eitaa logo
تنها مسیری های استان کرمان
2.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
8.1هزار ویدیو
48 فایل
جهت ارائه انتقاد، پیشنهاد و ارتباط با ادمین کانال👇 @YASNA8686 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد 🌹☘🌹☘🌹 http://eitaa.com/joinchat/1367539744C38a905eac9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹﷽🌹 💢 حرّ به دارالعماره کوفه احضار شده بود، فرمان گرفته بود که همراه هزار سوار🐎 از کوفه خارج شود و هر جا حسین بن علی علیه السلام را یافت  متوقفش کند 👈نه اجازه برگشت به مدینه را به او بدهد، نه بگذارد سمت کوفه بیاید. 🔹در ذوحسم با امام رو به رو شد احتمال در گیری⚔ را میداد با خود می اندیشید🤔، با این تشنگی😰 که به سوارانم غلبه کرده اگر حسین قصد جنگ کند کمتر از نصف روزی از سوارانم جز جنازه های بر زمین چیزی باقی نمی ماند ☹️ تشنگی سواران حرّ آنقدر مشهود بود که نیاز به اظهار نداشت 🤐 💢 امام دستور سیراب کردن تمام سواران حرّ را داد، حتی اسبانشان را سیراب کردند. 🕰دیگر وقت نماز ظهر🌞 بود دولشکر نمازشان را به امامت سید الشهداء❤️ خواندند. بعد از نماز امام در خطبه ای به جریان نامه ها📜 اشاره کردندکه حرّ اظهار بی اطلاعی کرد😟 امام علیه السلام در جواب فرمودند: ◾️مادرت به عزایت بنشیند چه میخواهی ؟ حرّ قصد پاسخ دادن داشت امادرلحظه‌ای سرنوشت ساز زبانش نگه داشت ✋ مگر میشود در مورد دختر پیامبر صلی الله جز به بهترین شکل سخن گفت☺️ گفت:اگر کسی غیر از شما بود پاسخش را میدادم ✅ 🔸از سمت ابن زیاد مامور بود امام را به جایی بی آب علف ببرد که به هیچ قریه ای دسترسی نداشته باشد😏   ⭕️ از این رو امام را تا صبح روز دهم در کربلا نگه داشت 🔺حرّ میدانست که کربلا در آغاز جنگی خونین است، خودش را بین جهنم🔥 و بهشت🌲 میدید، وقتی از قطعی بودن جنگ مطمئن شد، طاقت نیاورد 👈به سمت اردوگاه امام تاخت، عده ای گمان کردند،حرّ یک تنه به میدان زده از شجاعت و دلاوری او بعید نبود نزدیک خیمه ها که شد، از اسب پایین آمد، پوتین ها را دور گردنش انداخت و گریان😭 سمت خیمه امام💓 رفت. دلهره آزارش میداد😖، او امام علیه السلام را مضطرکرده راهش را بسته و در بیابان ساکنش کرده بود 😔😔😔 🔰 لحظه‌ای بعد خود را رو به روی امام علیه السلام دید، با صدایی لرزان و مضطرب پرسید: آیا توبه ام قبول میشود⁉️ صدای امام 💖آرامش کرد،، البته!!! طاقت ماندن نداشت، اذن میدان طلبید امام او را مهمان خواند و به داخل خیمه دعوت کرد   دوباره اذن میدان خواست اگر مدتی در خیام می ماند و با کودکان👦🧒 مولایش رو به رو میشد،خجالت وجودش را ذره ذره آب میکرد😓 👈اذن صادر شد ✅ به میدان رفت، رجزها و صحبت هایش نزدیک بود که گروهی کوفی را بیدار کند👌 که امانش ندادند، همچون دیگر شهدای کربلا پس از جنگ دلاورانه شربت شهادت نوشید🌷 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
