eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
137 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
809 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
با عقل، آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم‌
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
با عقل، آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم‌ #شهریار
. نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ایمانی، با عشق هیچ منافاتی ندارد؛ بلکه خودْ پشتیبان آن عشق مقدس و پاکیزه است. بیانات در وصف دانشمندِ عارف( شهید چمران)
Karen Homayounfar - 21 Jodaei (Separation).mp3
18.94M
چه مبارک است این غم، که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم، ندهم به هیچ شادی... پ.ن: شما رو با این آهنگ، تنها میذارم... غمتون بخیر...
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« امروز هم نبودین خانوم شیرین! کی میدونه کجایین؟ از کجا میشه فهمید؟ پرسش مستقیم، مایه‌ی رسواییست... باید غیر مستقیم به پاسخ رسید... من نباید پیش پاسخ بروم... پاسخ باید به سوی من بیاید... چگونه؟ امروز هم نبودین خانم شیرین!...» این بخشی از مکالمه‌ی امیر با شیرینِ خیالیست... در واقع مکالمه‌ی امیر با خودِ امیر است... او همیشه شیرین را کنار خودش می بیند... با او حرف می زند... دعوا می کند... توجهش را می خواهد... ولی شیرین، انگار نه انگار... مدتیست که از شیرین خبری نیست... امیر هم به دلیل اتفاقاتی که قبل تر ها رخ داده به خودش قول داده که دیگر با شیرین حرف نزند... فقط می خواهد از او با خبر شود... در این سکانس دارد آدم هایی که با شیرین ارتباط دارند را شناسایی می کند که به سراغشان برود و ازشان بپرسد که شیرین کجاست... شهناز را به عنوان یکی از گزینه‌ها انتخاب می کند و به سراغش می رود... حتی نقطه ضعف شهناز را هم می داند و می خواهد از طریق او با شهناز حرف بزند... بالاخره می فهمد که شیرین کجاست و چه اتفاقی برای او افتاده است... شیرین سرما خورده است... اتفاقا امیر هم سرما خورده است... شیرین را به درمانگاه می برند... امیر هم حالش تعریف چندانی ندارد و پدرش او را به درمانگاه می برد... (آن سکانس ها اینجا نیستند) اتفاقی که می افتد شاید عجیب باشد ولی برای امیر، عادیست... امیر وقتی می فهمد که پدر شیرین با مینی بوس خود دارد دخترش را به درمانگاه می آورد، از درمانگاه می زند بیرون و می رود که نماز بخواند... همان نماز معروف امیر که چندین پست قبل آن را گذاشته‌ام...
«عاشق، جدی‌ست اما عبوس نیست‌.» «هیچ چیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمی کند»
عجب جملاتی داره این نادر ابراهیمیِ عجیب و غریب
یه نویسنده‌ی همه فن حریف بوده انصافا