~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسمحق...🍂 ♡پسرکفلافلفروش♡ اینقسمت#حماسهی_جاودان #پارت53 ازشخصی پرسیدم: ازحرکت اربعين امسال ک
بسم رب حق🌱
✨پسرک فلافل فروش✨
#پارت_54
این قسمت#آخرین_حضور
خواهرش مي گفت:
_گاهی ازنجف زنگ میزد
مي گفت به چیزی نياز پيدا
کرده،ما سريعاً برايش تهيه
میکردیم و مي فرستاديم.
ماه رمضان که آمده بود
آلوچه و چيزهای ترش خريده
بودم! رفت آنها را آورد سر سفره
تا با آنها افطار کند‼
می گفت:
_آنقدردر نجف چيزهای شيرين
خورده ام كه الان دوست دارم
چيزهای ترش بخورم.
به خاطر همين خوردنیهای ترش
برايش به نجف می فرستادم.
آخرين باری که به تهران آمد،ايام
عرفه وتقريباً آبانماه سال1393بود.
رفتار و اخلاق هادي خيلی تغيير
كرده بود. احساس می كرديم
خيلی بزرگتر شده.
آن دفعه با مقدار زيادي پول نقد
آمده بود! هر روز صبح از خانه
بيرون ميرفت وشب ها برمیگشت.
بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد
نياز نيروهای مردمی عراق بود.
طراحی پرچم، تهيه ی چفيه و
سربند و ... از كارهای او بود.
مقدار زيادی پارچه ی زرد با
خودش آورده بود،ما کمکش
کرديم و آنها را بريديم.
پارچه ها باريك باريك شد.
هادی اسامی حضرت زهرا
را رويشان چاپ کرد و از
آنها سربندهای قشنگی درآورد.
همهی آن سربند ها رابا خودش
به نجف برد.
درآخرین حضورش درتهران،حدود
هشتادنفر از بچههایکانون مسجد
به مشهد رفتند.
در آن سفر هادی هم حضور داشت،
زحمات زیادی کشید.اویکی از بهترین
نیرو های اجرایی بود، این مشهد
آخرینخاطرهی رفقای مسجدی
با هادی رقم زده شد.
ادامه دارد ...✨
#یک_لقمه_کتاب 📚
♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