فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
اِنی اُحبُّ هرچه که دارد هوای [تو]♥️
به افق شب جمعه
#شب_زیارتی_ارباب♥️🍃
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان مهمان مشهدی 9 آرام و قرار ندارم، زنگ میزنم به خواهرم که بیاید مراقب بچهها باشد و خو
#روایت_کرمان
مهمان مشهدی 10
وارد حیاط بیمارستان باهنر شدیم، اینقدر اوضاع بهم ریخته بود که هیچ کس سد راهمان نشد. عصر بود و آفتاب بیجان میتابید. صلوات ها و اشکهایم انگار در هم میپیچیدند.
قدم اول را که به بیمارستان گذاشتم صحنه ای دیدم که تا حالا توی عمرم ندیده بودم. شهدا در کاورهای مشکی و در ردیف های منظم روی حیاط بیمارستان کنارهم چیده شده بودند.
من اینقدر از مرده میترسیدم که حتی برای وداع مادربزرگم جلو نرفته بودم. اما الان وقت ایستادن نبود، وقت ترسیدن نبود. بسم الله گفتم و راه افتادم.
همسرم پرسید: «کجا؟ میخوای چکار کنی؟»
گفتم: «باید پیداشون کنیم، شاید اینجا باشن»
باهم دست به کار شدیم، چندتا کاور را من باز کردم و چندتایی را هم او. دلم داشت کنده میشد. هر کاوری را که باز میکردم اوضاعش خراب تر از قبلی بود. تقریبا صورت ها قابل شناسایی نبودند. نفسم به سختی بالا و پایین میشد. هیچ کدام را درست نمیدیدم. هم جای ترکش ها... هم رد خون... هم له شدگی... خدایا اینجا چه اتفاقی افتاده... 😭
اینطوری نمیشد، باید اسمشان را جایی اعلام میکردیم. دویدیم پشت در سالن اصلی، آنجا نگهبان مانعمان شد و ما خواهش کردیم که اسم ممتحن و دهقان را صدا کند شاید جزو مجروحین باشند، اما بازهم هیچ خبری نشد.
با همسرم گوشه ای ایستادیم تا ذهنمان یاری کند برای پیداکردن راهی. گوشی او زنگ خورد، بین اشک ها و صلوات هایم میشنیدم که میگفت بله بله خودم هستم......شما کجایید؟..... باشه باشه میام الان.
تماس قطع شد، بین آن همه مصیبت لبخندی زد و گفت: «مادر آقای ممتحن بود، مادرشوهر فاطمه خانم».
شادی چنان پیچید توی وجودم که حد و حساب ندارد. گفتم: «کجا بود؟ چی گفت؟».
گفت: «اون سمت خیابون، بیمارستان ارتش. من میرم سراغش توام برو ببین بقیه رو توی مجروحا پیدا میکنی»
این روایت ادامه دارد...
📝 زهرا السادات اسدی
_______
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
#مکتب_سردار_کریمان
📜سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او، از رفتار او، از اخلاق او استشمام شد؛ بدانید او شهید خواهد شد.
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
سلام و وقت بخیر
خدا رو شکر ایتا وصل شد.
از دیشب که قطع بود کلی به کارای عقب افتادم رسیدم
شما چطور؟😊
تنها مسیری های استان کرمان
🔰 فرازی از #مناجات_شعبانیه 🌹« #روز_پنجم » بنده ات نگران است ، نگران بعد از مرگ اش ؛ خودش عرض شرمن
🔰 فرازی از #مناجات_شعبانیه
🌹« #روز_ششم »
موقع حساب که میشود ؛
به سابقه اش نگاه میکند
جز « ظَلَمت نَفسی » نیست
و به سابقه ات که نگاه میکند
جز « بِرَحمتکَ وَسعَت کلَ شَی »...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان مهمان مشهدی 9 آرام و قرار ندارم، زنگ میزنم به خواهرم که بیاید مراقب بچهها باشد و خو
#روایت_کرمان
مهمان مشهدی 10
وارد حیاط بیمارستان باهنر شدیم، اینقدر اوضاع بهم ریخته بود که هیچ کس سد راهمان نشد. عصر بود و آفتاب بیجان میتابید. صلوات ها و اشکهایم انگار در هم میپیچیدند.
