eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
33 فایل
دیـٰانت منهـٰاے سیـٰاست🍃 نتیجہ‌اش مےشود کربلـٰا💔؛ نہ‌ ظهور!💚 شروط‌"تبادل‌،کپی..."🤗↶ https://eitaa.com/sh_Vesal180 "شنوای حرفاتون هستیم"😉↶ https://daigo.ir/secret/1491814313 هشتگ‌ها😇↶ https://eitaa.com/3121542/16574 .
مشاهده در ایتا
دانلود
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 #پارت43 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت#وابستگی‌به‌نجف _._._._._ ایام حضور هادی در نجف به چند د
بسم‌حق🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت‌ هادی‌يك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود. برای همين در مسير خودسازی و عرفان قرار گرفت. اما مسير عرفانی زندگی اودر نجف به چند بخش تقسيم ميشود. مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفت‌هاند، مسير من الخلق الی الحق و ... به خوبی طی نمود. هادی زمانی كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل ميكرد، نيمی از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود.در ابتدا براي انجام كار حقوق ميگرفت، اما بعدها كارش را فقط برای رضای خدا انجام ميداد. شهريه نميگرفت براي كاری كه انجام ميداد مزد نميگرفت. حتی اگر كسی ميخواست به او مزد بدهد ناراحت ميشد. منزل بسياری از طلبه‌ها و برخی مساجد نجف را لوله‌كشی كرد اما مزد نگرفت! توكل و اعتماد عجيبی به خدا داشت. يك بار به هادی گفتم: تو كه شهريه نميگيری برای كار هم پول نميگيری پس هزينه‌های خودت را چطور تأمين ميكنی؟هادی گفت: بايد برای خدا كار كرد، خدا خودش هوای ما را دارد.گفتم:اين درست، اما ... يادم هست آن روز منزل يكی از دوستانش بوديم. هادی بعد از صحبت من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد وگفت: هر طور صلاح ميدانی مصرف كن! به نوعی غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالی ندارد. خانه‌ای وسيع و قديمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند. او در يکی از اتاق‌های کوچک و محقر آن سکونت داشت. بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از صاحبخانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستی که پولی ندارند را به آن‌ خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد. برای زائران غذا درست ميکرد. در بيشتر کارها کمک‌حالشان بود. اگر زائری هم نبود، به تهيدستان اطراف خانه سکونت ميداد و در هيچ حالی از کمک دادن دريغ نميکرد. ادامه دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق🍂 #پارت44 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت‌#عرفان هادی‌يك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت ا
بسم‌حق🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسی جرئت نميکرد در آن زندگی کند. بعد از شهادت هادی آن را به طلبه‌ی ديگری سپردند،اما آن‌طلبه نتوانست باظلمت ووحشت آن‌خانه کنار بيايد! اربعين که نزديک ميشد هادی اتاقها را به زائران و مهمانان ميداد و خودش يک گوشه ميخوابيد. گاهی پتوی خودش راهم به آنها ميبخشيد.او عادت کرده بود که بدون‌بالش ولوازم‌گرمايشی بخوابد. يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد اما اتاق را که‌گرم بود در‌اختيار زائران راهپيمايی اربعين قرار داد. او در اين مدت با پيرمرد نابينايی آشنا شده بود و کمک های زيادی به او کرده بود. حتی آن پيرمرد نابينا را برای زيارت به کربلا هم برده بود. هادی زمانی كه مشغول كارهای عرفانی و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف ميزد. اين هم ازتوصيه‌های بزرگان است: ♤كه انسان در ابتدای راه سكوت را بر هر كاری مقدم بدارد.♤ هادی ميدانست بسياری از معاشرت ها تأثيرمنفی در رشد معنوی انسان دارد، لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين آورده بود. اين اواخر بسيار كتوم شده بود. يعنی خيلی ازمسائل معنوی را پنهان ميكرد. از طرفی تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت ميكشيد. هر زائری كه به نجف مي‌آمد، به خانه‌ی خودش ميبرد و از آنها پذيرايی مي كرد. هيچ‌وقت دوست نداشت كه‌ديگران فكر كنند كه آدم خوبی‌است. اين سال آخر روزه‌ داری و ديگر مراقبتهای معنوی رابيشتر كرده بود. تا اينكه ماجرای مبارزه با داعش پيش آمد،هادي آنجا بود كه از خلوت معنوی خود بيرون آمد.ً او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبال اثبات كرد. حاال هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود. ادامه دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق🍂 پسرک‌فلافل‌فروش #پارت45 این‌قسمت #عرفان آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شاي
بسم‌حق...🍂 ◇پسرک‌فلافل‌فروش◇ این‌قسمت💔 از بالاترين ويژگي‌های آقاهادی كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك‌شبه طی كند 《طهارت درونی》او بود. بر خلاف بسياری از انسانها كه ظاهر و باطن يكسانی ندارند، هادی بسيار پاك وصاف وبدون هر گونه ناپاكی بود. حرفش را ميزد واگر اشكالی در كار خودش ميديد، سعی در برطرف نمودن آن داشت. • يادم‌هست‌اواخرسال۱۳۹۰آمدودرحوزه‌ی كاشف‌الغطانجف مشغول تحصيل‌شد • بعد از مدتی كار پيدا كرد و ديگر از شهريه استفاده نكرد. آن اوايل به هادی گفتم: _نميخواي زن بگيری؟ ميخنديد و می‌گفت: _نه،فعلابايد به درس وبحث برسم. سال بعد وقتي درباره‌ی زن و زندگی با او صحبت ميكردم، احساس كردم بدش نمی‌آيد كه زن بگيرد. چند نفر از طلبه‌های هم‌مباحثه با هادی متأهل شده بودند و ظاهراً در هادی تأثير گذاشته بودند. يك بار سر شوخی را باز كرد و بعد هم گفت: _اگر يه وقت مورد خوبی‌برای من پيدا كردی،من‌حرفی برای ازدواج ندارم. از اين صحبت چند روزی گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت: _ميخواهم براي پياده‌روی‌اربعين به بصره بروم و مسير طولانی بصره تاكربلا رابا پای پياده طی كنم🚶🏻‍♂ ادامه‌دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 ◇پسرک‌فلافل‌فروش◇ #پارت46 این‌قسمت#دست‌سوخته💔 از بالاترين ويژگي‌های آقاهادی كه باعث شد د
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما هادی تصميم خودش را گرفته بود. آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده، فكر ميكنم حالت سوختگی داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم. هادی به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: _سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستی بيام؟ گفتم: با كمال ميل، بفرماييد. هادی به منزل ما آمد و كمی استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمی جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادی از سفر به بصره و پياده‌روی تا نجف تعريف ميكرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود! صحبت‌های هادی را قطع كردم و گفتم: _ اين زخم پشت دست برای چيه؟ خيلی وقته كه ميبينم. سوخته؟ نميخواست جواب بده و موضوع را عوض ميكرد. اما من همچنان اصرار ميكردم. بالاخره توانستم اززير زبان اوحرف بكشم! مدتی قبل در يكی از شب‌ها خيلی اذيت شده بود.ميگفت كه شيطان با شهوت به سراغ من آمد من هم چاره‌ای كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم! من مات و مبهوت به هادی نگاه ميكردم.درد دنيايی باعث شد كه هادی از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود. 