🌹﷽🌹 ▪️کنج خرابه نشسته بود... 🔺سرش را به دیوار تکیه داده بود... مرور اتفاقات چند هفته گذشته آزارش میداد 😭 🔺به آهستگی  صورتش را لمس کرد... دست جنگی و آفتاب داغ 🌞 خرابه بی سقف شام با صورت نازدانه بیش از آنکه تصور کنید خشن بوده 😔😔 🌌 نیمه های شب آشفته از خواب بلند شد و گریان😭سراغ عمه اش را گرفت من این جایم عزیز عمه 💗 گویا خواب پدرش را دیده بود😔 با گریه از پدر سخن میگفت، از گریه او تمام خرابه به گریه افتاد😭😭😭 صدا به گوش یزید رسید 👹 علت را پرسید و برای آرام شدن خرابه دستور داد، سر را به خرابه بردند پیش روی نازدانه گذاشتند 😰😰 رو پوش را کنار که زد..... 😭😭😭 🔹بعدها از عقیله بنی هاشم نقل شده؛ با هر منزلی ‌که رو به رو شدیم مصیبتی به ما وارد شد، لیکن جور جفا در شام بر ما کامل شد.. 💔 اما مصیبت برادر زاده ام رقیه مویم را سفید و کمرم را خم کرد..... 🖤😔😔😔 (س) ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
🌹﷽🌹 🔹کاروان امام حسین از مکه 🕋 به سمت کوفه خارج شده بود که ناگهان از دور دو سوار 🐎مشاهده شدند به تاخت به سمت کاروان می آمدند نزدیکتر که شدند، دوفرزند عقیله بنی هاشم بودند☺️ نزدیک کجاوه مادر رفتند و اظهار ادب کردند 💖، بعد هم خدمت دایی بزرگوارشان عرض ادب و وفاداری تا پای جان نمودند😌❤️ 🔸در طول مسیر همراه کاروان🏴 بودند تا ورود به کربلا و 🌝صبح روز دهم محرم بعد از جنگ ⚔ عمومی وبعد از آن در جنگ تن به تن بعد از شهادت تمامی اصحاب نوبت به بنی هاشم رسید😔😭 💢هنگامی که دوتن از بنی هاشم به شهادت رسیدند، مادر دو فرزندش را طلبید، زره به اندازه قد و قامت از دو بزرگوار پیدا نکردند 🔺پس بر تنشان کفن پوشاندند و شمشیر🗡 را به جای کمر بر گردن حمایل کردند ✔️ 🔺مادر آن دو را به سمت خیمه دایی برد و خود دم در خیمه ⛺️ منتظر ماند اندک مدتی ⏰ گذشت دو بزرگوار خارج شدند و عرض کردند : مادر جان، دایی فرمود بگویید مادرتان بیاید👌 👈عقیله بنی هاشم وارد خیمه شد مدتی نگذشت که اذن میدان صادر شد✅ آن دو شیر بیشه مردانه وار به سمت لشکر دشمن 👹 یورش بردند و رجز میخواندند: امیری حسین              ونعم الامیر ⭕️ بعد از مدتی پیکار و به هلاکت رساندن تعدادی کوفی جراحات شدت گرفت و ضربات کاری شد ▪️آخرین لحظات عمر مبارکشان بود که سید الشهدا را به کمک خواستند🙏 حضرت به سرعت خودشان را به مهلکه رساندند و کوفیان را عقب راندند دو عزیز خواهر را به آغوش گرفتند و به خیام رساندند.😭😭😭 (سلام الله علیها) ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
🕋﷽🕋 💢 از اصحاب و بنی هاشم دیگر کسی نمانده بود 😔 ✨سید الشهدا خود عزم میدان کرد از میانه میدان صدای تکبیر سبط اصغر دل حرم را آرام میکرد 💗 مولایمان هنوز پا به رکاب اسب 🐎 دارد و قبضه شمشیر🗡 به دست✋ ⭕️ هنوز تا اسارت فاصله است، هر چند اندک مدتی گذشت صدای تکبیر قطع شد❌ بر تمام خیام⛺️ سکوت حاکم شد 🤫 همه با تمام وجود تمنای شنیدن یک تکبیر دیگر داشتند 😫 🔸در این میان عبدالله طاقت نیاورد 👈عمه به توصیه عمو مراقب بود مبادا عبدالله خودش را به میدان برساند✅ اما ناگهان