۞ تلنگری برای زندگی ۞
اونشب خواهرم که سه سال ازم کوچیکتر بود به خواستگارش جواب بله رو داده بود، بهش حسادت نمیکردم، ولی از
جواب دادم باشه چشم
ولی تمام روز فکری بودم که نکنه بخواد بلایی سرم بیاره،
ولی وقتی تو آینه سرویس بهداشتی خودمو دیدم گفتم با خنده به خودم گفتم خل شدیا😅
ساعت از 5 گذشته بود و همه رفته بودن منم نشسته بودم منتظر😕
ده دقیقه بعد با کت و شلوار سرمه ای جذاب و کفشای مشکی براق دم اتاقم سبز شد،😎
با اشاره گفت بریم
بلند شدم مثله بچه ی آدم افتادم دنبالش
رفتیم پارکینگ و نشست تو ماشین شاسی بلندو گرون قیمتش..
در عقبو باز کردم و نشستم
گفت چرا رفتی عقب بیا جلو بشین!؟
با خجالت گفتم نه ممنون اینجوری معذب میشم
یه لحظه تو چشمام نگا کرد که سرمو انداختم پایین
باشه ی آرومی گفت و راه افتاد
نیم ساعت بعد جلوی یه مرکز خرید بزرگ و شیک پارک کرد،
با تعجب دورو برمو نگا کردم و گفتم اینجا که پاساژه گفت بریم یکم لباس بخریم برات، و یه لبخند شیرینی تحویلم داد😁
درمونده گفتم ممنون من لباس دارم،
گفت میدونم ولی یکی دو تا بخری که اسمون به زمین نمیاد بعدشم نترس از حقوقت کم میکنم..
گفتم آخه 😓
گفت آخه بی آخه همینکه گفتم و رفت داخل
رفتیم دو تا مانتو و شلوار و کفش و سه تا شال و روسری خرید برام،
موقع بیرون اومدن چشمش به یه مانتو مانتو سفید با گیپور های سفید و سنگدوزی شده داخل ویترین افتاد رفت داخل و به فروشنده گفت سایز خانوم بیارین، گفت پرو کن ببین اندازته!
هیچوقت مانتو سفید نداشتم چون زشتی صورتمو بیشتر نشون میداد برا همین مانتو مشکی و قهوه ای میپوشیدم همیشه
گفتم نه اگه میشه مشکی ولی اخم کرد و گفت اصلا همینو برمیداریم. 🤨
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🔥🪵🔥
✅حقالناس که فقط پول نیست
تا اسم « #حق_الناس » میاد فوری یاد پول و بدهی میافتیم. بعد هم با افتخار میگیم «خب خدا رو شکر من که حق کسی رو نخوردم»
🤔چرا فکر نمیکنیم خیلی چیزها میتونه حقالناس باشه؟ مثلا رعایت نکردن حجاب،
#غیبت کردن،
گرفتنِ وقت دیگران یا شکستن دلشون... حالا اگه این دلی که شکستیم دل امام زمانمون باشه چی؟
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر 😍
💥 گفتگوی جالب استاد پناهیان با جوانی که مرگش قطعی بود ...
✨ یک درس عبرت انگیز😎....
🌱
✨
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🔴 تصوری نادرست از ذکر خدا
✍سالها پیش شخصی در کتابی در رد شیعه «ذکر خدا» را تحقیر کرده و گفته بود آیا اینکه یک پاسبان در دل شب خانههای مردم را پاسبانی کند بهتر است و خدا راضیتر است یا بنشیند و هی لبهایش را تکان بدهد و ذکر بگوید؟
مرد عالمی جواب خوبی داد، گفت: شقّ سومی دارد و آن اینکه پاسبان در همان حالی که تفنگش را روی دوشش گرفته و در خیابانها قدم میزند ذکر خدا بگوید.
اسلام که نمیگوید یا برو پاسبانی کن یا ذکر خدا بگو، یا برو خلبان باش یا ذکر خدا بگو. اسلام میگوید هر کاری که میکنی ذکر خدا بگو، آن وقت کارت را بهتر انجام میدهی و روحیهات قویتر میشود.
مگر قرآن گفته ذکر خدا فقط به این است که انسان در چلّه بنشیند، درها را به روی خود ببندد، تسبیح هزاردانه هم دستش باشد و ذکر بگوید؟!
📖قرآن به مجاهدین میگوید: یا ایهَا الَّذینَ امَنوا اذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتوا وَ اذْکرُوا اللهَ کثیراً لَعَلَّکمْ تُفْلِحونَ ای اهل ایمان! آنگاه که با دشمن روبرو میشوید و مرگ دندانهای خود را به شما نشان میدهد پابرجا باشید و زیاد یاد خدا بکنید.
