مدت ها بود که از اینجور فضا ها عکس نگرفته بودم... با دوست عزیز و نازنینم، به اتفاق همدیگر، کاملا تصادفی و یهویی، این مکانها را کشف کردیم و غرق شدیم و ذوق کردیم...
بعد از مدت ها، رنگ و بویی هم به این کانال داده شد... قبلتر ها، کاشفان بهتری بودیم، زندگی بر ما سخت گرفت و عادت به دیدن کمترینها کردیم...
#زندگی
سُبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه
معصیت را خنده میآید ز استغفار ما...🙂🍂
#قدسی
اوضاع، خراب است، مراعات کنید!...
ته ماندهی آب است، مراعات کنید...
#علیرضا_آذر
هدایت شده از نٰاشِنٰاسٰانِ آشِنٰا...
4_5780637642358011936.mp3
4.48M
اوضاع، خراب است، مراعات کنید...
#دکلمه
#علیرضا_آذر
برای مدت ها پیش... برای آنهایی که واقعا تنهاترین بودند...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
#بیکلام_گفت برای #او
پراکندهای برای #او:
آرام تر از هر زمان دیگری بود...
آخرین باری که دیدمش...
او خسته بود و خستگی، او بود...
آن قدری تحمل کرده بود که بتوان گفت، از خستگی پیر شده است نه از گذر زمان...
دیوان شعری بود که تمام قافیههایش بازنده بودند... گلیمی که از آب در نیامده بود... زنگ مدرسهای که برای همیشه خراب شده بود... بچهای که هرگز به دنیا نیامده بود... اتوبوسی که آتش گرفته بود... همسری که هیچگاه رنگ و روی خانهای که ساخته بود را ندیده بود... کوهنوردی که پای کوه، از پا در آمده بود... خواستنی که هرگز به توانستن ختم نشده بود... نمازی که در حبس جانماز مانده بود... او، تنهاترین کسی که دیده بودم، بود... بود بود بود، لعنت به این بودن که هر وقت تبدیل به نبودن شد، فقط یادش میافتم...
میگویم نگران نباش، چیزی نیست، زود خوب میشوی... حالش خوب نیست... عذاب میکشد... پشت گوشی، با همان لحن آرام و همیشگی، سعی میکند بخندد، میگوید: تهش مرگه دیگه، مگه اتفاق دیگهای قراره بیافته؟... میگم خدا نکنه مَرد!... خدا سایهی تو رو چندین سال روی سرِ ما نگه داره... اینطوری نگو... میگه: همینه دیگه... هر اومدنی، یه رفتن داره... حیدر بابا، دنیا یالان دنیا دی... سلیماننان، نوحدان قالان دنیا دی... هرکیمسیه هر نه وئریب آلیبدی... افلاطوندان بیر قوری آد قالیبدی...
_ اجازه میگیرم زود میام پیشت... تنها نمون دیگه...
+ نمیخواد، هستن... تو هم کار داری...
متنفرم از کاری که باشد و تو نباشی... متنفرم از دنیایی که تو در آن نباشی.. من دنیا را بدون تو میخواهم چهکار؟... معنی دنیا برای من یعنی تو... تو دنیای منی...
میروم اجازه بگیرم، اجازه نمیدهند... دیگر حالی برای جر و بحث کردن هم ندارم... شاید همین فردا بخواهم بروم... دیگر از اینجا بودن، بدم میآید... عمیقا احساس میکنم که نباید اینجا باشم...
#کسی زنگ میزند، میگوید: نگران نباش، ما هستیم... میگویم: میدونم هستین، ولی اگه من الان پیش اون نباشم، دیگه بعدا چه فایدهای داره... نبودن بهتر از این بودنِ بی معنیه... میگوید: احساساتی نشو!... بذار ببینیم چی میشه...
باران، غمِ باریدن ابر ها، گلویم را سفت گرفته و محکم فشار میدهد... نمیگذارد نفس بکشم... نفس در این هوایی که من هستم، میگیرد... چه برسد به دل...
#او
#کسی
#بودن
#نبودن
#رفتن