😔 ادامه دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ #پارت47 این‌قسمت#دست‌سوخته با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌ حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتيم. اما رفاقت من با هادی حتی همين حالا كه شهيد شده بسيار زياد است! روزی نيست كه من و خانواده‌ام برای هادی فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما و بيشتر خانواده‌های اين محل احسان كرد. من كنار مسجد هندی مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفيه‌ای روی سرش ميكشد! موقعی كه نماز آغاز ميشد، اين جوان بلند ميشد و به صف جماعت ملحق ميشد. نمازهای اين جوان هم بسيار عارفانه بود. چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه‌های با اخلاص نجف است. يك بار موقعی که مبخواست مُهر بردارد با هم مواجه شديم و من سالم كردم. اين جوان خيلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم. يكی دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايرانی است. گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟ اينجا چه كار ميكنيد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت: يك بنده‌ی خدا هستم كه ميخوام در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم. كمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: ادامه دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌#دوست2 #پارت48 حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتيم. اما رفاقت م
بسم حق...🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت من هم مثل شما ايرانی هستم، اهل شيراز و پدرم از علمای اين شهر بوده، ميخواستم با شما كه هموطن من هستی آشنا بشم. لبخندی زد و گفت: من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی كرد و رفت. اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلی برخورد جالبی نبود اما بعدها آنقدر رابطه‌ی ما نزديك شد كه آقا هادی رازهايش را به من ميگفت. مدتی بعد به مغازه‌ی ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش ميگفتند اين جوان طلبه‌ی سخت‌كوشی است، اما شهريه نميگيرد. يك بار گفتم: آخه براي چی شهريه نميگيری؟ گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان(عج) استفاده كنم گفتم: خُب خرجی چيكار ميكني؟ خنديد و گفت: ميگذرونيم... يك روز هادی آمد و گفت: اگه كسی كار لوله‌كشی داشت بگو من انجام ميدم، بدون هزينه فقط تو روزهاي آخر هفته. گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم برای اين كار رو هم تهيه كردم فقط پول لوله را بايد بپردازند. گفتم: خيلی خوبه، برای اولين كار بيا خونه‌ی ما! ساعتی بعد هادی با يك گاری آمد! وسايل لوله‌كشی را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله‌كشی برای آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزي نخورد. هر چه به او اصرار كرديم بی‌فايده بود. البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادی يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم ميشناختيم هيچ مزدی براي لوله‌كشی خانه‌ی مردم نجف نميگرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نميخورد! رفاقت ما با ايشان بعد از ماجراي لوله‌كشی بيشتر شد ... ادامه دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم حق...🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت #دوست #پارت49 من هم مثل شما ايرانی هستم، اهل شيراز و پدرم از عل
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌ دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار ميكرد او را بهتر شناختم. بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا بياورد. چند بار خانم من،كه جاي مادر هادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط زمين را نگاه ميكرد و سرش را بالا نميگرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: _من به اين جوان تهراني بيشتر از چشمان خودم اطمينان دارم. بعد از آن‌با معرفي بنده‌منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد. من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرف هايش را به من ميزد. يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي. آنجا خواسته بود كه همسر آينده اش پوشيه بزند.ظاهراً سر همين موضوع جواب رد شنيده بود. جاي ديگري صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به خواستگاري برود كه ديگر نشد. اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم ميخورد! اين يعني خيلي به ما اطمينان پيدا كرده بود. يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و... هادي خنديد و گفت: _خدا خودش ميرسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم: _ يعني چي خدا خودش ميرسونه؟ بعد با لحني تندگفتم: _ ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتها را شنيده ايم. اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پس فردا ميخواي زن بگيري و... هادي دوباره لبخند زد و گفت: _آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا كريم هم هواي ما رو داره،هر وقت احتياج داشتيم برامون ميفرسته. من فقط نگاهش ميكردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل هميشه فقط ميخنديد! بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا ميافتم حال و روز من عوض ميشود. آن شب هادي گفت: _شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا كردم و خيلي به پول احتياج داشتم. ًآخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي دربارهي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم. همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زد و گفت: _ آقا اين پاكت مال شماست. برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم. بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم. هادي مکثي کرد و ادامه داد: _بعد از زيارت راهي منزل شدم. پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است! هادي دوباره به من نگاه كرد و گفت: _شيخ باقر، همه چيز زندگي من و شما دست خداست. من براي اين مردم ضعيف، ولي با ايمان كار ميكنم. خدا هم هر وقت‌احتياج داشته باشم برام ميذاره تو پاكت و ميفرسته! خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم، اما او واقعيت اسلام را به من ياد داد. واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد. بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف ميکردند. اينکه‌کارهايش را خالصانه براي خدا انجام ميداد. يعني براي حل مشکل مردم کار ميکرد اما براي انجام کار پولي نميگرفت. ادامه دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌#پاکت #پارت50 دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در م
