🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
مَتَرسانیدمان از مرگ، ما پیغمبرِ مرگیم! خدا با ما که دلتنگیم، سرْسنگین نخواهد شد...🍂 #شعر
فرمودید که: اینو توضیح میدید؟
_ البته در یک نسخهی دیگر این شعر که از علیرضا قزوه هست، میفرماید که: « خدا با ما که
دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد» همونطور که از عبارتِ ظاهری سایر ابیات غزل بر میاد، شاعر میفرماید که: ما خودمان، پیام آور مرگ و نابودی هستیم، پس ما را از مرگ نترسانید، خداوند با دلتنگ ها، یا بدنامهایی مثل ما که ناممان بد در رفته و در دنیا دلتنگ بودهایم، بدرفتاری نخواهد کرد و مهربان خواهد بود... کل غزل: دلا! تا باغِ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد فریبت میدهند این فصلها، تقویمها، گلها از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد مگر در جستجوی ربنای تازهای باشیم وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعلهور در باد بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد
بوی برگهای گردو، بوی آتیش، بوی نم نم بارون، بوی برگهای خشک روی زمین؛ صدای باد، صدای سوختن چوب، صدای برخورد چوب به گردو ها و تلپی افتادنشون و و و و همهی اینا واسه ما، نویدبخش اومدن پاییزه...
بهش میگم: همینا ما رو عاشق شعر و شاعری کردنا؛ ابر ها رو نگاه کن...
میگه: آره... ابر های گلِ کلَمی... بیا اینور میخوام این خار و خاشاک رو جمع کنم آتیش بزنم... همین چند ماه پیش بود اینجا رو تمیز کردما، انگار نه انگار...
میگم باغه دیگه... حیوون هست، باد هست، بالاخره برگ و آت آشغال جمع میشه دیگه...
میگه نه، آدم باید با سلیقه باشه، نباید اینطوری بشه...
میگم باشه ارباب... هر چی شما بگی...
منتظر باریدن بارونیم... چند ثانیه میباره، دیگه نمیباره... هی میاد، هی نمیاد... آهای بارون!... مث بعضی آدما نباش... یا بیا، یا اگه نمیای، کلا برو دیگه هیچ اثری از خودت اینجا نذار... چرا الکی دلِ آدمو خوش میکنی به اومدنت؟... مث بعضی آدما نباش بارون خانوم!...
#دیالوگ
#کسی
#باران
#تابستان
#پاییز
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
از اونجا که علاقهی شدید و وصف ناشدنیای نسبت به آیت الله طالقانی داشتم و دارم، گفتم این مستند تمیز
اما امروز، سالروز وفات این عالِمِ انقلابی و کمنظیر بود...
#آیت_الله_طالقانی...
اگه مستندشون رو ندیدید، ضرر کردید...
#انقلاب