قدم اول را که به بیمارستان گذاشتم صحنه ای دیدم که تا حالا توی عمرم ندیده بودم. شهدا در کاورهای مشکی و در ردیف های منظم روی حیاط بیمارستان کنارهم چیده شده بودند.
من اینقدر از مرده میترسیدم که حتی برای وداع مادربزرگم جلو نرفته بودم. اما الان وقت ایستادن نبود، وقت ترسیدن نبود. بسم الله گفتم و راه افتادم.
همسرم پرسید: «کجا؟ میخوای چکار کنی؟»
گفتم: «باید پیداشون کنیم، شاید اینجا باشن»
باهم دست به کار شدیم، چندتا کاور را من باز کردم و چندتایی را هم او. دلم داشت کنده میشد. هر کاوری را که باز میکردم اوضاعش خراب تر از قبلی بود. تقریبا صورت ها قابل شناسایی نبودند. نفسم به سختی بالا و پایین میشد. هیچ کدام را درست نمیدیدم. هم جای ترکش ها... هم رد خون... هم له شدگی... خدایا اینجا چه اتفاقی افتاده... 😭
اینطوری نمیشد، باید اسمشان را جایی اعلام میکردیم. دویدیم پشت در سالن اصلی، آنجا نگهبان مانعمان شد و ما خواهش کردیم که اسم ممتحن و دهقان را صدا کند شاید جزو مجروحین باشند، اما بازهم هیچ خبری نشد.
با همسرم گوشه ای ایستادیم تا ذهنمان یاری کند برای پیداکردن راهی. گوشی او زنگ خورد، بین اشک ها و صلوات هایم میشنیدم که میگفت بله بله خودم هستم......شما کجایید؟..... باشه باشه میام الان.
تماس قطع شد، بین آن همه مصیبت لبخندی زد و گفت: «مادر آقای ممتحن بود، مادرشوهر فاطمه خانم».
شادی چنان پیچید توی وجودم که حد و حساب ندارد. گفتم: «کجا بود؟ چی گفت؟».
گفت: «اون سمت خیابون، بیمارستان ارتش. من میرم سراغش توام برو ببین بقیه رو توی مجروحا پیدا میکنی»
این روایت ادامه دارد...
📝 زهرا السادات اسدی
_________
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
🪴 ســـلام برشـــما عــزیـــــزان دل✋
ســـــــــــلام و درودی دوبـــــاره
به خـــــانواده بــــزرگ تنهـــامسیـــری ما🌹
در یک صبح دلنشین و زیبا 🌱
صبح قشنگتون بخیر و شادی 😊
روزتـــون زیـــبا
شـــروع هــفته تون عـــالــی
🌱بهــترین آرزویـــی کـه می تونـــم امـروز
براتون داشته باشم اینه که،خـــــدا اینقـدر
عاشــ❤️ـــقانه نگاهــتون کـــنه،که حـــــس
کنین مـهــمــترین و خوشــبــخـــت تریــــــن
موجـــود روی زمــیــن هســتــیــن...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
.
صــــبحانه آگاهی امـــروز رو هم با عــــشق
تقــــــــدیم میکــــــنیم به نــــــگاه زیـــــــباتون 🌹
.
.࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
✅ صبحانه آگاهی:
" آرامش قلبی داشتن وصبور بودن
از علائم دوستی حقیقی است. " 🤝
. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔰 امام علی «علیه السلام»⇩:
" هرگاه خداوند بنده ای را دوســت
بدارد او را به آرامــش و بـــــردباری
آراســته گـــرداند. "
.
#صبحانه_آگاهی
شما هم هر روز دعوتید به
صرف صبحـــــانه آگاهـی👇
http://eitaa.com/joinchat/1367539744C38a905eac9
#گپ_روز
#موضوع : «بیچارگی در حل مسئله»
✍ آنقدر متانت و وزن در روحش هست، که در تمام این سالها کمتر وقتی بود، نیازش را به زبان بیاورد. بیشتر حلالِ مشکل این و آن بود! اساساً شخصیتش شخصیتِ حمایتگر است.