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌ هادي در كنار درس خواندن براي طلبه ها صحبت ميكرد و به شرايط روز عراق و موقعيت آمريكا و دشمني اين كشور با مسلمانان اشاره ميكرد. حالا ديگر زبان عربي را به خوبي تكلم ميكرد. خيلي از طلبه ها عاشق هادي شده بودند. او با درآمد شخصي خودش بارها دوستان را به خانه ي خودش دعوت ميكرد و براي آنها غذا درست ميكرد. منزل هادي محل رفت و آمد دوستان ايراني نيز شده بود. در ايام اربعين، خانه را براي اسكان زائران آماده ميكرد و خودش مشغول پخت و پز و پذيرايي از زائران ابا عبدالله الحسين ميشد. برخي از دوستان عراقي هادي ميگفتند: تو نميترسي كه در اين خانه ي بزرگ و قديمي و ترسناك، تك و تنها زندگي ميكني؟ هادي هم ميگفت: اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر اين خانه را ميدانستيد! بعد از آن رفت و آمد هادي با منازل دوستان طلبه اش بيشتر شد. در اين رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتر دوستان طلبه، از خانواده هاي مستضعف نجف هستند. بسياري از اين خانواده ها در منازلي زندگي ميكنند كه از نيازهاي اوليه محروم است. اين خانه ها آب لوله كشي نداشت. با اينكه آب لوله كشي تا مقابل درب خانه آمده بود، اما آنها بضاعت مالي براي لوله كشي نداشتند. اين موضوع بسيار او را رنج ميداد. براي همين به تهران آمد و به سراغ دوستانش رفت. دستگاه هاي مربوط به لوله كشي را خريد و چند روزي در مغازه ي يكي از دوستانش ماند تا نحوهي لوله كشي با لوله هاي جديد پلاستيكي را ياد بگيرد. هر چه را لازم داشت تهيه كرد و راهي نجف شد. حالا صبح تا عصر در كلاس درس مشغول بود و بعد از ظهرها لوله تهيه ميكرد و به خانه ي طلبه هاي نجف ميرفت. از خود طلبه ها كمك ميگرفت و منازل مردم مستضعف، ولي مؤمن نجف را لوله كشي آب ميكرد. خستگي براي اين جوان معنا نداشت. از صبح زود تا ظهر سر كلاس بود. بعد هم كمي غذا ميخورد و سوار بر دوچرخه اي كه تازه خريده بود راهي ميشد و در خانه هاي مردم مشغول كار ميشد. برخي از دوستان هادي نميفهميدند! يعني نميتوانستند تصور كنند كه يك طلبه كه قرار است لباس روحاني بپوشد چرا اين كارها را انجام ميدهد؟! برخي فكر ميكردند كه لباس روحانيت يعني آهسته قدم برداشتن و ذكر گفتن و دعا كردن و... براي همين به او ايراد ميگرفتند. حتي برخي ها به اينکه او با دوچرخه به حوزه مي آيد ايراد ميگرفتند! اما آنها كه با روحيات هادي آشنا بودند ميفهميدند كه او اسلام واقعي را شناخته. هادي اعتقاد داشت كه لباس روحانيت يعني لباس خدمت به اسلام ومسلمين به هر نحو ممكن. با اينكه فقط دو سال از حضور هادي در نجف ميگذشت اما دوستان زيادي پيدا كرده بود. برخي جوانان طلبه، كه كاري جز مطالعه و درس و بحث نداشتند، با تعجب به كارهاي هادي نگاه ميكردند. او در هر كاري كه وارد ميشد به بهترين نحو عمل ميكرد. كمكم خيلي ها فهميدند كه هادي در كنار درس مشغول لوله كشي آب براي خانه هاي مردم محروم شده. هادي با اين كار كه بيشتر مخفيانه انجام ميشد خدمت بزرگي با خانواده هاي طّلاب ميكرد. اخلاص و تقوا و ايمان هادي اثر خود را گذاشته بود. او هر جا ميرفت ميخواست گمنام باشد. هيچ گاه از خودش حرفي نميزد. هرگز نديديم كه به خاطر پول كاري را انجام دهد. اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود. بعد از شهادت همه از اخلاص او ميگفتند. چندين نفر را ميشناختم که در تشييع هادي شرکت کردند و ميگفتند: ما مديون اين جوان هستيم و بعد به لوله کشي آب منزلشان اشاره ميکردند. هادي غير از حوزه هر جاي ديگر هم كه وارد ميشد بهترين نظرات را ارائه ميكرد. در مسائل امنيتي به خاطر تجربه ي بسيج و فتنه ي 1388 بسيار مسلط بود. از طرفي ديدگاه هاي فرهنگي او به جهت تجربه ي فعاليت در مسجد بسيار مؤثر بود. شايد به همين خاطر بود كه مسئولان حشدالشعبي به اين طلبه ي ايراني بسيار علاقه پيدا كردند. رفت و آمد هادي با نيروهاي مردمي زياد شده بود. او به كار هنري وساخت فيلم علاقه داشت و اين روند را بين نيروهاي حشدالشعبي گسترش داد. ادامه دارد... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌#طلبه_لوله_کش #پارت51 هادي در كنار درس خواندن براي طلبه ها ص
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌ ميگويند تاريخ مرتب تكرار ميشود، فقط اسم ها عوض ميشود، وگرنه بسياري از اتفاقات سالها وقرنهاي گذشته،با نامهايي جديد تكرار ميگردد. از روزي‌كه بيداري‌اسلامي منطقه‌ي ما را فراگرفت، آمريكا و اسرائيل با كمك حاكمان فاسد منطقه، یك نوع كودتا رادر كشورسوريه به راه انداختند. آنان ميخواستند وانمود كنندكه سوريه هم مانند تونس و ليبي و مصروبحرين و ...درگير بيداري اسلامي شده! اما تفاوت آشكار بحران سوريه با ديگر كشورها، حضور تروريست هاي صدهاكشور در غالب قيام مسلحانه ضد دولت سوريه بود! شكي نبود كه دولت مردمي سوريه تاوان حمايت از محور مقاومت را پرداخت ميكرد. تروريست هاي سوري صدها انسان بيگناه را فقط به جرم حمايت از دولت قانوني اين كشور به خاك و خون كشيدند. آنچه ما ازخوارج زمان اميرالمؤمنين علي (ع) شنيده بوديم در رفتاراين قوم وحشي مشاهده كرديم. دولت هايي كه ادعا ميكردندنظام سوريه‌ظرف شش ماه نابودخواهدشد، شاهد بودند كه گروه هاي مردمي به‌حمايت از دولت سوريه برخواستند. مدتي بعد خشن ترين گروه هاي مسلح در غالب دولت اسلامي عراق و شام (با نام داعش) اعلام موجوديت كرده و حملات گسترده اي را آغاز كردند. آنان روي فاسدترين ظالمان تاريخ را سفيد كردند. كارهايي از اين قوم سر زد كه تاريخ از نوشتن آن شرم دارد! اما همه ميدانستند كه اسرائيل وحامي هميشگي آن يعني آمريكا عامل اصلي ايجاد و حمايت داعش هستند. اوايل سال 1393 داعش توانست در عراق براي خودش زمينه‌ي نفوذ را فراهم كند. سپس شهر موصل وچندين منطقه‌ي ديگر با خيانت نيروهاي وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شيعه و سني را تنها به‌جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام كردند. اوضاع عراق عجيب و غريب شد. آيت الله سيستاني حكم جهاد صادركرد. صدها زن ومرد شيعه و سني آماده‌ي مبارزه با داعش شدند. هادي در اين ايام در حوزه ي نجف مشغول تحصيل بود. با اعلام حكم جهاد، از مسئولان نيروهاي مردمي (حشدالشعبي)تقاضا كرد كه با اعزام اوبه‌جبهه ي نبرد با داعش موافقت‌كنند. اما مسئول نيروها كه از دوستان هادي بود با اعزام او مخالفت كرد. او سال قبل نيز از آنها خواسته بود كهبراي دفاع از حرم به كشور سوريه اعزام شود اما مخالفت شده بود. اين بار تقاضاي مكرر او جواب داد. هادي توانست خود را به جمع نيرو هاي مردمي برساند. او از زماني كه در ايران بود، در كارهاي هنري فعاليت داشت. توليدفيلم وعكس‌از برنامه‌هاي شهدا و... از كارهاي او بود. حالا همين برنامه ها را در غالب نيرو هاي مردمي عراق آغاز كرده بود. تهيه‌ي فيلم،خبر وعكس از نبردهاي شجاعانه ي نيروهاي مردمي. هادي هرجا قدم ميگذاشت‌ ازشهداميگفت؛ ازابراهيم هادي،از شهيددين شعاري‌و... او براي رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبي‌از خاطرات شهيدان دفاع مقدس ميگفت و آنها را بافرهنگ شهادت آشنا ميكرد. آنها تشنه‌ی‌فرهنگ انقلابي بسيجيان ما شده بودند. اين عطش باعث شد كه فرماندهان حشدالشعبي از هادي بخواهند براي تهيه‌ي چفيه و پيشاني بند و پرچم راهي ايران شود. آنها مبلغي حدود صد ميليون تومان در اختيار هادي قرار دادند تا براي تهيه ي اين اغلام به ايران برگردد. آن قدر در عراق به اواعتماد پيداکردند که اين مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سريعتر، اين اقلام فرهنگي به کساني که در خط مقدم جنگ عليه داعش هستند برسد. 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌#فتنه_ي_داعش #پارت52 ميگويند تاريخ مرتب تكرار ميشود، فقط اسم