از خیمه بیرون آمد😰 به سرعت رو به میدان شروع به دویدن کرد، عمه هرچه کرد نتوانست به او برسد😔 🔹کنار عمو که رسید دست را، سپر🛡 تیغ از خدا بی خبری کرد که به عمو نخورد روی سینه عمو💖 که افتاد، یاد برادر و علقمه و دست در خاطر عمو گذشت 😔 صبر کن عزیز عمو❤️ اندک مهلتی نمیگذرد با جدت رسول خدا رو به رو میشوی که به پیشوازت آمده 💐 ▪️تیر حرمله 👹 بود که داغی دیگر بر جگر سید الشهدا گذاشت 🖤   ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
🕋﷽🕋 💢 علی اکبر س به شهادت رسید 😔 زمانی رسیده بود که قاسم گمان میکرد هم اکنون زمان میدان رفتن او فرا رسیده 👌، پس آماده میدان رفتن شد رزم جامه به تن کرد، شمشیر🗡حمایل کرد و به دم خیمه⛺️عمو رفت اذن دخول طلبید ✋ داخل خیمه شد و عرض ادب کرد عرض کرد : قصد میدان رفتن دارم اذن صادر نشد ❌ کارش به التماس کشیده شده بود🙏 🔹مدام دست عمو را میبوسید و اذن میطلبید، بالاخره اذن میدان رفتن دردانه برادر صادر شد✅ به میدان رفت🐎 🌿رجز خواند از اصل و نسبش گفت 📯جنگ آغاز شد⚔ عده ای را به درک واصل کرد ✔️ در میان کشته شده گان پسری بود از پسران ارزق شامی👹 خود او به میدان آمده بود به انتقام خون پسرش😏 در میدان کوهی از آلات حرب ⚔️🏹خود را مخفی کرده بود 😶 🔸سید الشهدا این صحنه را که دید دست به دعا برداشت و برای نصرت نور دیده اش دعا کرد❤️ 🤲 ارزق از خشم به خود میلرزید😖 💢 قاسم شمشیر را روی شانه اش گذاشت جلو تر آمد 👈اگر ارزق تویی چرا بند پوتین ات را نبستی؟ 😏 سرش را پایین آورد که به پوتینش نگاه کند که شد آخرین نگاهش 👌✅ 📯در لشکر کوفه پیچید، قاسم بن الحسن ی ارزق شامی را کشت، بار دیگر لشکر کوفه از شمشیر بنی هاشم به خود لرزید 🙂 لبخند رضایت بر چهره عمو بود 😌 عمو عباس که از دورتر قاسم را مینگریست، از چهره اش رضایت میبارید☺️ 👈خوب درس هایش را آموخته آخر او شاگرد مشق شمشیر عمویش عباس بود💞👌 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
🕋°| ﷽ |°🕋 💢 دیگر از اصحاب و بنی هاشم کسی نمانده بود😔 🏴 وقت میدان رفتن خود سید الشهداء بود 👈 به دم خیمه ها⛺️ آمدند به جهت خداحافظی با اهل حرم💗✋ 🔹عقیله بنی هاشم جلو آمدند، کودک شش ماهه را در آغوش پدر 💞 گذاشتند و فرمودند :دیگر طاقت ندارد برایش از این لشکر آب💧طلب کن آب طلب شد 🙏 اما 👈 امان امان امان 😭😭😭 از پاسخی که حرمله 👿 به این طلب آب داد 😱 ⭕️ تا قیام قیامت جگر دلسوختگان اهلبیت میسوزد از حرمله و تیرش🏹😔  🔰السلام علیک یا باب الحوائج علی اصغر(علیه السلام) ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