📚 آشنایی با قرآن
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💎امام امیرالمومنین على (ع) فرمود:
💎كار زيبا، خبر از پاكي ريشه و نژاد مي دهد.
📚غررالحکم
🍎
🌳
🌴
🪵
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
#بسيار_زيباست👇🏻
مادر پسر هشت ساله ای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد.
👌یک روز پدرش از او پرسید:
*پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟*
پسر با معصومیت جواب داد:
مادر اولی ام دروغگو بود
اما مادر جدیدم راستگو است.
پدر با تعجب پرسید: چطور؟
پسر گفت:
قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم
مادرم را اذیت می کردم،
مادرم می گفت :
اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست
اما من به شیطنت ادامه می دادم.
با این حال، وقت غذا مرا صدا می کرد و به من غذا می داد.
ولی حالا هر وقت شیطنت کنم
مادر جدیدم می گوید :
اگر از اذیت کردن دست برندارم
به من غذا نمی دهد
و الان دو روز است که
من گرسنه ام
#بسلامتی_تمام_مادرا ♥️
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠هر روز با یک آیه از قرآن کریم
💢وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ ۚ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ
🔷و در رفتارت میانه روی اختیار کن و سخن آرام گو (نه با فریاد بلند) که زشتترین صداها صوت الاغ است.
📚سوره مبارکه لقمان آیه ۱۹
✨🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 امیرالمؤمنین امام على عليه السلام:
💢الكَذّابُ و المَيّتُ سَواءٌ؛ فإنّ فَضيلَةَ الحَيِّ علَى المَيّتِ الثِّقَةُ بهِ، فإذا لَم يُوثَقْ بكَلامِهِ بَطَلَت حَياتُهُ
🔷دروغگو و مرده يكسانند؛ زيرا برترى زنده بر مرده به اعتماد بر اوست. پس اگر به سخن او اعتمادى نشود، زنده نيست
📚غررالحكم
🥀🥀
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
جواب دادم باشه چشم ولی تمام روز فکری بودم که نکنه بخواد بلایی سرم بیاره، ولی وقتی تو آینه سرویس به
ساعت نزدیک 7 بود،
گفتم اگه امری ندارین من برم خونه دیر وقت☺️
گفت نگران نباش میرسونمت
یه جای دیگم باید بریم..
پرسیدم کجا گفت بشین میگم😤
یه ربع بعد داخل یه ساختمون شیک شدیم وسط تهران، وارد مطب پزشک که شدیم دو سه تا خانوم با آرایش غلیظ و مانتوهای چسبون، که چه عرض کنم پیرهن بود تا مانتو
با دیدن ما شروع به پچ پچ میکردن و پوزخند میزدن بمن، سرمو انداختم پایین و کنار ایستادم،😓
رییس نیم نگاهی بمن کرد و با اخم به منشی گفت محبی هستم وقت داشتم!
منشی گفت اجازه بدین هماهنگ کنم زنگ زد و یکم حرف زد بعد با لبخند و احترام گفت خیلی خوش اومدین بفرمایید، اقای دکتر منتظر شمان🥰
دکتر هم یه مرد حدودا 40 ساله خوش پوش، جذاب و خیلی خوش خنده بود، باهم شروع به سلام علیک کردن و رییس برگشت منو صدا کرد پشت سرش رفتم تو
انقد صمیمی حرف میزدن که معلوم بود چند ساله رفیقن
دکتر با دیدن من چشماشو گرد کردو گفت برم جلوتر
چند تا عکس از صورتم گرفت و چند تا سوال پرسید،
رییس بهش گفت یه جراحی پلاستیک تمیز در بیاره و چهرمو کامل عوض کنه و هرچی هزینه پیوند صورت میشه هم مهم نیس فقط گفت میخوام یدونه لک هم نمونه تو صورتش و طبیعی دربیاد!!
دکتر گفت خیالت راحت من ازین بدتراشم درست کردم این که چیزی نیس!
ناخودآگاه لبخند رو لبام اومدو حسابی تشکر کردم.😁🙏
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼سهم ما انسان ها از همدیگر
🌸آرامشی است که به
🌼هم هدیه می دهیم
🌸خوشبختی یعنی دلی را شاد کنی
🌼قلبی را بدست آوری
🌸و به دیگران یاری رسانی
🌼عصرتون بخیر
🌸در این عصر دل انگیز
🌼اميد و تندرستی
🌸مهمان وجودتون
🌼دورتون پر از عزيزانتون
🌸و دلتون گرم
🌼به حضور حضرت دوست
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول دکتر هلاکویی:
«هر وقت دیدی داری به چیزی
اهمیت میدی که ارزش انرژیت رو نداره،
به خودت بگو: آرامشم مهمتره..»
