«عاشق، جدیست اما عبوس نیست.»
«هیچ چیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمی کند»
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانهی_آرام
#کتاب
حالا شما مردانِ جوانِ با ایمان، مراقب باشید که در ساقط کردن حکومتی که به راستی مردمیست_یا ما اینطور اعتقاد داریم_ سهیم نشوید، برادرها!
_ واااااااای نادر ابراهیمییییییی... تو چرا اینقدر دقیق و عمیق و ظریف مینویسی لعنتییییی؟...
تک تک صفحاتش درس عشق و زندگی و مبارزه و هنره... این مرد کی بوده...
#یک_عاشقانهی_آرام
#نادر_ابراهیمی
#کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ما بدون زنان خوب، مردانِ کوچکیم...»
#یک_عاشقانهی_آرام
#نادر_ابراهیمی
شعار دادن و شعارها را برنامهی کار قرار دادن ، دوای تمام دردهای ماست .
آنها که شعار نمی دهند ، فقط به خاطر آن است که می ترسند که مجبور باشند پای شعارهایشان بمانند و نسبت به شعارهای خود وظیفه مند شوند .
شعار نمی دهند چون وحشت دارند از این که نتوانند به شعارهایشان وفادار بمانند و به همین دلیل هم مسخره ی ما مردم کوچه و بازار شوند .
هر شعار اخلاقی ، یک تعهد است نسبت به جهان .
بزدل ها و معتادان ، جرئت نمی کنند هیچ تعهدی را نسبت به جهان بپذیرند ، و به همین علت هم شعاردهندگان را مورد بی حرمتی قرار می دهند .
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانهی_آرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر
و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند
دنیا خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد
تو خوب باش ...
تو زیبا بمان ...
📚 #یک_عاشقانهی_آرام
📙 #نادر_ابراهیمی
سالی که گذشت، با همهی قلهنوردی ها و درّهپیماییهایی که داشت، با همهی سخنها و سکوتها_ سکوت، خود گاهی والاترین سخن است_ و گریههای شوق و اشکهای حسرتی که داشت، سالی پر از درس و تجربه و شگفتی بود برای من...
سالی که آنرا سالِ کتاب و نادر خان ابراهیمی نامگذاری میکنم...
تفاسیر مرا از نادر خان، شنیدهاید و بیش از آن شاید احساس کنید که در حق آن بزرگمرد سرزمین قلم و حقطلبی، اغراق میکنم...
از خرداد ماه امسال که شناختمش، تا همین روزها که از عجیبترین روزها و ساعات زندگیام هستند، با او عجین بودم و با داستانهایش که زندگی را برایم زندگیتر کردند، زندگی کردم...
هر جا که رفتم، هر جا که نشستم، هر لحظه که تنها بودم و در جمع، از او خواندم و از او گفتم که محروم نباشم و محروم نباشند کسانی که حقیقت قلم او را هنوز نشناخته بودند...
به جستجوی کتابهای او، هر جایی را که به فکرم رسید، گشتم ولی بسیاریشان نبودند که نبودند... با همین اندکها ساختیم و در آتشِ سخنش سوختیم و آموختیم که: ادبیات، تقلید زندگیست نه عین زندگی.
ادبیات نوع ناب زندگیست.
️انسان تا درد نکشیده باشد نمی تواند درد را بنویسد... #یک_عاشقانهی_آرام
از نادر خان که بگذریم، نوبت صفا دادن به #زندگی خودمان بود با درک لحظهها و احساس عمیق لحظههایی که میگذشتند و میرفتند که دستنیافتنیتر شوند... از لحظههایی که در کوچهها با #بچه_ها میگذشت و در باغها با درختان و گلهای زندگیآورِ خدا آفرین... لحظههای درکِ نتهای #بیکلام_گفت ها که هرگز آهنگی نگذاشتم که خودم عمیقا آنرا حس نکرده باشم و داستانی با آن، در ذهنم نساخته باشم... اما چه کنیم که گاهی خیال، عقاب بلند پروازیست که با طناب قلم به دام نمیافتد و در اوج میماند و زمینگیر نمیشود...
نمیشود از لحظهی #غروب ها و #طلوع ها نگفت و آن رفتنها و آمدنها را وصف نکرد؛ هر چند که نه در وصف میگنجند و نه در قفس کلماتِ حقیر، زندانی میشوند... لحظههایی بودند که من گاهی حس میکنم همین حالا هم در آنها زندگی میکنم و آنها هنوز هستند... لحظههای خوب و شگفتانگیز، هیچ گاه از خاطر انسان نمیروند و چنانچه لحظهای از یادت رفت، به حقارت آن ایمان بیاور و بدان که تو در آن، زندگی نکردهای و آن لحظه نیز، پوستهای از زندگی بوده برایت... برای تو... نه برای دیگری... چون شاید دیگری، آن لحظه را بهتر از تو، زندگی کرده باشد...