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌ ازشخصی پرسیدم: ازحرکت اربعين امسال که بیش از بیست میلیون زائر به سوی کربلا رفتند🚶🏻‍♂ چه چیزی فهمیدی؟! گفت: یعنی اینکه در کربلا خون بر شمشیر پیروز شد. اگر آن روز کاروان عاشورا همگی به‌شهادت‌رسیدند، اما درواقع پیروز شدند که بعداز قرن‌ها این‌گونه ازآن‌ها یاد می‌شود ومردم در مسیر آن‌ها این‌گونه قدم‌برمی‌دارند‌. یادم هست چندماه قبل وزمانی که تکریت‌به دست‌نیروهای مردمی آزاد شد،یکی از اندیشمندان غربی گفته بود: _آنچه امروزدر عراق اتفاق‌می‌افتد یعنی پیروزی عقیده‌وآرمان‌خمینی(ره). این شخص ادامه‌داد: _تعجب می‌کنم که‌عراقی‌ها هشت‌ سال با امام‌خمینی جنگ‌کردند، اماحالا رزمندگان‌عراقی‌که فرزندان همان پدران‌هستند،برای نبرد با دشمنی به‌نام‌داعش به‌الگوهایی متوسل می‌شوند‌که‌رزمندگان ایرانی از آن‌ استفاده می‌کردند. این شخص ادامه می‌دهد: _استفاده ازنمادهایی مانند چفیه و پیشانی بند و روحیات خاص رزمندگان ایرانی برای‌عراقی‌ها چنان‌انگیزه‌ای ایجاد کرد که شهر تکریت،مهمترین پایگاه حزب بعث رابه راحتی آزادکردند. این شخص به نامگذاری یکی‌ازخیابان های بغداد به‌نام امام‌خمینی(ره) اشاره کرد و می‌گوید: _این‌ها همه بیانگر این‌مطلب است‌که تفکر انقلاب اسلامی ایران به‌دل همه‌ی مردم کشورهای مردمی‌ خاورمیانه صادر شده. ازلبنان و سوریه و فلسطین تا عراق و یمن و... ایرانی‌ها براساس تفکر امام معصوم خود یعنی اباعبدالله حسین(ع) وارد میدان مبارزه شدند وزیربار ذلت نرفتند. وحالا همین تفکر میان ملت‌های مسلمان وآزاده درحال رشد است. مردم عراق نیز همین شعار را الگوی خود قرار داده‌اند ومشغول نبرد با نیروهای داعش هستند. هادی زمانی‌که وارد نیروهای‌مردمی شد،به‌عنوان یک الگو موردتوجه رزمندگان عراقی قرارگرفت. اوهمیشه تصویرمقام‌معظم‌رهبری را روی‌سینه‌داشت،همین‌کار باعث شد که بسیاری ازدوستان اونیز که عراقی بودند همین کار را انجام‌دهند. اوبه‌مسائل معنوی بسیارتوجه‌می‌کرد، نمازشب‌واخلاص‌ او مورد توجه‌ رزمندگان عراقی‌قرارگرفت. درراستای‌همین‌تاثیرگذاری بودکه‌ بحث چفیه وپیشانی‌بند رامطرح‌کرد. فرماندهان‌حشدالشعبي که به او اعتمادکامل داشتند،اورا با صدمیلیون تومان به ایران فرستادند. اواجازه داشت که هرطورکه می‌خواهد خرج کند،اما هادی رعایت می‌کرد که‌ازآن پول برای خودش خرج نکند،گاهی آنقدر رعایت می‌کرد که‌بیسکویت را جایگزین وعده‌‌ی‌غذایی می‌کرد! بااینکه پول زیادی برای‌خرید اقلام به‌همراه داشت اما حواسش بودکه بهترین جنس‌ها رابخرد،دقت می‌کرد که برای ریال‌به‌ریال این پول که توسط مردم‌عراق تهیه‌شده زحمت بکشد تا بیهوده هدر نرود. برای مثال برای تهیه‌ی چفیه ازتهران به یزدرفت تا از کارخانه‌ و ارزان‌تر تهیه‌کند،پیشانی‌بندها را در تهران چاپ کرده بود وبه خانه می‌آورد تا خواهرانش آن‌هارا بریده و آماده کنند.او سعی می‌کرد کاری که انجام می‌دهد،به نحو احسن باشد. 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق...🍂 ♡پسرک‌فلافل‌فروش♡ این‌قسمت‌#حماسه‌ی_جاودان #پارت53 ازشخصی پرسیدم: ازحرکت اربعين امسال ک
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این قسمت خواهرش مي گفت: _گاهی ازنجف زنگ می‌زد مي گفت به چیزی نياز پيدا کرده،ما سريعاً برايش تهيه می‌کردیم و مي فرستاديم. ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهای ترش خريده بودم! رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند‼ می گفت: _آنقدردر نجف چيزهای شيرين خورده ام كه الان دوست دارم چيزهای ترش بخورم. به خاطر همين خوردنی‌های ترش برايش به نجف می فرستادم. آخرين باری که به تهران آمد،ايام عرفه وتقريباً آبانماه سال1393بود. رفتار و اخلاق هادي خيلی تغيير كرده بود. احساس می كرديم خيلی بزرگتر شده. آن دفعه با مقدار زيادي پول نقد آمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون مي‌رفت وشب ها برمی‌گشت. بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهای مردمی عراق بود. طراحی پرچم، تهيه ی چفيه و سربند و ... از كارهای او بود. مقدار زيادی پارچه ی زرد با خودش آورده بود،ما کمکش کرديم و آنها را بريديم. پارچه ها باريك باريك شد. هادی اسامی حضرت زهرا را رويشان چاپ کرد و از آن‌ها سربند‌های قشنگی درآورد. همه‌ی آن سربند‌ ها رابا خودش به نجف برد. درآخرین حضورش درتهران،حدود هشتادنفر از بچه‌های‌کانون مسجد به مشهد رفتند. در آن سفر‌ هادی هم‌ حضور داشت، زحمات زیادی کشید.اویکی از بهترین نیرو های اجرایی بود، این‌ مشهد آخرین‌خاطره‌ی رفقای مسجدی با هادی رقم زده شد. ادامه دارد ...✨ 📚 ♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡   ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت_54 این قسمت#آخرین_حضور خواهرش مي گفت: _گاهی ازنجف زنگ می‌زد مي
بسم رب حق🌱 ✨پسرک‌فلافل‌فروش✨ این قسمت هادی وقتی در نجف مشغول درس و کار بود، مانند ديگر جوانان اين توانایی را در خودش ديد که تشکيل خانواده دهد و مسئوليت خانواده ی جديدی را به دوش بگيرد. به اطرافيان گفته بود اگر مورد خوبی سراغ دارند به او معرفی کنند.هادی هم مثل همه ملاک هایی برای انتخاب همسر در ذهنش داشت. ملاک های او بر خلاف برخی جوانان نسل جديد، ملاک‌های خاص و خدایی بود. ديدگاهش دنيوی نبود. او به فراتر از اين چيزها مي‌ انديشيد.هادی دلش می‌خواست همسرش حجاب کامل داشته باشد. ميگفت دوست ندارم همسرم به شبکه های اجتماعی و تلويزيون و...وابستگی غلط داشته باشد. هادی اخبار را پيگيری می كرد، اما به راديو و تلويزيون وابستگی و علاقه نداشت. وقتش را پای سريالها و فيلمها تلف نمي كرد.می‌گفت خيلی‌ازاين برنامه ها وقت انسان را هدر می‌دهد. از نظراو زندگي بدون اينهازيباتر بود چندجایی هم در نجف برای خواستگاری رفته بود اما..... بارآخر باپدرش صحبت كردوگفت: _بايد عيد نوروز با من به نجف بياييد. من رفته‌ام خواستگاری وازمن‌خواسته اند با خانواده ات به خواستگاری بيا. روزهای آخر كارهای خودش را هماهنگ كرد.حدود هزاران چفيه برای حشدالشعبی خريد. چندين‌هزار پرچم و پيشانی‌بند هم طراحی وچاپ کرد وباخودش برد. خواهرش می گفت: _آخرين باروقتی هادی به نجف رفت يک وصيت نامه‌با دست خط کاملا معمولی که پاکنويس هم نشده بودداخل كمد پيدا كرديم. در آنجا نوشته بود: ♡حجاب های امروزی بوی حضرت زهرا نمی دهد حجابتان را زهرایی کنيد♡ ♤پيرو خط ولایت فقيه باشيد♤ اگردنبال اين مسير باشيد،به آن چيزی که می‌خواهيد می‌رسيد همانطور که من رسيدم. راهپيمایی نُه دی يادتان نرود. ادامه دارد ...✨ ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک‌فلافل‌فروش✨ #پارت55 این قسمت#آخرین‌حضور هادی وقتی در نجف مشغول درس و کار بود، ما