باور کن نیازی نیست که همه چیز رو
درباره خودت توضیح بدی
یا برای موندن آدمهای رفتنی اصرار کنی،
بدهکار هیچکس نیستی که
کاری رو که انجام میدی براشون توضیح بدی،
یا برای موندشون خواهش کنی.
این زندگی خودته و آرامش تو الویتِ توعه.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
هدایت شده از تبلیغات پربازده مدال
**❌یک کانال براتون پیدا کردم #سم_خالص فقط 😂😂
❌اگه میخای از #خنده جررررر بخوری جات اینجاس💦👇
بیا تا #پاک نکردم 😂👇
💦https://eitaa.com/joinchat/553713983C570a3f7eb5
https://eitaa.com/joinchat/553713983C570a3f7eb5
منبع کلیپ و جوک و طنز😂**
👈 اینجا از خنده میترکی بزن رو پیوستن 🤣
بسیار بسیار زیباست 👌👌👌
دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد،
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ
ﯾﮑﯽ گفت: ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ،
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ:
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ!
ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ،
ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ،
ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ؛
ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ...
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ. ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺩﺍﺷﺖ!
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ،
ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ، ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ
ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ، ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ.👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
#سیمین_بهبهانی
#روحش_شاد🥀
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
✔️عجب حکایت جالب و آشنائی..!!👌
تو جلسه روضهی خانوما، خانم روضه خون
رو به بقیه کرد و گفت: به شوهراتون حق ازدواج مجدد بدین تا به گناه آلوده نشن...!
همین نصیحت کافی بود که یه خانومی
بلند بشه و بره در گوش خانم جلسهای بگه:
خدا اموات شما رو بیامرزه که با این حرفت راحتم کردی، مونده بودم چجوری بهتون بگم...
من زن دوم شوهرتون هستم..
خانم جلسهای با شنیدن این جمله
از حال رفت و بیهـوش شد...!
خلاصه با کلی آب پاشیدن رو صورتش
و ماساژ قلبی به هوش اومد...!
خانومه بهش گفت؛ وقتی شما در جایگاهی هستی که میتونی مردم رو دعوت به کار خوب بکنی
اول خودت باید از هر گناهی مبرا و پاکیزه باشی، اگر خودت به حرفات پایبند نیستی الکی مردم رو نصیحت نکن...
من خودم شوهر دارم فقط میخواستم ببینم
خودت به حرفهایی که میزنی ایمان داری
و عمل میکنی یا نه؟ 😏👌👌👌
♡
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
#محشررره👇
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ...!!
ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ...
ﺍﻻﻍ ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ...
ﺳﮓ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ...!
ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ...!!
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ!!
ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ،
ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ...
ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ...!!
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم
چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه ام
همه به خودم مربوط است
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت...با قوانین خودت...با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟
*آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند*👏👏👏
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
ساعت نزدیک 7 بود، گفتم اگه امری ندارین من برم خونه دیر وقت☺️ گفت نگران نباش میرسونمت یه جای دیگم ب
خیلی خوشحال بودمو لبخند رو لبام جا خوش کرده بود،
رییس هم فاتحانه بمن نگاه میکردو تو شادیم سهیم بود،
تو پارکینگ بهش گفتم ازتون ممنونم جناب رییس اگه اجازه بدین خودم میرم بیشتر ازین مزاحمتون نمیشم،
رییس گفت اصلا بشین!! رو حرف منم حرف نزن، بشین برسونمت هوا هم تاریک شده
راس میگفت، سرکوچمون پیاده شدم که کسی منو نبینه، همینجوریش هر روز بهم گوشه کنایه میزدن دیگه حوصله نداشتم برام حرف دربیارن
دستام پر از بود نایلون های شیک پر از کفش و کیف و لباس
وارد خونه که شدم بابام عصبانی بهم توپید کجا بودی تا این وقت شب😡
گفتم به مامان زنگ زدم که میرم بازار لباس بخرم
مامانمم که روحش خبر نداشت گفت آره بمن گفت
بابام یه نگا به دستام کردو گفت صبح تا شب کار میکنی اونم بده به لباس
باریکلا
گفتم اخه لباسام همش کهنه شده بعدشم تو این گرونی درست نیس شما لباسم برام بخری، دستت درد نکنه
دیگه خودم بیشتر کار میکنم از ماه دیگه پس اندازم میکنم ببخشید دیر شد
بابام انگار آرومتر شده بود گفت دفعه ی آخرت باشه!!
