جمعه جان!
دستم را بگیر
بیا تا آسمان رؤیا هایمان پرواز کنیم،
و دور شویم از این زمینِ غریب...
مردم
سالهاست عادتشان شده جمعه ها،
کوله ی دلتنگیشان را که باز میکنند، هرچه غم و غصه دارند روی تو می ریزند...
از صبح تیر های کل هفته را در می آورند و در قلب تو فرو می کنند...
و تا غروب، سرودِ امان از عصر دلگیری را در گوش تو میخوانند...
جمعه ی عزیز
میدانمت که روزگاریست
تمام فریاد های دل های تنگ را در آغوش آرامت، به گرمی گرفته ای...
میفهممت که مدتهاست
زخم های بی رحمی ها را با بوسه های مهرت پانسمان کرده ای...
اما
لطفا می شود یکبار این کار ها را نکنی؟!
بیا و یکبار زمین و شکسته دلانش را به حال خودشان رها کن!!
بگذار و بگذر تا شاید به خود بیایند...
تا شاید روزی بفهمند این جمعه آفریده نشده برای تکه پرانی به صبح و غروبش!
آفریده نشده برای آه و اندوه جدایی هایشان و زخم زدن هایشان!
آفریده نشده برای دست و پا زدن در منجلاب های دنیایی!
آفریده شده تا گمگشته پیدا شود...
جمعه جان
بیخیال زمین و زمینیان!
از آسمان چه خبر؟...
ای مخلوقِ زیبا!
ای مهربانِ هفته!
ای یاد آورِ چشمه ی حیات!
دستم را بگیر
و دردم را ببر
و سلامم را بده
به صاحبم ... به مولایم ... به آقایم ...
به کسی که نامت به نام زیبایش گره خورده ...
#لحظاتعاشقی
#دلنوشته
#وصال
#التماس_دعا
🆔 @tehrantanhamasiri