لحظهی لمسِ دستانِ کودکانِ سرزمینم...
لحظههایی که پاهایمان را در آب چشمههای گوارا فرو بردیم و خنکای آن، تا مغز استخوانِ خاطراتمان رفت و بیرون شدنی ننمود...
لحظهی تماشای پرواز کلاغها در غروب...
لحظهی نوشیدن چای با دوستان...
لحظاتِ شبهای امتحان با آن استرسهای از یادنرفتنی...
لحظههای عاشق شدن... لحظههای قبض و بسط روحمان... قدمهایی که در طریق عشق زدیم و #الی_الله رفتیم و عشق کردیم که حقیقتا هیچ کجا به پای سرزمین عشق نرسید و نخواهد رسید...
مردیم و زنده شدیم... سرزمین زیتون را خون گرفت و غولِ ستم، بیش از پیش، بیداد کرد و دادِ مظلومانِ غریب را به آسمان برد... با #غزه همصدا شدیم و از درد گفتیم و آزادی... از مرگ گفتیم و حقارتِ مرگ در برابر این زندگان عالم که بل احیاء عند ربهم یرزقون شدند...
دلمان خون شد از جهالت خودیها و ضلالتِ بیخودیها که حقیقتِ نورِ انقلابمان را درک نکردند و با گرگصفتانی همصدا شدند که حتی لحظهای به جان و مال و ایمانمان، رحم نکردند... سفرهایی که به طهران داشتیم و چه روزهایی که با عشق سپری شدند و در یادها ماندند...
دلمان لرزید، از صدای مهیب انفجار کرمان...
دلمان گرم شد با رجزهای جسورترین و باغیرتترین اعراب عالم، یمنیها و سیلیهایی که به غدهی سرطانی زدند...
قطرهای بر آتش دلمان ریخته شد با انتقام از عوامل حادثهی تروریستی کرمان...
مرگ بود و زندگی بود و درد بود و پرندگی...
که پرواز کردیم و تیر خوردیم و اوج گرفتیم و رفتیم...
روی دیگر زندگی، خود را نشان داد... که انسان در رنج، آفریده شد و با رنج زندگی میکند و رنج است که او را به سرمنزل مقصود خواهد رساند. از قزوین به #آذربایجان آمدیم. پنج سال و شش ماه، در شهری زندگی کردم و جوانیام را گذراندم که هرگز و هرگز و هرگز توان فراموش کردنش را نخواهم داشت... با انسانهایی زندگی را گذراندم که حلاوت همنشینیشان هرگز از کامم بیرون نخواهد رفت... اما چه کنیم که انسان را آزمونهای از پیش تعیینشدهای هستند و او باید سرِ تسلیم در مقابل آنها فرود بیاورد...
از زمانی که تنهاترینها دور هم جمع شدند، از #او گفتیم... از او که راز همیشه سر به مهر زندگی من بود و گفتیم که هر کسی در زندگی خود، یک او دارد که زندگی را برایش عجیبتر کرده است... از #امیر گفتیم... از عشق امیر... سالی که بیش از پیش، از امیر گفتیم، دیدیم و از این بابت، احساس رضایت داشتیم...
عشق یعنی پویشِ نابِ دائمی..
به سراغِ خستگانِ روح نمیآید...
خستهدل نباش، محبوبِ خوبِ آذریِ من..!
📚 #یک_عاشقانهی_آرام
📙 #نادر_ابراهيمی
خودکارانه زیستن، پایانِ انسانی زیستن است:
عادتِ هرروز صبح زود برخاستن درست سر ساعت، سر دقیقه. سلامی به عادت نه از راهِ ارادت. چای به عادت. اداره. امضا. اتوبوس. آب. چای. زنگِ در. کتاب خواندن. خرید؛ خرید به عادت.
هرگز چیزی بهاندازهی عادت، نفرتانگیز نبوده است. نمازت را هم، هرروز باشعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو. به آنچه میکنی بیاندیش: عبادت چرا؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت، فرسودگی ست. ماندگی. آب راکد. مُرداب. تغییر بده! بیندیش و جابهجا کُن! مگر هزار راه تو را به محل کارت نمیرساند؟ خُب هرروز، با اراده، یکی از اینهمه راه را انتخاب کُن. کمی دور، کمی نزدیک. کمی سخت، کمی آسان.
📚 #نادر_ابراهیمی
📙 #یک_عاشقانهی_آرام
📖 #کتاب