13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم...
روایان قصههای رفته از یادیم...
#شعر_نو
#مهدی_اخوان_ثالث
جمعی به عشق رفتند، یک عده را هوس بُرد...
ما بنجل عدم را، آخرْ خیال برداشت...
#محمد_سهرابی
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
بخش سوم «هدیه» ایندفعه امیر را لابهلای گمشدنهایم، گم کردم... مثل او گم شده بودم... در میان بودن
44.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش چهارم «هدیه»
ابتدا حیرانی... سپس جنب و جوش و غنیمت شمردن فرصت... امیر، همین قاعده را رعایت میکند... باید دست بجنباند... شیرین میرود و امیر میمانَد و کیف شیرین... جَلدی میپرد و هدیه را داخل کیف، جاساز میکند... ولی ولی ولی... ای دل غااااافلللل... مادر شیرین، نظارهگر این ماجراست... همیشه کسی هست که نظارهگر این ماجراهاست... همیشه کسی هست که پته ها را روی آب میریزد و نمیگذارد قصه آنطور که باید پیش برود... چرا... واقعاً چرا... البته ناگفته نماند که همین نظارهگر بودن مادر شیرین، ایندفعه به نفع امیر تمام میشود... و قایله، همینجا پایان مییابد...
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید