حریفِ غُصّهی ما هم نشد نصیحت شیخ...
که هر که گفت قصه مگر غُصه پروری دانَد؟...
#شعر
#یک_محمد_غریبه
پ.ن: نه هر که سر بتراشد، قلندری دانَد...
آه ای انتظار! پس کی به پایان می رسی؟..
و چون به پایان رسی، بی تو چگونه توانم زیست...!؟...
#شعر
#آندره_ژید
33.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش اول«هدیه»
وقتی #امیر میخواهد برای شیرین، هدیهای بدهد...
چهار دقیقه و سی ثانیهی تمام، هیچ دیالوگی نیست... فقط اکت... نگاههای با توجه امیر... لرزش دست ها... استرسی که دارد... همه و همه، فقط امیر بودن او را میرسانَد...
امیر به سرش زده که هدیهای برای شیرینِ قصهمان بدهد... هدیهای کوچک ولی در حد خود امیر... نمیداند و یا شاید هم کمی میداند دارد کار اشتباهی میکند که همچین خطر بزرگی را به جان میخرد... خطر بی آبرویی... ولی امیر اگر این کار را نمیکرد که دیگر امیر نبود... امیر باید خطر بی آبرویی را به جان بخرد... باید در راه رسیدن به شیرین، بی آبرو هم بشود... وگرنه چه ارزشی دارد که یک عاشقِ ساده باشد و هیچ کاری برای به دست آوردن دل شیرین نکند...
ولی... من میگویم امیر، قبل از این هدیه، هدیهی بزرگتری را به شیرین داده که شیرین، قدر آن را ندانسته است... امیر، قلب خودش را داده رفته... قلبی صاف و ساده، بدون هیچ خط و خشی... اما امان از ساده بودن که همین ساده بودن، دمار از روزگار او درآورده و بیچارهاش کرده است... که هر چه سادهتر بوده، نادیدهتر گرفته شده است...
#ادامه_دارد
#امیر
#وضعیت_سفید
#شیرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبهایمان کوتاه، غمهایمان زیاد...
برایمان شبی بلند لازم است...
#ترکی
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
بعد از دیدن فیلم «آتابای» دیگه داغونم حاجی... داغون... خیلی عاشقانهی غلیظی بود... عاشقانی که محکوم
می روی در گوشهای خلوت کنی، فارغ شوی
ناگهان یک شعر می آید خرابت میکند...
پ.ن: روشنترین ستارهی شبهای بی کسی!
میدانم عاقبت تو به دادم نمیرسی...
همین...
و تمام...