💗﷽💗 ✝مسیحی مسلک بود 💢در خواب مسیح بن مریم علیه السلام را دیده بود؛ ✍به او فرموده بود : ✨این شخص که در کنار من است پیامبر آخر آلزمان است 🍃 به او ایمان بیاور 💯 ✅در خواب شهادتین را گفته بود..💖 🏝حال به مدینه آمده بود تا مسلمان شود❣ 🏚خانه بزرگ مدینه را خواسته بود 🏕محله بنی هاشم و خانه ابا عبدالله را نشانش داده بودند... 💢آمده بود خدمت ابا عبد الله که مسلمان شود👌 🕍اباعبد آلله فرمود : به مسجد برویم و مسلمان شدنت را جشن بگیریم ✨ 🕍در مسجد  آماده شهادتین گفتن شد که ناگهان جوان زیبا رویی را دید😍 🔸گفت : به خدا قسم این زیبا رو را در خواب دیدم🍃 ✍امام حسین ع فرمود؛ 👈آن که تو در خواب دیدی جدم رسول خدا  صل الله علیه وآله بود✨👌 ✨ و این فرزندم علی است...✔️ 💐 اشبه الناس خلقا و خُلقا  ومنطقا به رسول الله..🌹 @Tanhamasirkerman
🔱﷽🔱 💢 عصر تاسوعا بود همه فرزندان ام البنین در زیر خیمه⛺️ سید الشهداء بودند، در کنار امام در نهایت ادب حضور داشتند 😌 ناگهان نعره ای گوش خراش به گوش رسید 😱 🔺پسران خواهر ما کجایند؟ 🔸همه فرزندان ام البنین  به احترام امام سکوت کرده اند، هیچ جوابی برای این فریاد نبود امام 💖 فرمود : جوابش را بدهید اگر چه فاسق است. یکی از دایی های شما است (افراد قبیله مادر) 🌿 عباس از خیمه بیرون می آید به سمت صدا پیش میرود 🔹بی هیچ مقدمه ای شمر 👹 حرف امان نامه را پیش میکشد 😏 عباس از شدت خشم دندان بر هم میفشارد 😖 خدا تو وامانت را لعنت کند 🤲 تو فکر خویشاوندی ما و خودت هستی😒 فکر خویشاوندی حسین با رسول خدا نیستی 😒 برای ما طوق اطاعت از ملعون ها وملعون زادگان را می آوری 😑 ما در امان خداییم 💞 و به امان پسر سمیه نیاز نداریم 😒 حالا لشکر مانده بود و سایه شمشیر🗡عباس بن علی 🔺جگر شیر میخواست با عباس بن علی رو در رو شدن👌 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
🕋°| ﷽ |°🕋 ⚫️ عصر عاشورا بود   دیگر کار تمام شده بود 😔 شیطانک های 😈 دور برش دیدند مدام به سر صورتش میزند ابراز ندامت میکند 😓 آمدند سمتش گفتند : آرام باش چه میکنی🙁  امروز روز شادی توست چه میکنی 😕 به واسطه زحماتت گروه عظیمی را به جهنم 🔥 فرستادی با صدایی که از شدت ناراحتی رمقی نداشت، گفت : نفهمیدم چه کردم‼️ 🔹با این کار باب های رحمت خدا ❤️ بر محبین آل علی بیش از پیش باز شد✅ و تا قیام قیامت هر کس به نحوی بر این دستگاه خدمتی کند مورد شفاعت است💖👌 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman
💢 پس از مرگ معاویه یزید خلافت را به ارث برده بود... 🔹مولایم را شبانه احضار کردند به دارالعماره مدینه، میخواستند از امام بیعت بگیرند، ایشان قبول نکردند و از مجلس خارج شدند.. ⚫️ مدتی بعد امام شبانه از مدینه به سمت مکه 🕋 حرکت میکند، موسم حج بود و شرایط برای روشنگری در مکه مساعد تر👌 🔰 مردم گروه گروه به زیارت امام می آمدند، حاکم مکه مانع نمیشد شاید میترسید شاید هم نه❗️هرچه بود یزید مدتی بعد عزلش کرد. 🔹خبر بیعت نکردن امام به کوفه رسیده بود و روزی نبود که نامه📜 دعوت از امام به کوفه دست ایشان نرسد. ⏳مولایم فرمودند برای بررسی شرایط به کوفه بروم، جدایی از مولایم برایم سخت بود، هنگام وداع امام مرا در آغوش گرفت و همراه من گریست، لحظه ای خودم را در بهشت احساس کردم💓💓💓 _ با هزار مصیبت خودم را به کوفه رساندم 🔸با علنی شدن حضورم گروه گروه کوفی با من به نیابت بیعت میکردند 🤝 🔹ظرف چهل روز آنقدر بیعت کردند که قانع شدم به مولایم بنویسم 📝 که به سمت کوفه حرکت کند... ⭕️با حیله پسر زیاد ظرف یک نصفه روز چند هزار کوفی را که به حمایت از هانی همراه من دار العماره کوفه را محاصره کرد بودند پراکنده شدند❗️ _ هزار افسوس که بیعت کوفی جماعت به سستی تار عنکبوت🕸 است _ 💔در آن لحظه فقط به این می اندیشیم که چگونه مولایم را مطلع کنم😔 _نه کسی برایم مانده بود که نزد امام علیه السلام بفرستم😔 _نه اجازه خروج من را از کوفه میدادند😔 اما حتی اگر مولایم را مطلع هم بکنم دیگر هیچ جا برای او امن نیست... نه کوفه نه مدینه نه مکه... @Tanhamasirkerman
🌹﷽🌹 💢 حرّ به دارالعماره کوفه احضار شده بود، فرمان گرفته بود که همراه هزار سوار🐎 از کوفه خارج شود و هر جا حسین بن علی علیه السلام را یافت  متوقفش کند 👈نه اجازه برگشت به مدینه را به او بدهد، نه بگذارد سمت کوفه بیاید. 🔹در ذوحسم با امام رو به رو شد احتمال در گیری⚔ را میداد با خود می اندیشید🤔، با این تشنگی😰 که به سوارانم غلبه کرده اگر حسین قصد جنگ کند کمتر از نصف روزی از سوارانم جز جنازه های بر زمین چیزی باقی نمی ماند ☹️ تشنگی سواران حرّ آنقدر مشهود بود که نیاز به اظهار نداشت 🤐 💢 امام دستور سیراب کردن تمام سواران حرّ را داد، حتی اسبانشان را سیراب کردند. 🕰دیگر وقت نماز ظهر🌞 بود دولشکر نمازشان را به امامت سید الشهداء❤️ خواندند. بعد از نماز امام در خطبه ای به جریان نامه ها📜 اشاره کردندکه حرّ اظهار بی اطلاعی کرد😟 امام علیه السلام در جواب فرمودند: ◾️مادرت به عزایت بنشیند چه میخواهی ؟ حرّ قصد پاسخ دادن داشت امادرلحظه‌ای سرنوشت ساز زبانش نگه داشت ✋ مگر میشود در مورد دختر پیامبر صلی الله جز به بهترین شکل سخن گفت☺️ گفت:اگر کسی غیر از شما بود پاسخش را میدادم ✅ 🔸از سمت ابن زیاد مامور بود امام را به جایی بی آب علف ببرد که به هیچ قریه ای دسترسی نداشته باشد😏   ⭕️ از این رو امام را تا صبح روز دهم در کربلا نگه داشت 🔺حرّ میدانست که کربلا در آغاز جنگی خونین است، خودش را بین جهنم🔥 و بهشت🌲 میدید، وقتی از قطعی بودن جنگ مطمئن شد، طاقت نیاورد 👈به سمت اردوگاه امام تاخت، عده ای گمان کردند،حرّ یک تنه به میدان زده از شجاعت و دلاوری او بعید نبود نزدیک خیمه ها که شد، از اسب پایین آمد، پوتین ها را دور گردنش انداخت و گریان😭 سمت خیمه امام💓 رفت. دلهره آزارش میداد😖، او امام علیه السلام را مضطرکرده راهش را بسته و در بیابان ساکنش کرده بود 😔😔😔 🔰 لحظه‌ای بعد خود را رو به روی امام علیه السلام دید، با صدایی لرزان و مضطرب پرسید: آیا توبه ام قبول میشود⁉️ صدای امام 💖آرامش کرد،، البته!!! طاقت ماندن نداشت، اذن میدان طلبید امام او را مهمان خواند و به داخل خیمه دعوت کرد   دوباره اذن میدان خواست اگر مدتی در خیام می ماند و با کودکان👦🧒 مولایش رو به رو میشد،خجالت وجودش را ذره ذره آب میکرد😓 👈اذن صادر شد ✅ به میدان رفت، رجزها و صحبت هایش نزدیک بود که گروهی کوفی را بیدار کند👌 که امانش ندادند، همچون دیگر شهدای کربلا پس از جنگ دلاورانه شربت شهادت نوشید🌷 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🌹﷽🌹 ▪️کنج خرابه نشسته بود... 