کاش می شد که رفت و رفت و... همین...
از دیاری که مردمش سنگند... به دیاری که مردمش رودند... و سکونتگَهانشان رود است... که فقط می روند و می جویند، در زمینی که می رَوَد او هم...
کاش می شد که رفت و رفت و... همین...
#شعر_نو
#شاید_خودم
پیام یکی از دوستان و جواب خودش...
البته ایشون به من لطف دارن و بنده جز آزار و اذیت، چیز دیگهای به دوستان نمی رسونم...
حالا منم یه جوابی بدم در همین راستا...
واقعیت همونیه که دوستم میگه و من در اکثر اوقات با بچه ها میگم و میخندم و... ولی فضای نوشتن و اینجور جاها فرق می کنه واقعا... نمیشه مسخره بازی درآورد... باید بری توی عمق مسایل و حس درونی خودتو نسبت بهش بگی... عباس کیارستمی یه حرف خیلی خوبی داره که میگه: آدم توی تنهایی، آدمتره... حالا منم اینجا، منترم و خب اینجا هم کانال تنهاترینهاس دیگه... نمیشه ادا درآورد و یه چیز دیگهای گفت... نه اینکه وقتی دارم می خندم و حالم خوبه دارم ادا در میارما، نه... بحث تنهایی و جمع فرق می کنه... من خوشم نمیاد وقتی دارم عمیقا به یه چیزی فکر می کنم و یا عمیقاً از یه چیزی ناراحتم، بروزش بدم و باعث تلخی اطرافیانم بشم... شاید چند دقیقه حس بشه و اونایی که بهم نزدیکترن، بفهمن و حتی بهشون بگم قضیه رو... ولی دلیلی نداره که حال بقیه بخاطر حال من، بد بشه...
واقعیتش اینجا توی کانال هم سعی می کنم حال خوبی رو منتقل کنم... ولی وقتی یه بحثی غمانگیزه، نمی تونم در موردش خوب بنویسم...
وای خیلی نوشتم دیگه...
ببخشید...
با عقل، آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
#شهریار
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
با عقل، آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم #شهریار
.
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ایمانی، با عشق هیچ منافاتی ندارد؛ بلکه خودْ پشتیبان آن عشق مقدس و پاکیزه است.
بیانات #امام_خامنهای در وصف دانشمندِ عارف( شهید چمران)
Karen Homayounfar - 21 Jodaei (Separation).mp3
18.94M
#موسیقی
#کارن_همایونفر
چه مبارک است این غم، که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم، ندهم به هیچ شادی...
#هوشنگ_ابتهاج
پ.ن: شما رو با این آهنگ، تنها میذارم...
غمتون بخیر...
#بیکلام_گفت
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امیر
« امروز هم نبودین خانوم شیرین!
کی میدونه کجایین؟
از کجا میشه فهمید؟
پرسش مستقیم، مایهی رسواییست...
باید غیر مستقیم به پاسخ رسید...
من نباید پیش پاسخ بروم...
پاسخ باید به سوی من بیاید...
چگونه؟
امروز هم نبودین خانم شیرین!...»
این بخشی از مکالمهی امیر با شیرینِ خیالیست... در واقع مکالمهی امیر با خودِ امیر است...
او همیشه شیرین را کنار خودش می بیند... با او حرف می زند... دعوا می کند... توجهش را می خواهد... ولی شیرین، انگار نه انگار...
مدتیست که از شیرین خبری نیست... امیر هم به دلیل اتفاقاتی که قبل تر ها رخ داده به خودش قول داده که دیگر با شیرین حرف نزند... فقط می خواهد از او با خبر شود... در این سکانس دارد آدم هایی که با شیرین ارتباط دارند را شناسایی می کند که به سراغشان برود و ازشان بپرسد که شیرین کجاست... شهناز را به عنوان یکی از گزینهها انتخاب می کند و به سراغش می رود... حتی نقطه ضعف شهناز را هم می داند و می خواهد از طریق او با شهناز حرف بزند... بالاخره می فهمد که شیرین کجاست و چه اتفاقی برای او افتاده است... شیرین سرما خورده است... اتفاقا امیر هم سرما خورده است... شیرین را به درمانگاه می برند... امیر هم حالش تعریف چندانی ندارد و پدرش او را به درمانگاه می برد... (آن سکانس ها اینجا نیستند)
اتفاقی که می افتد شاید عجیب باشد ولی برای امیر، عادیست... امیر وقتی می فهمد که پدر شیرین با مینی بوس خود دارد دخترش را به درمانگاه می آورد، از درمانگاه می زند بیرون و می رود که نماز بخواند... همان نماز معروف امیر که چندین پست قبل آن را گذاشتهام...
#وضعیت_سفید
#امیر
#شاید_خودم
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
#امیر « امروز هم نبودین خانوم شیرین! کی میدونه کجایین؟ از کجا میشه فهمید؟ پرسش مستقیم، مایهی رسوای
قسمت ۳۰ #وضعیت_سفید خیلی تماشاییه...
مخصوصا برای اونایی که امیرو بیشتر دوس دارن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امصبح_ هشتم_ سیاه_ صفر یک 🌑❄️🚂
#قطار_زمستان