#خاطراتشهدا 💌
#روایت_عشق 🍃
#شهیدعلیخلیلی 🌷
علی یه اخلاق قشنگی داشت. اگر متوجه می شد غریبه ای هم مشکل داره، قلبا افسوس می خورد. انگار که رفیق خودشه. می گفت: ای خدا کاش می شد یه کاری کنیم واسش. اگه خودش نمی تونست کمکی کنه، با اطرافیان صحبت می کرد.
در همه سال های عمر کوتاهش طوری رفتار می کرد که گویی همیشه دیگران به گردن او حق داشتند و او بدهکار خلق الله بود. مرام علی این بود هیچ وقت از هیچ کس توقع نداشت.
هر سال اربعین برای آمدن دیگران به کربلا تلاش می کرد. بعضی ها مدیون علی بودن؛ چون هر جوری بود پول جور می کرد.
#سالروز_شهادت 🥀🕊
#خاطراتشهدا 🌼
#شهید_حسین_معز_غلامی🍃
#روایت_عشق ❤️
طوری تلاش کنید که اگر روزی . . .
امام زمان (عج) فرمودند یک سرباز متخصص میخواهم بفرمایند ، فلانی بیاید . . .سربازی که هیچ کارایی نداشته باشد، بدرد آقا نمی خورد
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ🦋🌺 مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم 🍃🌸
#خاطراتشهدا❤️
#روایت_عشق💌
#شهیدسجادمرادی🌹
پدر شهید گفتند:
یک بار که از مشهد بر میگشتیم در طبس طوفان شنی رخ داد و آنقدر این طوفان شدید بود که با وجود بسته بودن شیشههای ماشین داخل ماشین مقدار زیادی شن وارد شد، پس از عبور از طوفان سریع به سراغ عمویش که با ما بود، آمد و 2 هزار تومان پول به عمویش داد و گفت این پول بابت نان صبحانهای که خریدید است، مشخص نیست ما به اصفهان برسیم، نمیخواهم حقی بر گردنم باشد.⭐️
#خاطراتشهدا 📜
#روایت_عشق ❤️
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده ⭐️
یک شب تو خواب دیدمش بهش گفتم
محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س)
دم زدی آخرش چه شد؟!
گفت همین که تو بغلِ فرزندش مهدی(عج)
جان دادم، برایم کافیست.... 🌼
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
#خاطراتشهدا 💚
#شهیدابراهیمهمت🌸
#روایت_عشق ❤️
هر وقت می خواست برای
بچهها یادگاری بنویسه
مینوشت :
"من کان لله،کان الله له"
هرکی با خدا باشہ ؛
خدا با اوست.... 😍
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
#شهیدسجادطاهرنیا💚
#خاطراتشهدا 🌹
#روایت_عشق 🌼
آقا سجاد اهل مطالعه بود. او پس از خواندن سلام بر ابراهیم، عاشق شهید هادی شد. به هرکسی از دوستان می رسید یک جلد کتاب ابراهیم می داد و می گفت: «بخون بعد بهم برگردون ».
همیشه چند جلد کتاب تو ماشین داشت و به صورت گردشی به دوستاش و آشناها می داد.
گاهی خواننده کتاب از بس عاشق کتاب می شد که دیگه بازگشتی تو کار نبود و آقا سجاد اون کتاب رو به عنوان هدیه تقدیمش می کرد.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
❤️#خاطراتشهدا
🧡#روایت_عشق
💛#شهیدعلیاصغرحاجیغلامی
تا روضه #حضرت_زهرا (س) را می شنید به هم می ریخت میگفت: تنهاترین چیزی که طاقتش را ندارم روضه حضرت زهرا(س) است.😭
شب عملیات والفجر هشت، وقتی غواص های لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره ام الرصاص رفتند؛ خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد برای آوردن خبر. آخرین خبر، خبر خودش بود.
با دشمن درگیر شده بود. صدایش از توی بی سیم می آمد. آخرین کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) و نوای سوزناک مادر بود.
✍️راوی: هم رزم شهید
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
#خاطراتشهدا 💌
#روایت_عشق ❤️
#شهیدجهادمغنیه 🌸
خاطره ای از زبان مادربزرگ: 🍃
یازدهم ژانویه، یکشنبهی هفتهی قبل، خانوادهی شهیدعمادمغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقهی الغبیری بود در نزدیکی «روضه الشهیدین»، در منزل پدر همسر شهید مغنیه. همهی بچهها و نوهها به مناسبت ولادت حضرت رسول دور هم جمع بودند. از همهی نوهها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامهای دارند. همهی نوهها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهادمغنیه....
جهاد فقط گفت: «طرحم برای سال بعد را هفتهی آینده میگویم.» همهی نوهها و اعضای خانواده شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضیها میگفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفتهی بعد به همه میگوید. درست یک هفتهی بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار در بین خیل گسترده کسانی که برای تسلیت آمده بودند.
طرح جهاد شهادت بود. 🌷🕊
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با #عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی #مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر 14 امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#خاطراتشهدا 🧡
#روایت_عشق 🌼
●ولادت : 1343 اصفهان
●شهادت : 1366/2/5 بانه ، عملیات کربلای10
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
ازاردو؎راهیـٰاننـورکہبرگشـتم
گفت:چـٰادرخاکۍاترـٰادرخـٰانہبتڪآن
مۍخوآهمخـٰاکیکہشـھدآرو؎آن
پـرپـرشدهاند،درخـٰانہامبـٰاشد...!
بهنقلازهمسرشهید🌼
#شهیدسیاهڪالےمرادۍ
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
در خاطرات شهید تهرانی مقدم هست؛ میگه رفته بودیم روسیه که یه موشک خیلی پیشرفته رو تحویل بگیریم.
ژنرال روسی گفت این موشک رو دیگه نمیتونید از روش بسازید.
ژنرال خندید و گفت این فناوری فقط در اختیار روسیهس.
میگه نگاش کردم و گفتم اینم میسازیم. بازم خندید...
وقتی برگشتیم تهران خیلی تلاش کردم نمونه اون موشک رو بسازم اما به دَرِ بسته میخوردم.
تا اینکه سه روزِ تمام تو حرم #امام_رضا متوسل شدم به آقا تا راهی به ذهنم برسه.
روز سوم احساس کردم عنایتی شد.
سریع رفتم تو دفتر نقاشی دخترم شروع کردم به نقاشی کردن اون طرحی که به فکرم اومد.
وقتی تو تهران عملیش کردم دیدم از مدل روس هم بهتر در اومد.
امام رضا علیهالسلام گره سخت رو تو
دفتر نقاشی دختر بچه حلش میکنه !
#شهیدحسنتهرانیمقدم
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
#شهید_احمد_عبدالهی
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
وقتی آمد توی اتاق، روی صندلی نشسته بودم.
همه جلوی پایش بلند شدند، اما حتی وقتی به من دست میداد، باز سرجایم نشسته بودم.
وقتی رفت، تازه فهمیدم کی بوده.
روز بعد رفتم پیشش تا عذرخواهی کنم. گفتم:
من قبلاً خدمت شما نرسیده بودم و دیروز که شما رو دیدم، نشناختم.
خیلی خونسرد پرسید:
مگه چی شده؟
گفتم:
دیروز...داخل اتاق ...
آرام گفت:
چیزی یادم نمیاد؛ مگه موضوع مهمی بوده؟
تازه فهمیدم بی خیال این حرفها است.
┈┄┅═●💚●═┅┄┈
🔸گفت:جايگاه من توسپاه چيه؟
🔻گفتم: شمافرمانده نيروی هوایی هستين؛
به صندليش اشاره كرد، گفت: شما ممكنه هيچوقت به اين موقعيت نرسی؛ ولي من كه رسيدم،ميگم كه اينجا خبری نیست!!
🔻اگه توی پادگان، دو تا سربازو نمازخون و قرآن خون كردی، برات میمونه؛ ازاين پستها و درجهها چيزی درنمیاد! :)
🔻حاجی امثال شما نایاب پیدا میشه
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم💚
#شهیداحمدکاظمی
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
✍️همسر شهید روایت میکند:
مشهد که بودم دعا کردم #امام_رضا علیه السلام همسری برایم انتخاب کنند که تکیهگاه همهمان باشد.
اولین شغلی هم که به ذهنم آمد پاسداری بود.
اسم جواد محمدی را در مشهد شنیدم،
توی مسجد هم کارهای افطاری با او بود
توی پایگاه بسیج و مسجد مصلا هم اسمش زیاد شنیده می شد...
آمدند خواستگاری، آقاجواد با مامان و بابایش بود.
با آن قدوقواره و شانه های پهن، مثل یک پسربچه ی خجالتی پشت سر بابا و مامانش بود.
آقاجواد بلوز سفید و شلوار کرمی پوشیده بود. کاپشن کرمی رنگی هم انداخته بود روی دستش...
به اتاق که رفتیم با هم صحبت کنیم از من خواست بروم بالای اتاق؛ خانه ی ما بود ولی او احترام می گذاشت...
از زیر چشم که نگاه کردم متوجه شدم مستقیم به من نگاه نمیکند و همین از اضطرابم کم کرد...
#شهیدجوادمحمدی
#خاطراتشهدا
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.🌷
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد.🍃
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه، گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع🥺
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است💔
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است💔
#شهیدعلیاکبردهقان
#خاطراتشهدا