• اما اینبار مسئله فرق میکرد!
مشکل مربوط به آخرتِ کسی بود که من میدانستم از جان برایش عزیزتر است. و او میبایست هر طور هست، این مشکل را از عزیزش رفع میکرد اما بتنهایی این کار از دستش برنمیآمد.
• در ظرف دو سه روز، چند بار آمد سراغم و از من خواست کمکش کنم. تا آن لحظه هرگز این تقلّا را برای کاری از او ندیده بودم. کلّا سماجت جزو ذاتش نبود.
• هرچه پس انداز داشت و من داشتم روی هم گذاشتیم تا حدی این مشکل را تخفیف دهیم و بعد یک راه حل اساسی برایش پیدا کنیم.
• امروز جمعه است و من نشستهام گوشهی اتاق جلساتِ خالی!
خالی از هیاهوی روزهای دگر ...
داشتم فکر میکردم کاش دستم اینقدر کوتاه نبود و میرسید به تو!
اینکه احاطهی تو شرق و غرب عالم را به یک میزان فرا گرفته و تو در تمام ذرات عالم به یک میزان حضور داری، یعنی دست من از ادراکت کوتاه است.
√ ندیدنِ چیزی که هست، مشکلش مربوط میشود به من!
مربوط نمیشود به تو!
در این استیصال، یاد آن نیاز و پیگیری برای رفعش افتادم.
نیازش واقعی بود که پیگیری افتاد به جانش!
حتی وقتی دید تنهاست و اینکار کار او نیست، مرا صدا کرد تا باهم کاری کنیم!
یادم که رفت دوباره صدایم کرد!
و قطعاً منتظر من نمیماند اگر پاسخ نمیگرفت و میرفت سراغ دیگری ..
• «نیاز» شاید مرا به این دفتر خالی کشانده ،
همینکه منتسب است به تو،
و رفت و آمدها و کارهای اینجا را خیلی وقتها خودخواهانه به اسم تو ثبت میکنیم باز هم شاید توان تسکین درد عصر جمعه را داشته که اینجایم!
√ استغاثه چیزی جز همین «بیچارگی در حل مسئله» است آیا؟
خدایا ما در «حل مسئلهی دنیای بیامام» بیچاره و ناتوانیم! رحم کن بر ما که با دستان خودمان، خودمان را دفن کردهایم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
سلام علیکم❤️
📖 به حول و قوه الهی ختم گروهی «قرآن کریم» رو داریم
جزء های زیر باقی مانده
⏪داوطلب تلاوت کدام جزء هستید ؟
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
جزء ۳-🌷
جزء ۴-🌷جزء ۵-🌷جزء ۶-🌷
جزء ۸-🌷جزء ۹-🌷
جزء ۱۰-🌷جزء ۱۱-🌷جزء ۱۲-🌷
جزء ۱۳-🌷جزء ۱۵-🌷
جزء ۱۶-🌷جزء ۱۷-🌷جزء ۱۸-🌷
جزء ۱۹-🌷جزء ۲۰-🌷جزء ۲۱-🌷
جزء ۲۲-🌷جزء ۲۳-🌷
جزء ۲۵-🌷جزء ۲۶-🌷
جزء ۲۸-🌷جزء ۲۹-🌷
🌺تا 🌃جمعه شب برای تلاوت جزء انتخابی خودتون وقت دارید.
به ایدی زیر پیام بدید🌸
@Alizadehno
لطفا نام استانتون رو بفرمائید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰شهید شاطری الگوی مدیریت جهادی
🔹مدیر دلسوزی که خستگی نمیشناخت! باید شهید شاطری را به رخ مسئولین کشید!
🔹چقدر امروز ما به این روحیه نیاز داریم!
🔹مردم لبنان: ما امام خمینی(ره) را از شاطری شناختیم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
🔰در جوانی تمرین کنید
✍️ #رهبر_انقلاب : اگر امروز تمرین کردید، همیشه به دردتان خواهد خورد؛ اگر در جوانی تمرین نکرده باشید، وقتی به سنّ امثال بنده رسیدید، کار سخت خواهد شد. با نماز، با قرآن، با توسّلات، با دعاهای ماه شعبان، با مناجات شعبانیّه [اُنس بگیرید].
