~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسمحق🍂 #پارت44 پسرکفلافلفروش اینقسمت#عرفان هادیيك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت ا
بسمحق🍂
پسرکفلافلفروش
#پارت45
اینقسمت #عرفان
آن خانه حدود صد سال قدمت داشت
و بسيار وسيع بود، شايد هر کسی
جرئت نميکرد در آن زندگی کند.
بعد از شهادت هادی آن را به طلبهی
ديگری سپردند،اما آنطلبه نتوانست
باظلمت ووحشت آنخانه کنار بيايد!
اربعين که نزديک ميشد هادی اتاقها
را به زائران و مهمانان ميداد و
خودش يک گوشه ميخوابيد.
گاهی پتوی خودش راهم به آنها
ميبخشيد.او عادت کرده بود که
بدونبالش ولوازمگرمايشی بخوابد.
يک بار مريض شده بود خودش در
سرما در راهروی خانه خوابيد
اما اتاق
را کهگرم بود دراختيار
زائران راهپيمايی اربعين قرار داد.
او در اين مدت با پيرمرد نابينايی
آشنا شده بود و کمک های زيادی
به او
کرده بود.
حتی آن پيرمرد نابينا را برای
زيارت به کربلا هم برده بود.
هادی زمانی كه مشغول كارهای
عرفانی و ذكر و خلوت شده بود،
كمتر با
ديگران حرف ميزد.
اين هم ازتوصيههای بزرگان است:
♤كه انسان در ابتدای راه سكوت
را بر هر كاری مقدم بدارد.♤
هادی ميدانست بسياری از معاشرت
ها تأثيرمنفی در رشد معنوی انسان
دارد، لذا ارتباط خود را با بيشتر
دوستان در حد يك سلام و عليك
پايين
آورده بود.
اين اواخر بسيار كتوم شده بود.
يعنی خيلی ازمسائل معنوی را
پنهان
ميكرد.
از طرفی تا آنجا كه امكان داشت
در راه خدا زحمت ميكشيد.
هر زائری كه به نجف ميآمد،
به خانهی خودش ميبرد و از
آنها پذيرايی
مي كرد.
هيچوقت دوست نداشت كهديگران
فكر كنند كه آدم خوبیاست.
اين سال آخر روزه داری و ديگر
مراقبتهای معنوی رابيشتر كرده بود.
تا اينكه ماجرای مبارزه با داعش پيش
آمد،هادي آنجا بود كه از خلوت
معنوی
خود بيرون آمد.ً
او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبال اثبات كرد.
حاال هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود.
ادامه دارد...
#یک_لقمه_کتاب 📚
┏━🍃🌺🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍂━