#مدرسه_تراز_چمران
#قسمت_سوم
خاطره همسر شهید مصطفی چمران از وی:
یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان – که لبنانیها رسم دارند دور هم جمع میشوند – مصطفی موسسه ماند، نیامد خانه پدرم.
آن شب از او پرسیدم «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟»
مصطفی گفت «الان عید است. خیلی از بچهها رفتهاند پیش خانوادههاشان. اینها که رفتهاند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندهاند، تعریف میکنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچهها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.»
گفتم «خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید.»
گفت «این غذای مدرسه نیست.»
گفتم «شما دیر آمدید. بچهها نمیدیدند شما چی خوردهاید.» اشکش جاری شد، گفت «خدا که میبیند.»
#آموزش_مطلوب
#معلم_تراز
@Taninmoallem
#شروع_جذاب
#قسمت_سوم
۲. با حکایت یا داستانی کوتاه آغاز کنید
مثال:
مردی بهسرعت و چهارنعل با اسبش میتاخت. اين طور به نظر میرسيد که جای بسيار مهمی میرود.
مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد:
کجا میروی؟
مرد اسبسوار جواب داد:
نمیدانم، از اسب بپرس!
و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادتهايمان میتازیم، بدون اينکه بدانیم کجا میرویم.
همذات پنداری مخاطب با شخصیت داستان مخاطب را به فکر فرو میبرد و تلنگری به او میزند.
@mokalla
ـــــــــــــــــــــــــ
به ما بپیوندید: 👇👇👇
طنین، اخبار آموزش و پرورش
@taninmoallem