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این قسمت سالهای آخر ماه رمضان را به ايران می آمد. هميشه باورود به ايران ابتدا به‌مشهد می‌رفت وموقع بازگشت به نجف هم به مشهد می رفت. در شبهای ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی می رفتيم. برخی‌شبها نيزبا هم به‌مسجد ارك و مجلس دعای‌حاج منصور می‌رفتيم. چه شبها و روزهایی بود. ديگر تكرار نمی شود. هادی دركناركارهای حوزه وتحصيل به كارهای هنری هم مشغول شده بود. يادم هست كه در رايانه‌ی شخصی او تصاوير بسيار زيبایی ديدم كه توسط خود هادی كار شده بود؛ تصاوير شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها كنار هادی براي ما دنيایی از معرفت بود.در اين آخرين سفر رفتار و اخلاق اوخيلی تغيير كرده بود؛ معنوی تر شده بود. يك شب از برادرم سؤال كردم چطوراينقدر تغيير كردی ؟ گفت:كتابی هست‌به نام معراج السعاده. واقعاً اگر كسي می خواهد به معراج يابه سعادت برسد،بايدهر شب يك صفحه از اين كتاب رابخواند. بعد كتاب خودش را آورد وازروی كتاب برای ما می خواند و می گفت:به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثال، يك شب می گفت: _سعی كنيد سكوت شما بيشتر از حرف زدن باشد.هرحرفی می‌خواهيد بزنيدفكركنيد كه آياضرورت دارد يا نه❓ بی دليل حرف نزنيد كه خیلی از صحبتهای ما به گناه و دروغ و ... ختم می شود. شب بعد درباره ی شوخی و خنده زياد حرف زد. اينكه در شوخی ها كسی را مسخره نكنيم. افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهيم. البته خودش هم قبل از همه اين موارد را رعايت می كرد. شب ديگردرباره‌ی اين صحبت كردكه‌ در كوچه و خيابان سرتان رابالانگيريد. باصدای بلنددرجلوی‌نامحرم حرف‌نزنيد. سعی كنيد سر به زير باشيد. اگربانامحرم زياد وبی‌دليل صحبت.كند، حيا و عفت او از دست ميرود. گوهر يك زن در حيا و عفت اوست. روز بعد به ميدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسايل لازم برای عراق را تهيه كند. آن شب وقتی به خانه آمد يك هديه برای ما آورده بود. كتاب معراج‌السعاده را به‌ماهديه داد. هنوز اين كتاب را داريم و به توصيه‌ی هادی آن را می خوانيم و سعی درعمل كردن آن داريم. ادامه دارد...✨ ♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡   ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت56 این قسمت#معراج‌السعاده سالهای آخر ماه رمضان را به ايران می آ
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت های فرهنگی وافرادی که کار فرهنگی به خصوص در مسجدراتجربه کرده باشند، در هرکار ومسئوليتي‌وارد شوند، ديدگاه ها و تفکرات فرهنگی خودشان را بروز می دهند. هادی نيز همين گونه بود. او درزمينه ي کارهای فرهنگی و اردویی تجربيات خوبی داشت. درهمان‌ايامی که درکنار رزمندگان عراقی با داعش مبارزه می کرد، برخی طرح‌های‌فرهنگی راارائه‌کرد که نشان از روحيه ی بالای فرهنگی او بود. يک بار پيشنهاد داد برای يکي ازمراسمات عيد، برای رزمندگان حشدالشعبی هديه تهيه کنيم. ماهم اين‌کار را به‌خود هادی‌واگذار کرديم.او هم با مراجعه به چندين مرکز فرهنگی هديه‌ی‌خوبی تهيه کرد. هادی درکل سه‌بار به مأموريت‌های نظامی حشدالشعبی اعزام شد. در عمليات آزادسازی منطقه ی بلد در کنار نيروهای خط شکن بود. فرمانده او با آنکه علاقه‌ی خاصی به هادی داشت،اما خيلی از دستاو عصبانی می شد! می گفت اين پسر خيلی مهربان ودلسوز است اما ترس رانميفهمد درمقابل نیروهای داعش بدون ترس جلو می رود. هرچه مي‌گوييم مراقب باش اما انگار متوجه نمي شود، اين رزمنده شجاعانه جلو می رود و راه را برای بقيه ی نيروها باز مي کند. هادی‌نه ترس رامی‌فهميد ونه‌خستگی‌را. يک بار فرمانده محورجلوی خود هادی اين حرفها را زد هادی وقتی اين مطالب را شنيد، گفت: جلوي دشمن نبايد ترس داشت، ما با شهادت ازدواج کرده ايم. هادی به عنوان تصويربردار به جمع آنها پيوسته بود، او تصاوير و فيلمهای خاصی را از نزديکترين نقطه به سنگ تکفيری ها تهيه می کرد. از ديگر کارهای او رساندن آب و تغذيه به نيروهای درگير در خط مقدم بود. اما مهمترين کار فرهنگی هادی برگزاری نمايشگاه دستاوردهای حشدالشعبی در ايام اربعين بود. هادی اصرار داشت کارهای فرهنگی رزمندگان عراقی به اطلاع مردم و شيعيان رسانده شود. لذا راهپيمایی اربعين رابهترين زمان و مکان برای اين کار تشخيص داد. واقعاً هم تفکر فرهنگی او جالب بود. هادی يک چادر در نيمه راه نجف به کربلاراه اندازی کرد ونمايشگاه تصاوير نبرد با داعش را با چينش مناسب در مقابل ديد زائران کربلا قرار داد. برادر ناجی می گفت: _هادی برای‌اين‌نمايشگاه خیلی زحمت‌کشيد. کار عقب بود و کاروانها از راه مي رسيدند. هادی گفت که شبها کمتر بخوابيم‌ و کار را به نتيجه برسانيم.طی چندشبانه روز هادی بيش از سه ساعت نخوابيد. کاربه خوبی انجام شدو مخاطب بسياری داشت. اماهمين که نمايشگاه آغاز شد،هادی به نجف برگشت!او عاشق گمنامی بود ونمی خواست کسی بفهمد اين نمايشگاه مهم کار او بوده. بعد از تجربه ی موفق اين نمايشگاه به سراغ سيد کاظم آمد.هادی طرح جديدی برای برگزاری نمايشگاه دستاوردهای نبرد با داعش در نجف آماده کرده بود. می خواست در يک فضای مناسب کار فرهنگی را گسترش دهد.اعتقاد داشت‌که تصاوير و فيلم های اين مبارزه ی مقدس برای آيندگان ثبت شود و همزمان بايد به ديد عموم مردم رسانده شود. هادی روی اين طرح خيلی کار کرد. اما مسئولان حشدالشعبی با اين دليل که نيرو و شرايط برگزاری اين نمايشگاه را ندارندطرح را به تعويق انداختند تا اينکه هادی برای بار آخر راهی مناطق عملياتی شد.اما مهمترين کار فرهنگی که از هادی ديدم مربوط مي‌شدبه کاری که به خاطر آن به ايران برگشت. هادی تعداد زيادي چفيه وپيشاني‌بند با نام مقدس يا فاطمـه الزهرا آماده کرد و با خودش به عراق آورد. او می دانست بهترين کار فرهنگي براي رزمندگان، پيوند دادن آنان با حضرات معصومين، به خصوص مادر سادات، حضرت زهرا(س)است. ادامه دارد ...✨ ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت57 این‌قسمت#تفکرفرهنگی اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت های فر
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این قسمت اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به سمت نجف برمی گشتيم. موقع اذان صبح بود که به ورودی‌نجف وکنار وادی‌السلام رسيديم،هادی‌به راننده گفت: _ نگه دار. تعجب کرديم،گفتم: _شيخ هادی اينجا چه کار داری❓ گفت: _ميخواهم بروم وادی السلام. گفتم: _نميترسی؟ اينجا پراز سگ وحيوانات است. صبر کن وسط روزبرو توی‌قبرستان. هادی برگشت و گفت: _مرد ميدان نبرد از اين چيزها نبايد بترسد.بعد هم‌پياده شد ورفت. بعدها فهميدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده. هادی مرد مبارزه بود. او در ميدان رزم و در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش بر نمی داشت. هميشه تصوير مقام عظماي ولایت را بر روی سينه داشت. برای رزمندگان عراقی صحبت می‌کرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده می کرد. يادم هست خيلی با اعتقادبه جمعی از رزمندگان عراقی مي گفت: _لحظه ی‌شهادت نام مقدس ياحسين را به زبان داشته باشيد تاخود آقا بالای سرتان بيايد. کل وسايل همراه هادی،در همه ی مدت حضور در ميادين نبرد،فقط يک ساک دستی کوچک بود. تعلقات او ازهمه‌ی دنيای مادی بريده شده بود.در دوران نبرد خيلي کم غذا می خورد، می گفت: _شايد بقيه ی رزمندگان‌همين را هم نداشته باشند. کم می خوابيد و به واقع خودش رابرای وصال آماده کرده بود. هادی درخط نبرد هم وظيفه ی روحانی بودن و مبلّغ بودن خود را رها نمی کرد. در آنجا هم، وظيفه ی هر کس را به آنها متذکر می شد. زمانی هم كه احتياج بود در كار تداركات و رساندن آب وآذوقه كمك می كرد. ادامه دارد ...✨ ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت58 این قسمت#مردمیدان‌نبرد اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت من همه گونه انسان ديده ام. باافراد زيادي برخورد داشته ام. اما بدون اغراق مي گويم كه مثل شيخ هادی راكمترديده ام. انسان مؤمن،صالح،عابد،زاهد، متواضع،شجاع و... او برای جمع ما خيرمحض بود. اين سخنان، نه به خاطر اين است كه‌او شهيد شده،ماشهيد زيادديده‌ايم. اما هادی انسان دیگری بود. به همه‌ی دوستان روش دیگری از زندگی را آموخت. او انسان بزرگی بود، به‌خاطراينكه‌ دنيا در چشمش كوچك بود.