چشمی گفتم رفتم تو اتاق..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
▫️هر جمعه
چشمهایم را میدوزم به کعبه
با خود می گویم...
شاید این جمعه صدای انا المهدی را بشنوم
اما جمعه ها میگذرد و من
منتظر جمعه ی دیگری مینشینم
تا روز موعود رسد و آن صدای دلنشین را بشنوم
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی زیبا و تکان دهنده
درباره اینکه خدا کجاست ...؟
و در کجای زندگی ما قرار دارد!
تا انتها ببینید و بدانید دستان خدا ؛
هر لحظه در دستان شماست!
هرچقدر که از دیدن این کلیپ لذت بردی و یه حال عجیبی بهت دست داد و اشک توی چشمات نشست
فورواردش کن ❤️👌
شک نکن خدا به دیدن من و تو هم میاد👌
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
برای ساختن زندگیت🔨💒
هیچوقت نا امید نشو!
❍یه روز به خودت میای و افتخار میکنی از این که ادامه دادی و تسلیم نشدی ، یه روزی که با یک موفقیت، زندگی تو تغییر دادی🎖 ❍فقط یادت باشه... برای رسیدن به اون روز، باید پشتکار و پایداری نشون بدی برای رسیدن به اون روز باید ذره بین بشی و کاملا رو هدفت تمرکز کنی‼️ ❍برای رسیدن به اون روز نباید در مقابل مشکلاتی که جلو راهت سبز میشن کم بیاری ❍نباید بگی من بدشانسم، سرنوشت من اینه مسیر هدف رو رها کنی،شانس تویی، سرنوشت همبه دست خودت رقم میخوره🌱 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#قسمت_نهم _خانوم لطفا تکون نخورید تازه دو ساعته از اتاق عمل اومدید... تعجب کردم یعنی چی شده... وق
#قسمت_دهم
بغض امونم رو بریده بود و حالم خیلی بده شده بود، حالا دیگه طفل معصومم شیر خودمم نمیتونه بخوره...
این چه عاقبت و سرنوشتی بود من دچار شدم...
این دو روز که بیمارستان بستری بودم کسی نیومد لباسام خیلی کثیف بود میترسیدم برم پیش بچم خدایی نکرده ویروس چیزی بگیره...
با خودم گفتم یک ساعته برم خونمون لباس عوض کنم یکمم پول بردارم برگردم...
حتی پول ترخیص خودمم نداشتم اما چون بچم هنوز اینجا بود اجازه دادن برم...
آژانس گرفتم و رفتم خونمون...
تو راه همش تو فکر این بودم چرا شوهرم بهم سر نمیزنه مگه تقصیر من چیه؟
اینهمه گرفتاری داشتم تازه یاد دخترام افتادم دلم براشون پر زد آخ بچهای بیگناه من چه سرنوشتی در انتظارتونه؟
به محله خودمون که رسیدیم دیدم در حیاط شلوغه تعجب کردم چه خبر بود؟..
#ادامه_دارد...
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
✍"حکمت"
وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ ،
ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بههمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
ﻓﺮﺯﻧﺪِ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می دهم و به جای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم ، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭشم.
ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد.
اتفاقا" سال بعد، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ، جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش، ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ وﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁن ها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ :ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮﻩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﺪ.
نشو در حساب جهان سخت گیر
که هر سخت گیری بود سخت میر
تو با خلق آسان بگیر نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
"حماسه کویر، زنده یاد دکتر باستانی پاریزی"
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠💠پندحکیم...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ
ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﭼﻴﺮﻩ ﻭ ﻏﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ و او ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ.
الأنعام/١٨
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
امام على عليه السلام:
رَدُّ الغَضَبِ بِالحِلمِ ثَمَرَةُ العِلمِ
خشم را با بردبارى باز گرداندن، نتيجه دانش است
غررالحكم حدیث5397
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی سخته کسی بهت خیانت کنه
که بهش خیلی اعتماد داشتی...!!
اشتباه اول من این بود که؛ به تو اعتماد کردم اشتباه دوم من این بود که؛ عاشقت شدم اشتباه سوم من این بود که؛ فکر می کردم با تو خوشبخت می شم اشتباه بعدی من این بود که؛ تو رو صد بار بخشیدم اشتباه هزارم من این بود که؛ هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون هنوز هم دارم اشتباه می کنم که؛ با تو حرف می زنم💞🍃 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
ســ🌸ــلام
صبح شنبه تون بخیر و شادی
🌸صبحتون پُر از عطر خدا
روزتـون معطر به بوی مهربانی 💓
✨الهی ..
