eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
138 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
803 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/3442117788
مشاهده در ایتا
دانلود
دریغا که همیشه دلتنگِ کسانی شدیم که نبودند... و خود را به آتش زدیم تا از چنگ آنهایی که هستند، رها شویم... می پرسد: سرنوشت ما با کدام یک، گره خواهد خورد؟... با آنهایی که هستند؟... یا آنهایی که نیستند؟... می گویم: هیچ کدام... با خودت گره خواهد خورد... که تو نیز هستی و یک روز نخواهی بود... بودنِ خودت را دریاب که دلتنگِ نبودن خویش نشوی‌..
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
#بیکلام_گفت برای #او
پراکنده‌ای برای : آرام تر از هر زمان دیگری بود... آخرین باری که دیدمش... او خسته بود و خستگی، او بود... آن قدری تحمل کرده بود که بتوان گفت، از خستگی پیر شده است نه از گذر زمان... دیوان شعری بود که تمام قافیه‌هایش بازنده بودند... گلیمی که از آب در نیامده بود... زنگ مدرسه‌ای که برای همیشه خراب شده بود... بچه‌ای که هرگز به دنیا نیامده بود... اتوبوسی که آتش گرفته بود... همسری که هیچ‌گاه رنگ و روی خانه‌ای که ساخته بود را ندیده بود... کوهنوردی که پای کوه، از پا در آمده بود... خواستنی که هرگز به توانستن ختم نشده بود... نمازی که در حبس جانماز مانده بود... او، تنهاترین کسی که دیده بودم، بود... بود بود بود، لعنت به این بودن که هر وقت تبدیل به نبودن شد، فقط یادش می‌افتم... می‌گویم نگران نباش، چیزی نیست، زود خوب می‌شوی... حالش خوب نیست‌... عذاب می‌کشد... پشت گوشی، با همان لحن آرام و همیشگی، سعی می‌کند بخندد، می‌گوید: تهش مرگه دیگه، مگه اتفاق دیگه‌ای قراره بیافته؟... میگم خدا نکنه مَرد!... خدا سایه‌ی تو رو چندین سال روی سرِ ما نگه داره... اینطوری نگو... میگه: همینه دیگه... هر اومدنی، یه رفتن داره... حیدر بابا، دنیا یالان دنیا دی... سلیمان‌نان، نوح‌دان قالان دنیا دی... هرکیمسیه هر نه وئریب آلیبدی... افلاطوندان بیر قوری آد قالیبدی... _ اجازه می‌گیرم زود میام پیشت... تنها نمون دیگه... + نمیخواد، هستن... تو هم کار داری... متنفرم از کاری که باشد و تو نباشی... متنفرم از دنیایی که تو در آن نباشی..‌ من دنیا را بدون تو می‌خواهم چه‌کار؟... معنی دنیا برای من یعنی تو... تو دنیای منی... می‌روم اجازه بگیرم، اجازه نمی‌دهند... دیگر حالی برای جر و بحث کردن هم ندارم... شاید همین فردا بخواهم بروم... دیگر از اینجا بودن، بدم می‌آید... عمیقا احساس می‌کنم که نباید اینجا باشم..‌. زنگ می‌زند، می‌گوید: نگران نباش، ما هستیم... می‌گویم: می‌دونم هستین، ولی اگه من الان پیش اون نباشم، دیگه بعدا چه فایده‌ای داره... نبودن بهتر از این بودنِ بی معنیه... می‌گوید: احساساتی نشو!... بذار ببینیم چی میشه.‌.. باران، غمِ باریدن ابر ها، گلویم را سفت گرفته و محکم فشار می‌دهد... نمی‌گذارد نفس بکشم... نفس در این هوایی که من هستم، می‌گیرد... چه برسد به دل...