا چند روز توی صورتم بود 🤧 همون موقع پریسا پادرمیونی کرد و مادر را هر جور بود راضی کرد که درست نیس با این سر و وضع برم بیرون و من چقدر اون روزا ممنونش بودم که همیشه مثل ناجی در کنارم بود ! پریسا که وارد دانشگاه شد رفت و آمد هاشم بیشتر شد .. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
مفهوم منجی ✨ مشترک ترین مفهوم است... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📚مكافات عمل ناموسى‏ عصر حضرت داوود عليه‏السلام بود. مردى شهوت‏پرست به طور مكرر به سراغ يكى از بانوان میرفت و او را مجبور به عمل منافى عفت مینمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگويد، و آن سخن اين بود كه به او گفت: هرگاه نزد من مى‏آيى مرد بيگانه‏اى نزد همسر تو می‏رود. آن مرد بى درنگ به خانه خود بازگشت ديد همسرش با يك نفر مرد اجنبى هم‏بستر شده است، بسيار ناراحت شد و آن مرد را دستگير كرد و به محضر حضرت داوود عليه‏السلام به عنوان شكايت آورد و گفت: اى پيامبر خدا! بلايى به سرم آمده كه بر سر هيچكس نيامده است. داوود: آن بلا چيست؟ مرد هوسباز: اين مرد را ديدم كه در غياب من به خانه من آمده و با همسرم هم‏بستر شده است. خداوند به داوود عليه‏السلام وحى كرد: به مرد شاكى بگو: كَما تُدينُ تُدان؛ همانگونه كه با ديگران رفتار میكنيد، با شما نيز همانگونه رفتار خواهد شد. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر اى نور چشم من به جز از كِشته ندروى ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 نگاهی به سهراب کردم و گفتم بزار عصری برید.! سهراب گفت بزار برن چیکارشون داری آره بابا جان برو ف
🕊🌱 رحمت گفت : تووووو؟ تو اگه واقعا دخترت برات مهم باشه از سهراب طلاق میگیری میای با هم ازدواج میکنیم اینطوری ستاره هم پیش مادرشه هم پدر واقعیش.!😠😤 با حرص گفتم : رحمت چی داری میگی؟؟چطور انتظار داری من اینکار و کنم؟ رحمت پوزخندی زد و گفت مثل اینکه یادت رفته خودت اومدی سراغم و گفتی داری از سهراب جدا میشی حالا میگی چطور انتظار داری از سهراب طلاق بگیرم؟!😏 طلاق نگیر عزیزم طلاق نگیر بچسب به همون سهراب ولی من یک لحظه هم نمیزارم ستاره اینجا زندگی کنه همه چیو بهش میگم بهش میگم که تمام عمر بهش دروغ گفتید.! _عه چی شد تو که میگفتی دوست ندارم با اومدنم حال دخترم بد بشه و روحیه اش بهم بریزه.، _نظرم عوض شد مثل تو که نظرت عوض شده و میخوای با سهراب ادامه بدی. پروانه ستاره دختر منه من دیگه نمیزارم حتی یک لحظه تو این خونه زندگی کنه با خودم میبرمش ایران.! خواستم فریاد بزنم که تو حق نداری اینکار و کنی فریاد بزنم ما اجازه نمیدیم ستاره رو ببری که با دیدن ستاره که اون طرف نشیمن وایساده بود خشکم زد.😳🤯 ستاره با چشمهای خیس از اشک رو به روم وایساده بود یعنی همه حرفهامونو شنیده؟ یعنی همه چیز و شنید.🤦‍♀ با تته پته گفتم : ستاره مامان کی اومدی؟ ستاره با صدایی که به زور شنیده میشد گفت شما چیکار کردید با من؟؟!! همون لحظه رحمت از نشیمن اومد سمت پذیرایی و با دیدن ستاره خشکش زد. ستاره مثل مجسمه وایساده بود و بدون اینکه پلک بزنه ما رو نگاه میکرد.، همون لحظه امیر وارد خونه شد و در حالیکه از همه جا بیخبر بود گفت ستاره پس چرا نمیای؟! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷به شنبه تیر ماه خوش آمدین🌷 🌷شروع هفته تون پر برکت و 🌷معطر به ذکر شریف 🌷صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 🌷و خاندان مطهرش 🌼اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌼وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ‌‌‍‌‌‌‍‌ **✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 يَا مَنْ هُوَ عَلَیٰ عِبادِهِ رَحِيمٌ ای آنکه بر بندگانش مهربان است ... خدای خوبم🤍 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ خانم یوسفی گفت چی باعث شده اینقدر آشفته به نظر بیای پریا جان!؟ گفتم زندگیم پر از ا
🤍✨ دیگه از مهمونی های شبانه گرفته تا پارک و گشت و گذار و خریدو .. اون موقع ها فکر می کردیم واقعا جشن تولد دوستاش دعوته ، تا مسافرت‌های ایکیپی که اونم مادر بدبختمو گول می زد که از طرف دانشگاه میریم😒😤 سال آخر دبیرستان من سخت مشغول خوندن برای کنکور بودم دلم میخواست یه شهر دور قبول شم تا سایه شوم خانوادم از سر زندگیم برداشته بشه😮‍💨 اکثر وقت هام به درس خوندن میگذشت که فرصت فکر کردن به پریسا کاراش و تفاوت هایی که بینمون بود رو نداشتم! دیگه کم کم صدا مادرم بیرون اومده بود میگفت این مهمونی ها چرا تموم نمیشن!؟ پریسا دیگه دختر خودسری شده بود هر شب با مادرم جر و بحث داشتند و هرچی پدر مادرم نصیحتش میکردن اما اون گوشش بدهکار نبود! مامان بهش مشکوک شده بود میفهمید یه چیزی فراتر از یه مهمونی دوستانه و یا دخترانه میره از این رو تصمیم گرفت واسه سر از کار پریسا در آوردن منو باهاش همراه کنه🤦‍♀ از اون جایی که حرف من اصلا براشون اهمیتی نداشت هرچی میگفتم من ترجیح میدم درسمو بخونم تا برم مهمونی اما مادرم حرفش برای من یک کلام بود! پریسا هم انگار بدش نیومده بود که منو با خودش ببره تا مامان کمتر بهش گیر بده... یه بعد از ظهر پریسا با پاکت های بزرگ خرید وارد خونه شد همش رو به من گرفت و گفت واسه امشب اینا رو بپوش و سعی کن یه دستی هم به صورتت بکشی دلم نمیخواد اینجور بی رو بیا جلو دوستام 😏🛍 بعد گفتن حرفاش مستقیم رفت تو اتاقش حتی واینستاد نظر منم بپرسه !🙁 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°