به همين خاطر در هر جمعی وارد می شد خير محض بود. بسیاری از روزها را روزه دار بود، اما دوست نداشت كسی بداند. از خنده زيادي به‌خاطر غفلت از ياد خدا گريزان بود،اما هميشه لبخند برلب داشت. تمام صفات مؤمنين رادراومی‌ديديم. هميشه به ما كمك می كرد. يعنی هرکسی را كه احتياج به كمك داشت ياری می كرد. يكبار برای منزل خودم يك تانكر خريدم و نمی‌دانستم چگونه به خانه بياورم، ساعتي بعد ديدم كه هادی تانكر را روی‌كمرش بسته و به خانه‌آمد! او آنقدر در حق من برادری كرد كه گفتنی نيست.بعضي روزهاازاوخبر نداشتيم او مريض بود و ما بی‌خبر بوديم.دوست‌نداشت كسی بداند! ازمشكلات واز امور دنيایی حرف نمیزد،انگار كه هيچ مشكلي ندارد. اما می دانستيم كه اينگونه نيست. خوب درس می‌خواند وزود مطلب را می گرفت.خوب می‌فهميد.در كنار دروس حوزوی، فعاليت های بسیاری انجام می داد. يكبار در مسير كربلا با او همراه بودم. متواضع اما بشاش و خنده رو بود.از همه ديرتر می‌خوابيد و زودتر بلندمی‌شد. كم خوراك و كم خواب بود. اهل عبادت و زيارت بود. وقتی به كنار حرم معصومين می‌رسيد ديگردرحال خودش نبود. همه فن حريف بود.در نبرد ومبارزه، مرد ميدان جهاد و به نوعی فرمانده بود، در ديگر كارها نيز همينطور. خاكی و افتاده بود. بارها ديدم كه سينی چاي را در دست دارد و به سمت برخی نيروهای ساده می رود. عاشق زيارت شب‌جمعه دركربلابود. وقتی هم كه شهيد شد،چهارروز پيكرش گم شده بود، البته اين حرفها بهانه است. هادی دوست داشت يك‌شب جمعه ی ديگر به كربلا برود كه خدادعايش را مستجاب كرد. روز يكشنبه شهيد شد و شب جمعه در كربلا و نجف تشييع شد. درست در اولين روزفاطميه! ادامه دارد ...✨ @VESAL_180 ╰⸻⸺ 𔘓 ⸺⸻╮
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت59 این‌قسمت#انسان‌الهی من همه گونه انسان ديده ام. باافراد زيادي
اسرا🌱: بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت چندروزی بودكه هادی رانمی‌ديدم. خبری از او نداشتم،نمی‌دانستم برای جنگ با داعش رفته‌،در مسجد هندی همه از او تعريف می كردند؛ از اخلاق‌خوب،لب‌خندان و مهمتر اينكه با لوله‌كشی آب‌در منزل بيشتر مردم‌،يك يادگار ازخودش گذاشته بود🌱 يكی دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت،توی گوشی نام‌اورا به عنوان‌ابراهيم تهرانی‌ثبت كرده بودم. خودش روزاول گفته بودمن را ابراهيم صداكنيد. بچه ی تهران هم بود. برای همين شد ابراهيم تهرانی. تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و‌سلام‌عليك كرديم. گفتم: _ابراهيم تهرونی كجايي نيستی؟ می دانستم در حوزه ی علميه هم او را اذيت كرده اند.او با دوچرخه به حوزه و برای كلاس مي رفت، اما برخی افراد با اين كار مخالفت می كردند. با اينكه درس و بحث او خوب بود و حسابی مشغول مطالعه بود، اماچون دركناردرس مشغول لوله‌ كشی بود،بعضيها ميگفتند يك طلبه نبايداين كارها را انجام دهد! خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم. من فهميدم كه برای جهاد به نيروهای حشدالشعبي ملحق شده. آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحانی را برد و گفت: _من به دلایلی به اين دو نفر كم محلی كردم. از طرف من از اين دو نفر حلالیت بطلب،بعد يكی از اساتيد خودش را نام برد و گفت: _اگر من برنگشتم،حتماً از‌فلانی حلالیت بطلب.نمی‌خواهم كينه‌اي از كسی داشته باشم و نمی خواهم كسی از من ناراحت باشد. می‌دانستم آن‌شيخ يك‌بار به مقام معظم رهبری توهين كرده بود و ... اوهمينطور وصيت‌كرد وبعد هم رفت. يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادی با او رفيق بود. او را تر وخشك می كرد.حمام می برد و... هميشه هم او را با خودش به مسجد می‌آورد. هادی سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند.بعد از نماز بود كه ديگر هادی را نديدم.تا اينكه هفته‌ی بعد يكی از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد. من به اعلامیه ی او نگاه كردم. تصوير خودش بوداما‌نوشته بود: ♡شيخ هادی ذوالفقاری♡ اما من او را به نام ابراهيم تهرانی ميشناختم.بعدها شنيدم كه يكي ازدوستان شهيداو ابراهيم‌هادی‌نام داشت وهادی به‌او بسيارعلاقه‌مند بود. خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادی چند روز بعد به نجف آمد.هم برای تشييع او جمع شدند.وقتي من در خانه گفتم كه‌هادی شهيد شده،همه‌ی‌خانواده‌ی ماناراحت‌شدند. همسرم گفت: _می‌خواهم به جای‌مادرش كه‌دراينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم. بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را كمتر ديده ام. پيكر او در همه ي حرمين طواف داده شد واينگونه باشكوه درابتداي وادي السلام به خاك سپرده شد. از آن‌روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه خوانده نشود. هميشه به ياد او هستيم.لوله كشي آب منزل ما يادگاراوست،يادم نميرود. يك‌هفته بعد از‌شهادت خوابش را ديدم. درخواب نمي‌دانستم هادي‌شهيدشده. گفتم: شما كجايي؟چي شد؟نيستي❓ لبخندي زد وگفت: _ الحمدالله‌به آرزوم رسيدم. ادامه دارد...✨ @VESAL_180 ••••\<🌻🌻🌻>\•••
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
اسرا🌱: بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت60 این‌قسمت#ابراهیم‌تهرانی چندروزی بودكه هادی رانمی‌ديدم.
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت قراربود براي تصويربرداري به هادي و دوستان ملحق شويم. روزيکشنبه نتوانستم به‌سامرا‌بروم. هر چقدر هم باهادي تماس گرفتم تماس برقرار نمي شد.تا اينکه‌فردا يکي از دوستان از سامرا برگشت. سلام کردم و گفتم: _چه خبر از بچه ها؟ گفت: _براي شيخ هادي دعا کن.ترسيدم گفتم: _چرا؟ مگه زخمي شده؟ دوست من بدون مکث گفت: _نه شهيد شده. همانجاشوکه شدم ونشستم. خيلي حال و روز من به‌هم ريخت. نمي دانستم چه بگويم. آنقدر حالم خراب شد که حتي نتوانستم‌بپرسم چطورشهيدشده. براي ساعاتي فقط فکر هادي بودم. يادصحبتهاي آخرش.من شک نداشتم هادي از شهادت خودش خبر داشت. به دوستم گفتم: _شيخ هادي به عشقش رسيد. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه ي شهادت شد. اوگفت که درجريان يک انفجار انتحاري در شمال سامرا،پيکرهادي از بين رفته وظاهراً چيزي از او نمانده! روز بعد دوربين هادي را آوردند. همين که دوربين را ديديم همه شوکه شدم. لنز دوربين پر از آب شده وخود دوربين هم کاملا منهدم شده بود.با ديدن اين صحنه حتي کساني که هادي را نمي شناختند، فهميدند که چه انفجار مهيبي رخ‌داده. از طرفي همه ي دوستان ما به دنبال پيکر شيخ هادي بودند.از هرکسي که در آن محور بود و سؤال مي کرديم، نمي دانست و مي گفت: _تاآخرين لحظه که به يادما مي‌آيد، هادي مشغول تهيه‌ي عکس وفيلم بود. حتي از لودر انتحاري که به سمت روستا آمد عکس گرفت. من خيلي ناراحت بودم.ياد آخرين شبي افتادم که با هادي بودم. هادي به خودش اشاره کرد و به من گفت: _برادرت در يک انفجار تکه تکه ميشه! اگر چيزي پيدا کرديد، در نزديکترين نقطه به حرم امام علي دفنش کنيد. نمي دانستم براي هادي چه بايدکرد. شنيدم که خانواده‌ي اوهم ازايران راهي شده‌اند تابراي‌مراسم اوبه‌نجف بيايند.