۹۵/۳/۳
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
🔰 فرازی از #مناجات_شعبانیه 🌹« #روز_ششم » موقع حساب که میشود ؛ به سابقه اش نگاه میکند جز « ظَلَمت
🔰 فرازی از #مناجات_شعبانیه
🌹« #روز_هفتم »
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست؟
که در این بحر کرم، غرق گناه آمده ایم
« حافظ »
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 عاقبت رای ندادن!
🌷@IslamlifeStyles
تنها مسیری های استان کرمان
"بسم الله الرحمن الرحیم" سلام به همه شما بزرگواران ✋ شبتون بخیر. چه خبرا؟ 🔹امیدوارم که سختی های
"بسم الله الرحمـــــن الرحیم"
سلام و ادب خدمت شماسروران عزیز✋
شبتون بخیر و نیکی
✍با ادامه بحث بسیار کلیدی #صبر در خدمتتون هستم .
خدایا مارو جزو محبوبین خودت قدار بده🤲
تنها مسیری های استان کرمان
بسم الله الرحمن الرحیم #صبر_چرا_چگونه_۴ ✍معنای صبر ... اگر صبر رو معنا بکنیم بیشتر به کلیدی بودن
بسمالله الرحمن الرحیم
#صبر_چرا_چگونه_۵
گفتیم #صبر نقطه مقابل راحتطلبی نیست؛ چون انسان اصلاً صبر میکنه به دلیل راحتطلبی.
صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً
یه مدت کوتاه صبر کنید تا طولانی مدت راحت باشید!
آدمیزاد همیشه دنبال یه راحتی با کیفیتتره 👌
پسصبر رو میشه در یک کلمه اینجوری ترجمه کرد؛
صبر یعنی مدیریت راحتطلبی.
مثلا طرفلذت شهوت میخواد
خب از خودش بپرسه؛
کم میخوای یا زیاد؟
اگه کمش رو میخوای برو دنبالش... اگه زیادش رو میخوای باید کمی صبر کنی.
صبر نکنی دیگه اون زیاد رو بهت نمیدن.
👆این یعنی مدیریت کردن راحتطلبی✔️
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
⛔️ فکر نکنید خدا از ما چیز سختی خواسته،نه! فقط گفته مدیریت کن !
🚗شما وقتی میخوای سوار ماشین بشی، مدیریت میکنی، برنامهریزی میکنی که اول قفل رو باز بکنی، بعد دستگیره رو ورداری، بعد بشینی تو ماشین.
♻️ حالا فرض کنید جای اینا رو عوض کنید . اول محکم خودش رو میکوبه به ماشین. بعد یه فحشی میده... این لامصب نمیذاره من بشینم. بعد دستگیره رو میکَنه. بعد ریموت رو میزنه...😐
خب میگن این دیوانهست ! عقل نداره !
خب اول آدم ریموت رو میزنه، بعد دستگیره رو، بعد میشینه دیگه...
همونطور که اونجا کسی به اون نگفته نشین توی ماشین. اینجا هم کسی به ما نگفته راحت نباش !
گفته باید این راحت طلبی رو مدیریت کنی! همین ✅
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
خیلیا بی تابن، بیصبرن....
صبر در معصیت ندارن. صبر در طاعت ندارن. صبر در مصیبت ندارن.
🕸 یه آفتی برای صبر در مصیبت بود و اونم این که عامل مصیبتش رو اطراف خودش میبینه، قاطی میکنه، دیگه صبر بر مصیبت یادش میره؛
در حالی که اونجا هم باید یادش باشه👈 چه عامل داشته باشه چه نداشته باشه، مصیبت مصیبته دیگه صبرت رو بکن تو !
❌تو کاری به عاملش نداشته باش.
حالا در ارتباط با عاملش هم هر اقدامی لازم بود، انجام میدیم؛ ولی با صبر.
از اون طرف راحت طلبی موجب میشه که آدم اصلاً نتونه صبر کنه.