💗دلتـون شـاد
✨لبتـون خندان و
💗قلبتون مملو از آرامش باشه
امیدوارم هفته یی پربرکت داشته باشید
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
20.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان زن ازغدی که در حرم امام رضا علیهالسلام از دست امام رضا پول می گرفت!
نقل استاد عالی از مقام معظم رهبری
#امام_رضا
🌷
🌿
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان_آموزنده
🔆علی علیه السّلام بر سینهی عمرو
💥عمربن عبدود شجاعی بود که با هزار سوار و مرد جنگی برابری میکرد. در جنگ احزاب مبارز طلبید، هیچکس از مسلمین جرأت مبارزه با او را نداشت. تا اینکه حضرت علی علیهالسلام خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و اجازهی مبارزه با او را پیشنهاد کرد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «این عمرو بن عبدود است.»
💥حضرت عرض کرد: «من هم علی بن ابیطالبم.» و بهطرف میدان حرکت کرد و مقابل عمرو ایستاد. بعد از مبارزهی حسّاس، عاقبت علی علیهالسلام عمرو را به زمین انداخت. برو روی سینهی او نشست.
💥صدای فریاد مسلمین بلند شد و پیوسته به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند: «یا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم بفرمایید علی علیهالسلام در کشتن عمرو تعجیل نماید.»
💥پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرمود: «او را به خود واگذارید، او در کارش داناتر از دیگران است.»
💥هنگامی که سر عمرو را حضرت جدا نمود، خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یا علی علیهالسلام چه شد که در جدا کردن سر عمرو توقف نمودی؟»
💥عرض کرد: «یا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم موقعی که او را بر زمین انداختم، مرا ناسزا گفت. من غضبناک شدم، ترسیدم اگر در حال خشم او را بکشم، این عمل از من بهواسطهی تسلّی خاطر و تشفّی نفس صادر شود؛ ایستادم تا خشمم فرونشست، آنگاه از برای رضای خدا و در راه فرمانبرداری او سرش را از تن جدا کردم.»
💥آری برای این اخلاص و مبارزهی با ارزش، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «شمشیر علی علیهالسلام در روز جنگ خندق، با ارزشتر از عبادت جن و انس است.»
📚پند تاریخ
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام:
💢گواراترین زندگی برای کسی است که به آنچه خداوند قسمت او کرده راضی باشد.
📚غررالحكم
☕️
🍵
☘
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
خیلی خوشحال بودمو لبخند رو لبام جا خوش کرده بود، رییس هم فاتحانه بمن نگاه میکردو تو شادیم سهیم بود
لباسامو ریختم جلومو با دقت نگاشون میکردم🥰
خیلی خوشگل و شیک بودن تو عمرم همچین لباس و وسایلی نداشتم، پول همشون حقوق سه ماهم بود.😬
💥امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود،
ولی ته دلم نگرانیو ترس بهم استرس میدادن، همه چیزو سپردم بخدا و گرفتم خوابیدم
فرداش طبق معمول رفتم سرکارم و پشت میزم مشغول کار بودم که منشی مدیر بهم زنگ زدو گفت برم تو اتاق رییس کارم داره!
با خودم گفتم حتما میخواد تاریخ عملو بهم بگه
مقنعمو مرتب کردمو موهای فرفری مو دادم تو
رفتم طبقه ی بالا اتاق مدیر
دو تا تقه به در زدمو با اجازه رفتم داخل
مدیر که داشت با تلفن حرف میزد با دستش اشاره کرد که بشینم
نشستمو منتظر موندم تا به حرف بیاد،
تلفنشو که قطع کرد
زنگ زد دو تا قهوه بیارن و بعدم بلند شروع کرد قدم زدن، انقد قدم زد که اعصابمو بهم ریخت، آروم گفتم جناب رییس مشکلی پیش اومده؟؟.
_خانم طلوعی فردا یکی ازون لباسایی که دیروز گرفتم و میپوشین و یه ربع به 4 تو پارکینگ میبینم تون
من😳 با تعجب پرسیدم کجا قرار بریم؟ مطب!؟
اومد نشست روبرومو زل زد تو چشمامو با آرامش گفت : خیر میریم منزل ما تا با خانوادم آشنا بشین..
چشمام از تعجب گرد شده بود ناخواسته گفتم چی برای چی آخه؟!
_دلیلش مهم نیس فقط راس ساعت اونجا باشین و دیر نکنین!!
ترسیدم یچیزی بگم عملمو کنسل کنه ولی با ناراحتی سرمو انداختم پایین، فنجون قهوه توی دستم یخ کرده بود..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══