🔺سرش را به دیوار تکیه داده بود... مرور اتفاقات چند هفته گذشته آزارش میداد 😭 🔺به آهستگی  صورتش را لمس کرد... دست جنگی و آفتاب داغ 🌞 خرابه بی سقف شام با صورت نازدانه بیش از آنکه تصور کنید خشن بوده 😔😔 🌌 نیمه های شب آشفته از خواب بلند شد و گریان😭سراغ عمه اش را گرفت من این جایم عزیز عمه 💗 گویا خواب پدرش را دیده بود😔 با گریه از پدر سخن میگفت، از گریه او تمام خرابه به گریه افتاد😭😭😭 صدا به گوش یزید رسید 👹 علت را پرسید و برای آرام شدن خرابه دستور داد، سر را به خرابه بردند پیش روی نازدانه گذاشتند 😰😰 رو پوش را کنار که زد..... 😭😭😭 🔹بعدها از عقیله بنی هاشم نقل شده؛ با هر منزلی ‌که رو به رو شدیم مصیبتی به ما وارد شد، لیکن جور جفا در شام بر ما کامل شد.. 💔 اما مصیبت برادر زاده ام رقیه مویم را سفید و کمرم را خم کرد..... 🖤😔😔😔 (س) ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🌹﷽🌹 🔹کاروان امام حسین از مکه 🕋 به سمت کوفه خارج شده بود که ناگهان از دور دو سوار 🐎مشاهده شدند به تاخت به سمت کاروان می آمدند نزدیکتر که شدند، دوفرزند عقیله بنی هاشم بودند☺️ نزدیک کجاوه مادر رفتند و اظهار ادب کردند 💖، بعد هم خدمت دایی بزرگوارشان عرض ادب و وفاداری تا پای جان نمودند😌❤️ 🔸در طول مسیر همراه کاروان🏴 بودند تا ورود به کربلا و 🌝صبح روز دهم محرم بعد از جنگ ⚔ عمومی وبعد از آن در جنگ تن به تن بعد از شهادت تمامی اصحاب نوبت به بنی هاشم رسید😔😭 💢هنگامی که دوتن از بنی هاشم به شهادت رسیدند، مادر دو فرزندش را طلبید، زره به اندازه قد و قامت از دو بزرگوار پیدا نکردند 🔺پس بر تنشان کفن پوشاندند و شمشیر🗡 را به جای کمر بر گردن حمایل کردند ✔️ 🔺مادر آن دو را به سمت خیمه دایی برد و خود دم در خیمه ⛺️ منتظر ماند اندک مدتی ⏰ گذشت دو بزرگوار خارج شدند و عرض کردند : مادر جان، دایی فرمود بگویید مادرتان بیاید👌 👈عقیله بنی هاشم وارد خیمه شد مدتی نگذشت که اذن میدان صادر شد✅ آن دو شیر بیشه مردانه وار به سمت لشکر دشمن 👹 یورش بردند و رجز میخواندند: امیری حسین              ونعم الامیر ⭕️ بعد از مدتی پیکار و به هلاکت رساندن تعدادی کوفی جراحات شدت گرفت و ضربات کاری شد ▪️آخرین لحظات عمر مبارکشان بود که سید الشهدا را به کمک خواستند🙏 حضرت به سرعت خودشان را به مهلکه رساندند و کوفیان را عقب راندند دو عزیز خواهر را به آغوش گرفتند و به خیام رساندند.