🔰پس راحتطلبی اصلش چیز بدی نیست، فقط باید مدیریتش کرد.
وقتی مدیریتش بکنی، طبیعتاً صبر پیش میاد.
البته اینجا پای ✨ایمان✨ به خدا میاد وسط!
خدا میفرماید: نمیخواد خالی صبر کنی، به من اعتماد میکنی؟
در این مدیریت، وعدههای الهی نقش کلیدی ایفا میکنه.
👈قسمت طلایی حیات بشر، ایمان به خداست !
خدا میفرماید پای من، من تضمین میکنم. من وعده میدم.
😐خدایا من روی حرف تو حساب بکنم؟
خدا میفرماید:
اصلاً قشنگیش به همینه که روی وعدهی من صبر کنی✨
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
بسیاری از گرایشهای ما همینجوریه !
باید موردش رو تعیین کنی.
شما الآن چی میخوای؟
یا مدیریت زمان یا مدیریت مکان.
مکان به معنای عام کلمه دیگه، موقعیت. که حالا مخاطب و این حرفها رو شامل بشه،
گاهی بیتقوایی تبدیل میشه به اعلاء درجات تقوا... چرا؟
راحتطلبی رو مدیریت کردی.
زمان و مکان رو باهاش کار کن؛
کِی؟ کجا؟👉 همین !
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
ان شاالله در مورد این ایمان به خدا که خیلی قشنگه و رابطهاش با صبر، بعداً بیشتر صحبت می کنیم.
فعلا داریم صبر رو ترجمه می کنیم....
خدایا به ما مدیریت راحت طلبی عنایت بفرما🤲
تا جلسه بعد...✋
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان
مهمان مشهدی 11
خواهرشوهر فاطمه را هم همانجا توی بیمارستان باهنر پیدا کردیم. ترکش خورده بود و حال خوبی نداشت. از کنار لبش تا کنار گوشش بخیه خورده بود و از سرش هم خون میریخت. حتی حافظه ی کوتاه مدتش را از دست داده بود و ما را نمیشناخت!
حالا مانده بود خوده فاطمه و مادرش و زهرا کوچولو.
ساعت ۱۰شب بود و از بس در راهروهای بیمارستان دویده بودم دیگر پاهایم رمق نداشت. دلم شورِ فاطمه و مادر و دخترش را میزد ولی کجا باید دنبالشان میگشتم؟! خدایا مثل همیشه خودت کمک کن...
یکی از پرستارهای بخش کنارم آمد و گفت: «یه مجروح هست که هنوز کسی شناسایی ش نکرده، میخوای ببینیش؟ شاید گمشده ی شما باشه»
هم جسمم خسته بود هم روحم، این همه فشار و اضطراب در یک روز داشت نفس همه ی ما را میگرفت. اینقدر مجروحین با اوضاع خراب از عصر دیده بودم که دیگر تحمل نداشتم. اما چاره ای هم نبود باید فاطمه و بقیه را پیدا میکردیم. بسم الله گفتم و با پرستار همراه شدم.
نمیدانستم چه صحنه ای پیش رو دارم، صلوات لب هایم را رها نمیکرد. درِ گوش خدا التماس میکردم که فاطمه باشد، خیلی هم اوضاع زخمی شدنش وخیم نباشد. زهرا هم زود پیدا شود. یک خبری از مادر فاطمه هم به ما برسد. دلنگران بودم و دستپاچه. تندتند زیرلب دعا میخواندم و در دل با خدا حرف میزدم.
تن خسته ام رسید به آی سی یو، و به من شخصی را نشان دادند که تمام بدنش باندپیچی بود. حتی صورت!
خدایا من چه چیزی را باید اینجا میشناختم؟! این زن هیچ نشانه ای نداشت. باندها چنان دور بدنش گشته بودند که عاشقی دور معشوق.
حیران ماندم. اشک امانم را برید و با بغض به پرستار گفتم: «این که چیزی ازش پیدا نیست، چیو شناسایی کنم؟!».
این روایت ادامه دارد...
📝 زهرا السادات اسدی
عکاس زهره رضایی
_________
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman