چه خوش است آن مسیری که نهایتش تو باشی
چه مسیر های سختی که تو انتهایشانی...
#شعر
#شاید_خودم
@Tanhatarinhaa
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم
شبزنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام ، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم.
افشین یداللهی
#شعر
@Tanhatarinhaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمهی افشین یداللهی بر شعر قبل...
#دکلمه
#افشین_یداللهی
26.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین سکانس بی نظیر از «#ماجرای_نیمروز_رد_خون »
#کمال
#ماجرای_نیمروز_رد_خون
کمال کمال کمال... او فقط میخواست قله هایش را آزاد کند...
نمیدانم چگونه از او بنویسم... البته که از او نوشتن در این فیلم، ساده است؛ فقط نمیدانم چگونه از کمال هایی که زجر درک نشدنشان را کشیدند و حالا هم می کشند بنویسم...
بگذارید کمال خودش از کمال بگوید... در دیالوگی کوتاه که در ماجرای نیمروز ۱ می گوید، اینگونه خود را معرفی میکند: من آدمی نیستم که اینطور چیزا رو ( منظورش ترور های سال های اول انقلاب است) ببینم و بتونم صبر کنم؛ من عملیاتیام...
کمال یک شخصیت عملیاتی و به قول معروف، چریکی دارد... اصلا ساده تر بگویم، کمال کله خر است... یک انقلابیِ دو آتیشهی مبارزِ در صحنه... هر کجا که خبری از خراب کاری برسد میخواهد برای جمع کردنش برود...
اما بیایید ببینیم چه چیزی کمال را کمال کرده است و اساسا چرا او اینگونه است؟...
کمال را رشته کوه هایی کمال کردهاند که برای آزادی قله هایشان خودش را به آب و آتش میزد...
کمال را عملیات های تخریب گروهک های منافقین در کوچه پس کوچه های طهران کمال کرده است...
کمال را کشتن موسی خیابانی( اولین سرکردهی گروهک منافقین) کمال کرده است...
کمال را منافق در آمدن نزدیک ترین عضو گروه اطلاعاتیشان( عباس زری باف) و پرپر شدن زن و بچه های مردم فقط با چند لحظه دیر رسیدنش در کف خیابان های تهران به دست منافقین کمال کرده است...
ساده تر بگویم؛ کمال را خمینی و انقلاب و مبارزه کمال کرده است...
ولی... ولی... ولی... کمال را مصلحت اندیشی ها و عقب نشستن های رفقای هم قطارش، شهادت دوست صمیمیاش بخاطر خیانتی که بهشان شد در داخل خاک عراق و پیوستن خواهرش به گروهک منافقین، پیر کرد... کمال را خیانت رفسنجانی ها پیر کرد... کمال را تمام شدن جنگ پیر کرد...
کمال اینگونه کمال شد...
ولی بگذارید از این سکانس هم بگویم...
سکانسی بی نظیر و فوق العاده و بی نهایت تمیز...
ابتدا خواهر کمال (سیما) که از عملیات مرصاد جان سالم به در برده است برای دیدن دخترش و حرف زدن با همسرش افشین به تهران آمده و در یک پارک کوچک قرار ملاقات دارند... زنی که با چادر نشسته است، زن شادکام( رفیق کمال که با او در عراق بود و شهید شد) است... دختر سیما را همین زن نگهداری میکند و سیما هم همین را متوجه میشود و صحنهای بی نظیر شکل میگیرد... صدای باران که در سراسر سکانس طنین انداز میشود واقعا فوق العاده است... کمال در یک بالکن روبروی پارک، منتظر نشسته است... افشین میآید... قرار است بعد از تمام شدن صحبت های افشین و سیما، کمال سیما را با تک تیر انداز بزند...
صحبت ها تمام میشود...انفجاری ترین لحظه ها شکل میگیرند که سیما فهمیده است کمال میخواهد او را بزند و بلند شده است که به طرف روبرو برود... افشین به او گفته است ک این کار را بکند... سیما اطرافش را نگاه میکند... افشین چشمانش را بسته است و هر دو نفر منتظر شلیک کمال اند... اینجاست که باید بگویم وااااااااااااااای... عجب صحنهای خلق شده است...
سیما می آید و کمال را می بینیم که انگشت روی ماشه نگه داشته است ولی نمی زند... سیما میرود و کمال گریه میکند... وااااااااای کماااااااال... تو چرا اینگونهای؟... سیگارش را روشن میکند... صدای کبریت آدم را دیوانه میکند... یک کام بلند میگیرد... افشین نشسته است که صادق می آید... کمال هم از راه میرسد... اینجاست که میخواهم این شات را تا ابد تماشا کنم و کمال را در آغوش بگیرم... واااااای... دیگر نمی توانم چیزی بگویم...
تمام میشود... و ای کاش هیچ وقت تمام نمیشد... ای کاش ای کاش ای کاش...
پ.ن: کمال دیگر خسته است... وقتی مبارزهای نباشد، کمال دیگر نیست... کمال را خسته کردند... کمال آدم تسلیم شدن نبود... خستگی را میشود از تمام حرکات و نگاه های کمال فهمید... هعییییییییی...
چند سکانس قبل تر؛
صادق: بوی سیگار میدی!...
کمال: اینم گزارش کن!...
و می رود...
#شاید_خودم
#کمال
@Tanhatarinhaa
به قدری خستهام گویا، زمین باریست بر دوشم
صدایم می زنند اما، من اینجا سخت بیهوشم...
#شاید_خودم
#شعر
@Tanhatarinhaa
#حدیث
💠 لا تُحَدِّثِ النّاسَ بِکُلِّ ما سَمِعتَ بِهِ، فَکَفی بِذلِکَ کَذِبا
🔸 هر چه را شنیدی برای مردم بازگو مکن، که همین برای دروغگویی (تو) کافی است.
📚 خطبه ۶۹ نهج البلاغه
@Tanhatarinhaa
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالم عجیب است...
مثل مجنونی که لیلایش را پیدا کرده است...
ولی از شدت جنون، دوباره میخواهد گمش کند...
که میخواهد دوباره در کوچه پس کوچه های این شهر، گم بشود و کسی پیدایش نکند...
حالم عجیب شبیه دیوانه هاست...
#شاید_خودم
#لیلا
#مجنون
@Tanhatarinhaa