eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
136 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
798 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » پیج اینستا: @tanhatarinhaa1401 لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/3442117788
مشاهده در ایتا
دانلود
اکنون، ماییم و خودمان... درهایی که بازند و دلهایی که می‌تازند... کسی نیست در این حوالی... ماییم و خودمان... احساسی داریم از عمقِ جان و جانی داریم پر از گنج نهان... اینجا کسی جز خودمان نیست.‌‌.. ماییم و خودمان... خواه بمانیم، خواه برویم... ما که اکنون را دریافته‌ایم... می‌خواهیم زندگی کنیم... می‌خواهیم و می‌توانیم... مگر زندگی چیست؟... زندگی همین لحظه‌هاست... همین لحظه‌های لبخند زدنمان... همین لحظه‌های باهم بودنمان، قهقه‌زدنمان از روی خجالت چشم‌هایمان... چشم‌هایمان که به آنها می‌نگریم و از تَهِ تَهِ دلمان به همدیگر می‌خندیم و همین لحظه‌ها را خوشیم... همین است زندگی... همین...
41.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش سوم «هدیه» ایندفعه امیر را لابه‌لای گم‌شدن‌هایم، گم کردم... مثل او گم شده بودم... در میان بودن ها و نبودن‌هایی که بودنشان درد بود و نبودنشان، زجر... ولی پیدا شدم... امیر هم پیدا شد... حالا او در میانِ قصه‌ی هدیه دادن به شیرین نشسته و توی خودش رفته و نقش و نگار سکه ها را روی کاغذ می‌کشد... یادش بخیر... این حرکت امیر... چقدر از این کار لذت می‌بردیم... سکه را زیر کاغذ می‌گذاشتیم و شکلش را روی کاغذ در می‌آوردیم... انگار که خودمان سکه کشیده باشیم... کمی می‌گذرد... صدای مینی‌بوس عباس آقا، توجه امیر را جلب می‌کند... شیرینی در کار است... شیرین و عباس آقا پیاده می‌شوند... شیرین، کیف دستی خود را ول می‌کند کنار در باغ... عباس آقا که دیگ بزرگ آش را به دست شیرین می‌دهد، امیر هم سر و کله‌اش پیدا می‌شود... باران، هر لحظه می‌بارد به لحظه‌های امیر و او را خیس تر می‌کند... با این حال، او چتر را روی سر شیرین می‌گیرد... ولی شیرین... آی شیرین... شیرین پس می‌زند... و امیر... امیر، همینطور خیره... خیره می‌مانَد... خیرگی امیر... خیره به شیرین... که می‌رود... که نمی‌ماند... که اصلا طوری رفتار می‌کند که انگار امیری نیست و اگر هم باشد، قرار بر شیرین شدن لحظه‌هایش با شیرین نیست و همیشه تلخ است... که این تلخی را فقط از شیرین می‌گیرد که کاش اصلا شیرینی در کار نبود تا... بیخیال... حرفم را پس می‌گیرم... اگر شیرینی نبود، امیری هم به اینگونه نبود... باید همه چیز در جای خودش باشد... همه چیز... شیرین باشد و تلخ کند... امیر باشد و شیرین نه...
این کتاب، دوباره منو به کتاب خوندن برگردوند... طوری که امروز شروعش کردم و الان هم تموم شد... نمی‌شد زمین گذاشتش... فوق الخفن و فوق الخارق العاده بود... واقعا قلم و روایت خوبی داشت... حال کردم باهاش... عاشقانه بود ولی جلف نبود... معنا داشت... حرف داشت... واقعا خوب بود...
_نیمه‌های شب، خطرناک‌ترند... +چرا؟... چون تاریک‌ترند؟ _ آره... ولی نه بخاطر نبودن نور، بخاطر سکوت واژه ها و هجوم خیال ها... گفتگوی من با
از ناشناس: «سلام لطفا کتابهایی که ارزش خوندن دارن رو معرفی کنید تو کانال ممنونم» _ سلام... کتاب‌هایی که خودم خوندم و به نظرم خوب می‌اومدن از نظر فرم و محتوا اینان: «ملت عشق از الیف شافاک_ در مورد عرفان‌ و داستان شمس و مولانا» «پیر مرد و دریا از ارنست همینگوی_ در مورد معنای زندگی» «شازده کوچولو از آنتوان اگزوپری_ در مورد فلسفه‌ی عشق و هستی» «دنیای سوفی از یوستین گوردر_ در مورد سِیرِ فلسفه‌ی غرب» «آقای نویسنده از روزبه معین_ خاطرات یک نویسنده‌ی به ظاهر روانی» «راه طولانی بود، از عشق حرف زدیم از رسول یونان_ در مورد معنای رنج، زندگی و عشق» «خداحافظ سالار از حمید حسام_ خاطرات همسرِ سرلشکر شهید همدانی» این هم از کتاب‌های منتخب بنده... همشون کتاب های رمان و خاطره هستن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا غزل نداشت، اگر دختری نبود...🌹
روز دسته‌گل‌های خدا، هدیه‌های آسمانی خدا به روی زمین، مبارک...
اینجا صدا به گوش خدا هم نمی‌رسد... آنان که کدخدای دِهِ خودستایی‌اند دروازه‌های مرگِ دعا را گشوده‌اند... در انتهای شهرِ فلاکت خدا نبود در سفره‌های خالی از ایمان، دعا نبود... مرگ از صدای ناله‌ی آنان که مرده‌اند هر روز و هر دقیقه خودش نیز مرده‌است... خاک از خودش که بستر آنهاست،خسته‌است آب از خودش که مایه‌ی رفع عطش شده‌است باد از تحملی که ندارند، خسته است آتش ولی به بودن خود فخر می‌کند... اینجا جهنم است، که هر آتشی کم است اینجا ورای هر چه تصور، که مبهم است...