😭😭😭 (سلام الله علیها) ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🕋﷽🕋 💢 از اصحاب و بنی هاشم دیگر کسی نمانده بود 😔 ✨سید الشهدا خود عزم میدان کرد از میانه میدان صدای تکبیر سبط اصغر دل حرم را آرام میکرد 💗 مولایمان هنوز پا به رکاب اسب 🐎 دارد و قبضه شمشیر🗡 به دست✋ ⭕️ هنوز تا اسارت فاصله است، هر چند اندک مدتی گذشت صدای تکبیر قطع شد❌ بر تمام خیام⛺️ سکوت حاکم شد 🤫 همه با تمام وجود تمنای شنیدن یک تکبیر دیگر داشتند 😫 🔸در این میان عبدالله طاقت نیاورد 👈عمه به توصیه عمو مراقب بود مبادا عبدالله خودش را به میدان برساند✅ اما ناگهان از خیمه بیرون آمد😰 به سرعت رو به میدان شروع به دویدن کرد، عمه هرچه کرد نتوانست به او برسد😔 🔹کنار عمو که رسید دست را، سپر🛡 تیغ از خدا بی خبری کرد که به عمو نخورد روی سینه عمو💖 که افتاد، یاد برادر و علقمه و دست در خاطر عمو گذشت 😔 صبر کن عزیز عمو❤️ اندک مهلتی نمیگذرد با جدت رسول خدا رو به رو میشوی که به پیشوازت آمده 💐 ▪️تیر حرمله 👹 بود که داغی دیگر بر جگر سید الشهدا گذاشت 🖤   ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🕋﷽🕋 💢 علی اکبر س به شهادت رسید 😔 زمانی رسیده بود که قاسم گمان میکرد هم اکنون زمان میدان رفتن او فرا رسیده 👌، پس آماده میدان رفتن شد رزم جامه به تن کرد، شمشیر🗡حمایل کرد و به دم خیمه⛺️عمو رفت اذن دخول طلبید ✋ داخل خیمه شد و عرض ادب کرد عرض کرد : قصد میدان رفتن دارم اذن صادر نشد ❌ کارش به التماس کشیده شده بود🙏 🔹مدام دست عمو را میبوسید و اذن میطلبید، بالاخره اذن میدان رفتن دردانه برادر صادر شد✅ به میدان رفت🐎 🌿رجز خواند از اصل و نسبش گفت 📯جنگ آغاز شد⚔ عده ای را به درک واصل کرد ✔️ در میان کشته شده گان پسری بود از پسران ارزق شامی👹 خود او به میدان آمده بود به انتقام خون پسرش😏 در میدان کوهی از آلات حرب ⚔️🏹خود را مخفی کرده بود 😶 🔸سید الشهدا این صحنه را که دید دست به دعا برداشت و برای نصرت نور دیده اش دعا کرد❤️ 🤲 ارزق از خشم به خود میلرزید😖 💢 قاسم شمشیر را روی شانه اش گذاشت جلو تر آمد 👈اگر ارزق تویی چرا بند پوتین ات را نبستی؟ 😏 سرش را پایین آورد که به پوتینش نگاه کند که شد آخرین نگاهش 👌✅ 📯در لشکر کوفه پیچید، قاسم بن الحسن ی ارزق شامی را کشت، بار دیگر لشکر کوفه از شمشیر بنی هاشم به خود لرزید 🙂 لبخند رضایت بر چهره عمو بود 😌 عمو عباس که از دورتر قاسم را مینگریست، از چهره اش رضایت میبارید☺️ 👈خوب درس هایش را آموخته آخر او شاگرد مشق شمشیر عمویش عباس بود💞👌 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🕋°| ﷽ |°🕋 💢 دیگر از اصحاب و بنی هاشم کسی نمانده بود😔 🏴 وقت میدان رفتن خود سید الشهداء بود 👈 به دم خیمه ها⛺️ آمدند به جهت خداحافظی با اهل حرم💗✋ 🔹عقیله بنی هاشم جلو آمدند، کودک شش ماهه را در آغوش پدر 💞 گذاشتند و فرمودند :دیگر طاقت ندارد برایش از این لشکر آب💧طلب کن آب طلب شد 🙏 اما 👈 امان امان امان 😭😭😭 از پاسخی که حرمله 👿 به این طلب آب داد 😱 ⭕️ تا قیام قیامت جگر دلسوختگان اهلبیت میسوزد از حرمله و تیرش🏹😔  🔰السلام علیک یا باب الحوائج علی اصغر(علیه السلام) علیه‌السلام ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
