eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
327 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
نگاهت که تنهامسیری باشد سخت ترین لحظات زندگی به آرام ترین لحظات تبدیل می شود. آرامش درنوع نگاه توست.....👌💖 ارتباط با خادم کانال 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• •💔✨• درمشایہ تازھ‌میفهمے خداپاروبراۍچے خلق‌کردھ‌🚶🏻‍♂...(: 🚩 @Tanhamasir_North_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_493110584.mp3
10.41M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡•• جا مونـدم...💔 🚩 @Tanhamasir_North_kh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷قرائت زیارت ، همنوا با رهبر انقلاب 📅 پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰ صبح پخش زنده از شبکه یک و شبکه‌های اجتماعی KHAMENEI.IR 🚩 @Tanhamasir_North_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_چهارم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍🕟حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و تخریب چی رساندیم.. حسین به شدت سرفه میکرد.😣 ♨️ترکش به زیر گلویش اصابت کرده بود😢 تخریب چی هم به شدت مجروح شده بود  بی اختیار ومرتب با صدایی بلند ناله میکرد..😞 ☄شدت انفجار تخریب چی را کنار سیم خاردار ها پرت کرده بود طوری که نیاز بود از سیم خار دار ها جدایش کنیم و این خود مصیبت را دو چندان میکرد..❌ 🌧ظاهرا باران های متعددی که در آن منطقه میبارید قسمتی از میدان مین را شسته بود و یک تله انفجاری را کج کرده بود طوری که تخریب چی متوجه آن نشده بود💥 🔸به هر جان کندنی بود تخریب چی را جدا کردیم♒️ همگی وجعلنا میخوانیم 🤲 ☑️معجزه قرآن را به چشم میدیدم..✨💫 🔺در حالت عادی ما باید اسیر میشدیم♨️ اما آنگار وجعلنا حسابی عراقی ها را کور و کر کرده بود💯 ➰با هزار مصیبت کمین های عراقی را رد کردیم📛  ➖هنوز باید دو ساعت پیاده روی میکردیم تا به خط خودی میرسیدیم...‼️ ➿با مجروحیتی که بچه داشتند طی این مسافت طولانی آن هم با پای پیاده خود یک درد مضاعفی را به بچه ها تحمیل میکرد..⭕️ 🔁در مسیر برگشت یادمان افتاد یک مشکل دیگر هم داریم..💢🔃 🔄ما بسیار زودتر از آنچه مقرر شده بود بر میگشتیم⁉️ ⬅️اگر زودتر از زمان مقرر به سمت خط خودی میرفتیم🚷 🔺احتمالا با عراقی ها اشتباهمان میگرفتند سمتمان رگبار میبستند..☄💥 ➖نزدیک خط خودی روی یک تخته سنگ پناه گرفتیم 🛑 🕜ساعت ۱.۳۰ بود و موعد برگشت ما ۳ بود🕞 ✍با توجه به مجروحیت شدید حسین و تخریب چی تحمل این زمان آن هم تقریبا بدون هیچ کمک پزشکی سخت بود✔️ 😣 هم برای آن ها که درد میکشیدند😰 💔 هم برای ما که شاهد درد کشیدن عزیزانمان بودیم😓❣ چند بار بچه ها  سعی کردند جلو بروند و آشنایی بدهند💞 اما حسین به شدت ممانعت میکرد توان صحبت کردن نداشت آما با ایستادن و آشاره کردن مخالفت میکرد🚫 🕞نهایتا با اجبار حسین تا ساعت ۳ صبر کردیم و بعد به سمت خط خودی رفتیم.🌴🍃. ادامه دارد.... @Tanhamasirikerman
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_پنجم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و ت
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍از بالا  دستور آمده بود که مسئولین بخش اطلاعات و عملیات روی شناسایی ها نظارت دقیق داشته باشند.💯♨️ ‼️حالا حسین با اصرار از من میخواست در شناسایی ها شرکت کنم..♻️ 🌀حرفش این بود تو که  حکم معاونت را داری باید در شناسایی ها باشی ✅ ➿در آن منطقه یک 📈دکل فلزی بود به ارتفاع ۶۰ متر 📏 🏫 اندازه یک ساختمان ۲۰ طبقه 🏢  🔭بچه های اطلاعات عملیات از آن برای دید بانی استفاده میکردند 🎥 برای استفاده یک نردبان داشت آنهم بدون هیچ حفاظی..❌ حسین اصرار میکرد که آلا ولابد باید از این دکل بالا بری 😣 🔺هر چه اصرار میکردم که این کار بنیه جسمی قوی میخواهد کار من نیست وسط راه سرم گیج میرود کار دستم خودم میدهد..😢 🔶میگفت ‌‌: اگر مشکل تو این چیز هاست من حلش میکنم..👌 گفتم: آخه چجوری؟ 🤔 مثل همیشه  جواب درستی نداد و گفت : صبر کن میفهمی..💤 ▪️نیمه های شب از خواب بیدارم کرد و گفت : بریم پرسیدم : کجا ⁉️ گفت : دکل ‼️ الان؟ 😳حالا نمیشه نریم بابا من میترسم،😰 🔸گفت نه همین الان باید بریم ، نترس من پشت سرت می آیم 🔺اصرار فایده ای نداشت ظاهرا مجبور بودم 💢 📏به سمت دکل راه افتادیم ..🚶‍♂🚶‍♂ شب مهتابی بود، 🌌 زیبا و روشن..🌉 اما ترس بالا رفتن از دکل این زیبایی را برآیم تلخ کرده بود😰 📏به دکل رسیدیم اول من را بالا فرستاده بعد هم پشت سرم بالا آمد.. نیمه های راه به یک باره سرم گیج رفت 😣 دست پایم شل شد  نه راه پس داشتم نه را پیش  دست به دامن حسین شدم 💢 گفت : چیزی نمانده برو ♨️ گفتم  : حسین نمیتوانم  پاها یم دارد میلرزد ➿ گفت صبر کن و چند پله ای را که با من فاصله داشت به سرعت طی کرد✔️ ✋دست هایش را زیر پایم محکم کرد و گفت بنشین 🧎‍♂   گفتم حسین این طور که نمیشود  ❌ گفت چاره ای نیست  بنشین 🧎‍♂ ♨️با کلی خجالت روی شانه هایش نشستم کمی استراحت کردم 😔 ⚔بعد از مدتی به دکل رسیدیم 🔚 🔺من را مامور کرد که مدتی آنجا بمانم 🕕 خودش هم چند باری به بهانه های متفاوت به من سر زد 🚶‍♂ 🍝یک بار غذا 🍜 یک بار پتو 🌫 🧩این همه زحمت را بر خودش هموار میکرد تا یک نیرو را برای برای انقلاب توانمند تر کند🧩 ادامه دارد.... 🚩 @Tanhamasir_North_Kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا