••• •💔✨•
درمشایہ
تازھمیفهمے
خداپاروبراۍچے
خلقکردھ🚶🏻♂...(:
#الےکربلاء
#اربعین
🚩 @Tanhamasir_North_kh
1_493110584.mp3
10.41M
♡••
#حسین_خلجی
جا مونـدم...💔
🚩 @Tanhamasir_North_kh
🌷قرائت زیارت #اربعین، همنوا با رهبر انقلاب
📅 پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰ صبح
پخش زنده از شبکه یک و شبکههای اجتماعی KHAMENEI.IR
#نشر_حداکثری
🚩 @Tanhamasir_North_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 من یک تنهامسیری هستم
#قسمت_چهارم
🚩 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_چهارم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍🕟حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_پنجم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و تخریب چی رساندیم..
حسین به شدت سرفه میکرد.😣
♨️ترکش به زیر گلویش اصابت کرده بود😢
تخریب چی هم به شدت مجروح شده بود بی اختیار ومرتب با صدایی بلند ناله میکرد..😞
☄شدت انفجار تخریب چی را کنار سیم خاردار ها پرت کرده بود طوری که نیاز بود از سیم خار دار ها جدایش کنیم و این خود مصیبت را دو چندان میکرد..❌
🌧ظاهرا باران های متعددی که در آن منطقه میبارید قسمتی از میدان مین را شسته بود و یک تله انفجاری را کج کرده بود طوری که تخریب چی متوجه آن نشده بود💥
🔸به هر جان کندنی بود تخریب چی را جدا کردیم♒️
همگی وجعلنا میخوانیم 🤲
☑️معجزه قرآن را به چشم میدیدم..✨💫
🔺در حالت عادی ما باید اسیر میشدیم♨️
اما آنگار وجعلنا حسابی عراقی ها را کور و کر کرده بود💯
➰با هزار مصیبت کمین های عراقی را رد کردیم📛
➖هنوز باید دو ساعت پیاده روی میکردیم تا به خط خودی میرسیدیم...‼️
➿با مجروحیتی که بچه داشتند طی این مسافت طولانی آن هم با پای پیاده خود یک درد مضاعفی را به بچه ها تحمیل میکرد..⭕️
🔁در مسیر برگشت یادمان افتاد یک مشکل دیگر هم داریم..💢🔃
🔄ما بسیار زودتر از آنچه مقرر شده بود بر میگشتیم⁉️
⬅️اگر زودتر از زمان مقرر به سمت خط خودی میرفتیم🚷
🔺احتمالا با عراقی ها اشتباهمان میگرفتند سمتمان رگبار میبستند..☄💥
➖نزدیک خط خودی روی یک تخته سنگ پناه گرفتیم 🛑
🕜ساعت ۱.۳۰ بود
و موعد برگشت ما ۳ بود🕞
✍با توجه به مجروحیت شدید حسین و تخریب چی تحمل این زمان آن هم تقریبا بدون هیچ کمک پزشکی سخت بود✔️ 😣
هم برای آن ها که درد میکشیدند😰 💔
هم برای ما که شاهد درد کشیدن عزیزانمان بودیم😓❣
چند بار بچه ها سعی کردند جلو بروند
و آشنایی بدهند💞
اما حسین به شدت ممانعت میکرد
توان صحبت کردن نداشت آما با ایستادن و آشاره کردن مخالفت میکرد🚫
🕞نهایتا با اجبار حسین تا ساعت ۳ صبر کردیم و بعد به سمت خط خودی رفتیم.🌴🍃.
ادامه دارد....
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
@Tanhamasirikerman
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_پنجم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و ت
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_ششم
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹
✍از بالا دستور آمده بود که مسئولین بخش اطلاعات و عملیات روی شناسایی ها نظارت دقیق داشته باشند.💯♨️
‼️حالا حسین با اصرار از من میخواست در شناسایی ها شرکت کنم..♻️
🌀حرفش این بود
تو که حکم معاونت را داری باید در شناسایی ها باشی ✅
➿در آن منطقه یک
📈دکل فلزی بود به ارتفاع ۶۰ متر 📏
🏫 اندازه یک ساختمان ۲۰ طبقه 🏢
🔭بچه های اطلاعات عملیات از آن برای دید بانی استفاده میکردند 🎥
برای استفاده یک نردبان داشت آنهم بدون هیچ حفاظی..❌
حسین اصرار میکرد که آلا ولابد باید از این دکل بالا بری 😣
🔺هر چه اصرار میکردم که این کار بنیه جسمی قوی میخواهد کار من نیست وسط راه سرم گیج میرود کار دستم خودم میدهد..😢
🔶میگفت : اگر مشکل تو این چیز هاست من حلش میکنم..👌
گفتم: آخه چجوری؟ 🤔
مثل همیشه جواب درستی نداد و گفت : صبر کن میفهمی..💤
▪️نیمه های شب از خواب بیدارم کرد و گفت : بریم
پرسیدم : کجا ⁉️
گفت : دکل ‼️
الان؟ 😳حالا نمیشه نریم بابا من میترسم،😰
🔸گفت نه همین الان باید بریم ، نترس من پشت سرت می آیم
🔺اصرار فایده ای نداشت ظاهرا مجبور بودم 💢
📏به سمت دکل راه افتادیم ..🚶♂🚶♂
شب مهتابی بود، 🌌
زیبا و روشن..🌉
اما ترس بالا رفتن از دکل این زیبایی را برآیم تلخ کرده بود😰
📏به دکل رسیدیم اول من را بالا فرستاده بعد هم پشت سرم بالا آمد..
نیمه های راه به یک باره سرم گیج رفت 😣
دست پایم شل شد نه راه پس داشتم نه را پیش
دست به دامن حسین شدم 💢
گفت : چیزی نمانده برو ♨️
گفتم : حسین نمیتوانم پاها یم دارد میلرزد ➿
گفت صبر کن و چند پله ای را که با من فاصله داشت به سرعت طی کرد✔️
✋دست هایش را زیر پایم محکم کرد و گفت بنشین 🧎♂
گفتم حسین این طور که نمیشود ❌
گفت چاره ای نیست بنشین 🧎♂
♨️با کلی خجالت روی شانه هایش نشستم کمی استراحت کردم 😔
⚔بعد از مدتی به دکل رسیدیم 🔚
🔺من را مامور کرد که مدتی آنجا بمانم 🕕
خودش هم چند باری به بهانه های متفاوت به من سر زد 🚶♂
🍝یک بار غذا 🍜
یک بار پتو 🌫
🧩این همه زحمت را بر خودش هموار میکرد تا یک نیرو را برای برای انقلاب توانمند تر کند🧩
ادامه دارد....
#زندگی_نامه_شهدا
#رمان_نخل_سوخته
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
🚩 @Tanhamasir_North_Kh