💗﷽💗 ✝مسیحی مسلک بود 💢در خواب مسیح بن مریم علیه السلام را دیده بود؛ ✍به او فرموده بود : ✨این شخص که در کنار من است پیامبر آخر آلزمان است 🍃 به او ایمان بیاور 💯 ✅در خواب شهادتین را گفته بود..💖 🏝حال به مدینه آمده بود تا مسلمان شود❣ 🏚خانه بزرگ مدینه را خواسته بود 🏕محله بنی هاشم و خانه ابا عبدالله را نشانش داده بودند... 💢آمده بود خدمت ابا عبد الله که مسلمان شود👌 🕍اباعبد آلله فرمود : به مسجد برویم و مسلمان شدنت را جشن بگیریم ✨ 🕍در مسجد  آماده شهادتین گفتن شد که ناگهان جوان زیبا رویی را دید😍 🔸گفت : به خدا قسم این زیبا رو را در خواب دیدم🍃 ✍امام حسین ع فرمود؛ 👈آن که تو در خواب دیدی جدم رسول خدا  صل الله علیه وآله بود✨👌 ✨ و این فرزندم علی است...✔️ 💐 اشبه الناس خلقا و خُلقا  ومنطقا به رسول الله..🌹 علیه‌السلام ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🔱﷽🔱 💢 عصر تاسوعا بود همه فرزندان ام البنین در زیر خیمه⛺️ سید الشهداء بودند، در کنار امام در نهایت ادب حضور داشتند 😌 ناگهان نعره ای گوش خراش به گوش رسید 😱 🔺پسران خواهر ما کجایند؟ 🔸همه فرزندان ام البنین  به احترام امام سکوت کرده اند، هیچ جوابی برای این فریاد نبود امام 💖 فرمود : جوابش را بدهید اگر چه فاسق است. یکی از دایی های شما است (افراد قبیله مادر) 🌿 عباس از خیمه بیرون می آید به سمت صدا پیش میرود 🔹بی هیچ مقدمه ای شمر 👹 حرف امان نامه را پیش میکشد 😏 عباس از شدت خشم دندان بر هم میفشارد 😖 خدا تو وامانت را لعنت کند 🤲 تو فکر خویشاوندی ما و خودت هستی😒 فکر خویشاوندی حسین با رسول خدا نیستی 😒 برای ما طوق اطاعت از ملعون ها وملعون زادگان را می آوری 😑 ما در امان خداییم 💞 و به امان پسر سمیه نیاز نداریم 😒 حالا لشکر مانده بود و سایه شمشیر🗡عباس بن علی 🔺جگر شیر میخواست با عباس بن علی رو در رو شدن👌 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
🕋°| ﷽ |°🕋 ⚫️ عصر عاشورا بود   دیگر کار تمام شده بود 😔 شیطانک های 😈 دور برش دیدند مدام به سر صورتش میزند ابراز ندامت میکند 😓 آمدند سمتش گفتند : آرام باش چه میکنی🙁  امروز روز شادی توست چه میکنی 😕 به واسطه زحماتت گروه عظیمی را به جهنم 🔥 فرستادی با صدایی که از شدت ناراحتی رمقی نداشت، گفت : نفهمیدم چه کردم‼️ 🔹با این کار باب های رحمت خدا ❤️ بر محبین آل علی بیش از پیش باز شد✅ و تا قیام قیامت هر کس به نحوی بر این دستگاه خدمتی کند مورد شفاعت است💖👌 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
مباحث کانال رابطه صحیح زن و شوهر دکتر چله چله 😍 ناب ترین مباحث کاربردی وتربیتی استاد پناهیان برای رسیدن به آرامش حقیقی و لذت واقعی از زندگی ... خودتون بخونیدولذت ببرید💕🌹 💥 راههای دسترسی به کانال استان کرمان درشبکه های اجتماعی مختلف: 🏞ایتا: http://eitaa.com/joinchat/1367539744C38a905eac9 واتساپ https://chat.whatsapp.com/GKLMoogOJCi8hvC9sCFCXs واتساپ https://chat.whatsapp.com/BrMvsmWDGESAnGw1EyACGF 🗾تلگرام: http://t.me/Tanhamasirkerman 🎆سروش: sapp.ir/Tanhamasirkerman 🗺هورسا: Hoorsa.com/Tanhamasirkerman 🚆اینستاگرام: Instagram.com/tanhamasirkerman