سه روز از شهادت هادي گذشته بود،من يقين داشتم حتي شده قسمتي از پيکر هادي پيدا مي شود؛ چون او براي خودش قبر آماده کرده بود. همان روز يکي از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامي شهر المثني،يک کاميون يخچال دار مخصوص‌حمل پيکر شهدا قرار دارد. پيکر بيشتر اين شهدا از سامرا آمده. درميان آنهايک جنازه وجود داردکه سالم است اما گمنام!اوهيچ مشخص هاي‌ندارد،فقط در دست راست او دو انگشتر عقيق است.تا اين را گفت يکباره به ياد هادي افتادم.با سيد وديگر فرماندهان صحبت کردم.همان روز رفتم وکاميون پيکرشهدا راديدم. خودش بود.اولين شهيد شيخ هادي بود که آرام خوابيده بود.صورتش کمي سوخته بوداما کاملا واضح بود که هادي است؛دوست صميمي من. بالای سر هادي نشستم و زارزار گريه کردم.ياد روزي افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر مي گشتيم. هادي مي گفت: _براي شهادت‌بايد ازخيلیچيزهاگذشت. از برخي گناهان فاصله گرفت و... بعد به من گفت: _وضعيت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: _خوب نيست، مثل تهران. گفت: _بايدچشم رااز نامحرم حفظ کرد تاتوفيق شهادت را از دست ندهيم. بعد چفيه اش را انداخت روي سر وصورتش.در کل مدتي که دربغداد بوديم همينطور بود.تا اينکه ازشهر خارج شديم و راهي نجف شديم. سه‌شنبه بود.من به جلسه‌ي قرآن رفته بودم.درجلسه‌ي قرآن بودم که به من زنگ زدند.پرسيدند خانه‌اي؟ گفتم:نه. بعد گفتند: _برويد خانه کارتان داريم. فهميدم از دوستان هادي هستند و صحبتشان درباره ي هادي است، اما نگفتند چه کاري دارند. من سريع برگشتم.چندنفرازبچه‌هاي مسجدآمدند وگفتندهادي مجروح شده.من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: _حضرت ابوالفضل وامام حسين کمک مي کنند، عيبي ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعداز دو سه ساعت همسايه هاآمدند ومادردو تن از شهداي محل مرا در آغوش گرفتندوگفتند: _هادي به شهادت رسيده. موبايل را استفاده نمي کنم. اين رابيشتر فاميل و در محل کارمعمولادوستانم مي دانند. آن روز چندساعتي توي محوطه بودم.عصروقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم را از توي کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم‼ ادامه دارد ...✨ @VESAL_180
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت61 این‌قسمت#توفیق‌شهادت قراربود براي تصويربرداري به هادي و دوستا
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت سه شنبه بود. من به‌جلسه‌ي قرآن‌رفته‌بودم. در جلسه.ي قرآن بودم که به من زنگ زدند.پرسيدندخانه‌اي؟ گفتم: _نه. بعد گفتند: _برويد خانه کارتان داريم. فهميدم از دوستان هادي هستند وصحبتشان درباره‌ي هادي است، اما نگفتند چه کاري دارند. من سريع برگشتم.چندنفراز بچه هاي مسجد آمدند وگفتند هادي مجروح شده.من اول‌حرفشان را باور کردم.گفتم:حضرت ابوالفضل و امام‌حسين کمک مي‌کنند،عيبي ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعدازدوسه ساعت همسايه هاآمدند ومادردو تن ازشهداي محل مرادرآغوش گرفتند وگفتند: _هادي به شهادت رسيده. موبايل را استفاده نمي کنم. اين رابيشتر فاميل و در محل کارمعمولادوستانم مي دانند. آن روز چندساعتي توي محوطه بودم.عصروقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم‌را ازتوي کمدبرداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم‼ تماسها از سوي يکي دو تا ازبچه هاي مسجد و دوست هادي بود. سريع‌زنگ زدم و گفتم: _سلام، چي شده؟ گفت:هيچي،هادي مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان آيت الله سعيدي باهات کار داريم. گوشي قطع شد.سريع باموتور حرکت کردم.توي راه کمي‌فکرکردم. شک نداشتم که هادي شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده‌بار زنگ نميزدند؟در ثاني کارعجله‌اي فقط براي شهادت مي‌تواند باشدو... به محض اينکه به ميدان آيت الله سعيدي رسيدم،آقا صادق و چند نفر از بچه‌هاي مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها.بعد از سلام واحوال پرسي، خيلي بي مقدمه گفتند: مي‌خواستيم بگيم هادي شهيدشده و... ديگه‌چيزي ازحرفهاي آنهايادم نيست! انگار همه‌ي دنياروي سرم من‌خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او رانمي ديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس مي کردم. يکدفعه از آنها جدا شدم وآرام‌آرام دورميدان قدم زدم. مي خواستم به حال عادي برگردم. نيم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم وبه مادرم‌خبرداديم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي نجف شديم.هادي در سفر آخري که داشت خيلي تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادي ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضورداشتيم.همه مي گفتند که اين شهيد همه چيزش خاص است. ازشهادت تا تشييع و تدفين و... ادامه دارد...✨ @VESAL_180
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت62 این‌قسمت#خبرشهادت سه شنبه بود. من به‌جلسه‌ي قرآن‌رفته‌بودم.
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اين گونه نگاشت: اينجانب محمدهادي ذوالفقاري وصيت مي کنم که من را در ايران دفن نکنند.اگر شد، ببرند امام رضا طواف بدهند و برگردانند ودر نجف‌و سامرا و کربلا و کاظمين طواف بدهند ودر وادي السلام دفن کنند. دوست دارم نزديک امام باشم و همه ي مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي بزنند و دستمال گريه ي مشکي و ... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ لحد، يک اسم حضرت زهرا بگذارند که‌اگرسرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم يا زهرا بالاي سر من روضه و سينه زني بگيرند و موقع دفن من، پرچم بالاي قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد. زياد يا حسين بگوييد و براي من مجلس عزا نگيريد،چون من به چيزي که ميخواستم رسيدم.براي امام حسين و حضرت زهرا مجلس بگيريد وگريه کنيد.من راروبه‌قبله صحيح دفن‌کنيد... روي سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيدکه اينجاقبريک آدم‌گناهکاراست. يعني؛ العبد الحقير المذنب و يامثل‌اين. پيراهن مشکي هم بگذاريدداخل قبر. وصيتم به مردم ايران و در بعضي از قسمتها براي مردم عراق اين است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگي مي کنم مشکلات خارج کشور بيشتر ازداخل کشور است، قدر کشورمان رابدانند و پشت سر ولي فقيه باشند. با بصيرت باشند؛چون همين ولي فقيه است که باعث شده ايران از مشکلات بيرون بيايد. ازخواهران مي‌خواهم که‌حجابشان را مثل حجاب‌حضرت‌زهرارعايت‌کنند، نه مثل حجابهاي امروز،چون اين حجابها بوي حضرت زهرا نمي‌دهد. از برادرانم مي خواهم که غيرحرف آقا حرف کس ديگري راگوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنيا ديگرطبيعي نيست‌،الان دو جهاد درپيش داريم، اول جهاد نفس که واجبتر است؛زيراهمه چيز لحظه‌ي آخر معلوم ميشود که اهل جهنم هستيم يا بهشت. حتي در جهاد با دشمن ها احتمال مي رود که طرف کشته شود ولي شهيد به حساب نيايد، چون براي هواي نفس رفته جبهه و اگر براي هواي نفس رفته باشد يعني براي شيطان رفته ودر اين حال چه‌فرقي است بين ما ودشمن! آنها اهل‌شيطان هستند وماهم شيطاني. دين خودتان را حفظ کنيد،چون اگر امام زمان عج بيايد احتمال دارد روبه روي امام باشيم و با امام مخالفت کنيم.امام زمان را تنهانگذاريد. من که عمرم رفت ووقت را ازدست‌دادم. تا به خودم آمدم ديدم که خيلي گناه کردم و پلهاي پشت سرم را شکسته ام و راه برگشت ندارم بچه هاي‌ايران و عراق،من دير فهميدم و خيلي گناه وکارهای بيهوده انجام دادم و يکي از دلایلي که آمدم نجف به خاطر همين بود که پيشرفت کنم. نجف شهري است که مثل تصفيه کن است که گناهها را به سرعت از آدم مي گيرد و جاي گناهان ثواب مي دهد.اين مولاي ما خيلي مهربان است.همچنين مي خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان ومخصوصاًحرمها دفاع کنند و اجازه به اين ظالمان ندهند و مردم عراقم‌خصوصاًطلاب‌نجف در اين جهاد شرکت کنند، چون ديدم که مدافع هست لکن کم‌است،بايدزيادشود. و مطمئنم که اينها دشمنان کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم حضرت زهرامی شود کار اين مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شويم.بهتر است که دست به دست همديگر دهيدواين غده‌ي سرطاني را از بين ببريد. براي من خيلي دعا کنيد؛چون خيلي گناه کارم و از همه حلالیت بگيريد. وصيت من به طلاب اين است که اگربراي رضاي‌خدا درس مي‌خوانند هدف دارند، بخوانند.اگر اينطورنيست نخوانند.چون ميشود کار شيطاني. بعد شهريه‌ي امام را هم مي گيرند؛ ديگرحرام درحرام مي‌شود ومسئوليت دارد.اگر ميتوانند درس بخوانند وادامه بدهندالبته همه اش درس نيست، عبوديت هم هست بايد مقداري از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبه ي با تقوا کم داريم اول تزکيه ي نفس بعد درس. اي داد از علَم شيطاني. دنيا رنگ گناه دارد😔، ديگر نميتوانم زنده بمانم. انشاءالله امام‌حسين‌وحضرت‌زهرا و امام رضا در قبر مي آيند... ادامه دارد ...✨ @VESAL_180
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ #پارت63 این‌قسمت#وصیت‌نامه هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عمليا
اسرا🌱: بسم رب حق🌱 ✨پسرک فلافل فروش✨ این‌قسمت(قسمت‌آخر) خبر پيدا شدن پيكرهادي درست زماني پخش شد كه قرار بود شب‌جمعه،يعني شب اول‌ايام‌فاطميه درمسجد موسي‌بن‌جعفر تهران براي او مراسم برگزار شود. همزمان با مراسم اعلام شدكه امروزپنجشنبه‌،براي شهيدهادي‌ذوالفقاري چهار مراسم تشييع برگزارشده! هادي وصيت کرده بود پيکرش‌را درسامرا،کاظمين،کربلاونجف‌طواف دهند.اين وصيت بعيدبوداجراشود زيراعراقيها شهداي خود را فقط به يکي‌ازحرمين مي‌برندوبعددفن مي‌كنند. اما درباره‌ي هادي باز هم شرايط تغيير کرد،ابتدا پيكر او را به سامرا وبعد به کاظمين بردند.سپس درکربلا و بين الحرمين پيکر او تشييع شد. بعدهم به نجف بردند و مراسم اصلي برگزار شد. درهمه‌ي حرمهانيز برايش نمازخواندند! پرچم زيباي ايران نيزبرروي پيكر اين شهيد، حرفهاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما،برادران شيعه خود را رها نمي كنند. تشييع هادي درنجف بسيار باشكوه بود.چنين جمعيتي حتي در تشييع علما و فرماندهان ديده نشده بود. مرحوم آيت الله آصفي (نماينده ي مقام معظم رهبري) هم درنجف برپيکرهادي نمازخواند. در آخر هم همه ي جمعيتي که براي تشييع پيکر هادي آمده بودند براي تدفين به سمت وادي السلام رفتند. مي‌گويند عراقي‌ها درنجف براي شهداي خودشان تشييع خوبي درحرم ها راه مي اندازند، ولي‌بعد از آنکه‌مي‌خواهندشهيد را دفن کنند، همه مي‌روند وفقط چندنفر مي‌مانند. ولي درتشييع پيکر هادي همه چيز فرق کرد.صدها نفر وارد وادي السلام شدند. خود عراقيها هم از شرکت چنين جمعيتي در مراسم تدفين شهيد تعجب کرده بودند ومي‌گفتنداين شهيداستثنايي است.اما نكته‌ي ديگراينكه قطعه‌ي شهداي عراق درنجف ازحرم حضرت اميرفاصله‌ي بسياري دارد اما مزارهادي به حرم حضرت علي بسيار نزديک است. اين قبر متعلق به يکي از دوستان هادي بودكه اوهم قبررا براي مادرش در نظر داشت، اما هادي قبل از اعزام بااو صحبت كرد.او هم مادرش راراضي نمود تا مزار را براي هادي قراردهد. يكي از دوستانش مي گفت: _هادي در اين روزهاي‌ آخر،بيشتر شبهاوسحرهابرسرمزاري که براي خودش درنظرگرفته بودحاضرمي‌شد و دعا و نماز مي خواند. دست آخر درست در شب جمعه وشب اول فاطميه، در همان مزار (كمي‌جلوترازقبرعالمه سيدعلي‌قاضي) به خاک سپرده شد.شهيد ذوالفقاري وصيتهاي عجيبي براي تدفين داشت که عمل‌کردنش مشکل بود،اما به‌خواست خدا همه‌اش تحقق يافت.او وصيت کرده بود قبر مرا سياهي بزنيد و بعد مرا در آن دفن کنيد! اما امکانش نبود،قبرهاي نجف به شکلي است که ماسه‌هاي سستي‌دارد. ممکن است خيلي ساده فروبريزد. هادي درمعرکه شهيدشدوغسل نداشت. خودش قبلاپرچم سياهي تهيه کرده بود که خيلي ناگهاني پيکرش را در ميان آن پرچم پيچيدند ودر قبر قرار دادند! ناخواسته کل قبرش سياه ووصيت شهيد عملي شد.به گفته ي دوستانش يک شال‌يا فاطمـه الزهرا هم بود که آن را روي صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهيدنوشتند: _يا زهرا اماهمه‌ي دوستان و آشنايان براين باورند که شايد علت اين مفقوديت ارادت ويژه‌ي شهيد به‌حضرت زهرا بوده،چون وقتي پيکر او با اين تأخير چندروزه پيداشد،آغاز ايام فاطميه بود. شبي که او به خاک سپرده شد شب اول فاطميه بود. دوستانش مي گويند بعد ازشهادت هادي وقتي به خانه‌اش رفتيم ديديم حتي سجاده اش پهن بوده است.انگار که او بعداز نمازبراي رفتن وجنگيدن به قدر سجاده جمع کردني هم درنگ نکرده است. "والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته" ✨پایان✨ @VESAL_180
✅خلاصه برنامه های کانال 💌چند قدم تا وصال🍃: دانه گندم را نکاشته ای، مراقبت نمی خواهد.🍂 به محض این که آن را بکاری، رسیدگی باید شروع شود.🌱 انسان اگر در راه خدا افتاد، تازه اول است؛ اول خطر است. 📛 برای همین است که افراد سالم، وقتی منحرف می شوند، بد منحرف می شوند و خطرناک تر خواهند بود. 🔸 ایمان مراقبت می خواهد🔸 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 با لمس هر کدوم از هشتگ ها،به پیام های مرتبط باهاشون دسترسی پیدا میکنید: 🔷🔸🌙 🔷🔸💠 🔷🔸چله ترک گناه 🔷🔸✍🏻 🔷🔸❤️ 🔷🔸💯 🔷🔸 💚 🔷🔸💛 🔷🔸📚 🔷🔸🌷 🔷🔸 💔 | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | || | | ♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡   ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
کتاب "من با خدای کوچکم قهرم!" موضوعش بزرگ دیدن خداست توی این کتاب میخواد بگه اگه ما به وجود خدا اعتقاد داشته باشیم،اما به بزرگیش ایمان نیاریم،اون اعتقاد نمیتونه تاثیر زیادی تو زندگی مون بذاره. یه بخش از کتاب رو اینجا براتون مینویسم:☺️🌸 🍃ما دنبال خدا میگردیم. کسی نشونی ای از خدا داره؟ 🥀ما نمیتونیم این خدایی رو که شما معرفی میکنید،قبول کنیم. ما بدیم؟ یا شما دارید اشتباه می کنید؟ 🌵ما با خدایی که شما بهمون معرفی میکنید،آروم نمیشیم. مشکل از دل ماست که سنگ شده؟ یا کار خدایی که شما ازش دم میزنید،آروم کردن بنده هاش نیست؟ 🪴یکی به داد مون برسه. ما تشنه‌ی خداییم. کاش یکی توی کاسه خالی دل ما،خدا می‌ریخت. نویسنده: محسن عباسی ولدی
. برای دومین بار دارم این کتاب رو میخونم😊🌱 نمیدونم چه سریه که هربار این کتاب رو میخونم کیفیت نماز میشه ۱۰۰X جزو بهترین کتاب‌هایی که خوندم 🪴 یادتون باشه یه داستان درمورد کتابخوانی براتون تعریف کنم😉 من دارم الان روزی ۱۰_۱۵ دقیقه از این کتاب رو میخونم و هر بار یک فصلش رو کامل مطالعه میکنم✨ 📚 @VESAL_180🖇
. مجموعه ۹ جلدی "طعم شیرین خدا" مناسب برای دوستانی که دل شون میخواد زندگی شون رنگ خدا بگیره🪴 💬 .